تبیان، دستیار زندگی
كاروان حسینى ، شب را در منزلگاه شراف به سر بردند. بامداد امام (ع ) دستور فرمود : ظروف و مشكها را پر از آب كرده و به راه خود ادامه دهند. هنگام ظهر ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حر بن یزید ریاحی

حر بن یزید ریاحی

كاروان حسینى ، شب را در منزلگاه شراف به سر بردند. بامداد امام (ع ) دستور فرمود : ظروف و مشكها را پر از آب كرده و به راه خود ادامه دهند. هنگام ظهر یكى از همراهان تكبیر گفت . امام (ع) از علت تكبیر پرسید؟ او گفت: نخلستان هاى كوفه دیده می شود. كسانى كه به راه آشنا بودند ، گفتند: اینجا كجا و كوفه كجا؟ خوب به راه نگاه كردند ، فهمیدند كه لشکر مجهزى غرق در اسلحه به پیش مى‏آید ، امام (ع ) فرمود: آرى سپاه مجهزى به پیش مى‏آید ... در این هنگام با اصحاب به مشورت پرداختند كه در برابر سپاه دشمن در كجا سنگر بگیرند ، آنها گفتند: در همین نزدیكى از ناحیه چپ ، قریه «ذو حسم‏» مكان مناسبى است.

كاروان آنجا رفته ، خیمه‏ ها را برپا كرده و آماده دفاع شدند.

طولى نكشید كه سپاه هزار نفرى غرق در اسلحه به فرماندهى حر بن یزید ریاحى ، سر رسید ، اما معلوم بود كه فعلا قصد جنگ نداشتند ، امام (ع) آثار تشنگى و رنج فراوان را در قیافه‏ افراد سپاه حر مشاهده نمود ، و به یاران فرمود: از آبى كه همراه دارند ،  آنها و حیواناتشان را سیراب كنند و به دستور آن حضرت تا آخرین نفر آنها را آب دادند.

نماز جماعت

بین حر و امام (ع) گفتگویى پیش نیامد ، تا زمانی که حسین علیه السلام خواست با یارانش نماز بخواند. امام (ع) به حر فرمود: تو با اصحاب خود نماز بخوان و من با اصحاب خود.

حر گفت: نه ، شما نماز بخوان و ما پشت‏سر شما نماز مى‏خوانیم ، هر دو سپاه به امام (ع) حسین علیه السلام اقتدا كرده و نماز ظهر را خواندند. (2)

گفتگوى امام (ع ) با حر

پس از نماز ظهر ، امام (ع) به سپاه حر رو كرد و پس از حمد و ثنا و درود بر پیامبر (ص) فرمود: « اى مردم اگر تقوى و پاكدامنى پیشه كنید ، و حق صاحبان حق را بشناسید ، مشمول رحمت ‏خدا شده ‏اید ، ما از دودمان محمد (ص) بوده و سزاوارتر به حكومت و رهبرى هستیم ، به علاوه نامه‏ هاى شما بیانگر این مطلب است ، درست بیندیشید و اگر بخواهید ما از اینجا باز مى‏گردیم‏».

حر گفت ما از این نامه‏ ها بى اطلاع هستیم ، به دستور امام (ع) یكى از یاران دو خورجین پر از نامه را به پیش آورد و حر آن نامه‏ ها را دید و گفت: من جزء نویسندگان نامه‏ ها نیستم ، با شما هم كارى ندارم ، فقط مامورم هر كجا كه شما را ملاقات كنم ، از شما جدا نشوم تا آنگاه كه شما را در كوفه تسلیم ابن زیاد كنم.

امام (ع) در پاسخ سخن حر فرمود: مرگ از این اندیشه به تو نزدیكتر است ، اما حر چیزى نگفت.

امام (ع) به اصحاب خود فرمود: برخیزید تا برگردیم.

حر سر راه كاروان را گرفت و مانع شد ، امام (ع ) به حر فرمود : مادرت به عزایت بنشیند از ما چه مى‏خواهى؟».

حر گفت: اگر از عرب غیر تو نام مادرم را این گونه به زبان مى‏آورد، من هم نام مادرش را مى‏بردم، ولى سوگند به خدا جز اینكه مادرت را به بهترین وجه یاد كنم، راهى ندارم.

امام (ع ) فرمود: اكنون چه مى‏خواهى؟

حر گفت: مامورم شما را به كوفه نزد ابن زیاد ببرم ، گفتگو ادامه یافت و سرانجام حر گفت: حقیقت این است كه من قصد جنگ با شما را ندارم ، مامورم از شما جدا نگردم تا به ابن زیاد نامه بنویسم و از سوى ابن زیاد پیام جدیدى برسد ، امیدوارم بین ما حادثه بدى رخ ندهد.

سپس حر به قول خودش خواست امام (ع) را نصیحت كند ، عرض كرد: « اى حسین! براى خدا جانت را حفظ كن ، من یقین دارم كه اگر جنگ كنى كشته مى‏شوى‏».

امام (ع ) فرمود:

: « آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى ، و آیا با كشتن من ، كار شما سامان مى‏یابد؟».

امام حسین علیه السلام در كربلا

زمانی که كاروان امام (ع) به سرزمین نینوا رسید ، امام (ع) به حر فرمود: واى بر تو ، بگذار ما در این روستا یعنى نینوا و غاضریه ، یا در آن روستاى دیگر به نام شفیه فرود آئیم.

حر گفت : نمى‏توانم اجازه دهم ، زیرا این قاصد ابن زیاد براى دیده ‏بانى به اینجا آمده كه ببیند آیا من به دستور ابن زیاد عمل مى‏كنم یا نه ، من ناچارم دستور او را در برابر چشم آن قاصد ، اجرا كنم.

زهیر بن قیس سردار سپاه اسلام ، به امام (ع) عرض كرد: اكنون تناسب دارد كه ما با این گروه بجنگیم ، امام (ع) فرمود: من هرگز آغاز به جنگ نمى‏كنم.

زهیر گفت: در اینجا قریه‏اى نزدیك شط فرات است كه براى سنگر گرفتن مناسب است.

امام (ع) فرمود: نام آن قریه چیست؟ او گفت:« عقر » ، فرمود:

« نعوذ بالله من العقر» : «پناه مى‏برم به خدا از عقر» (هلاكت و پى كردن).

امام (ع ) به حر فرمود: مانع نشو تا ما از اینجا به این نزدیكى (كنار فرات) حركت كنیم ، حر و سپاهیانش مانع شدند ، در این كشمكش ، كاروان حسینى حركت كردند ، تا اینكه اسب حسین علیه السلام ایستاد.

امام (ع) پرسید: نام این سرزمین چیست؟

زهیر گفت: «طف‏» (ساحل فرات).

زهیر عرض كرد: آن را «كربلا» مى‏خوانند.

امام (ع ) فرمود: خدایا پناه مى‏برم به تو از كرب و بلا (اندوه و رنج) .

سپس فرمود:

« هیهنا مناخ ركابنا و محط رحالنا و مسفك دمائنا...».

« همین جا محل بارها ، مكان اقامت ما و محل ریختن خون ما است ، و همین جا جایگاه قبرهاى ما است و جدم رسول خدا (ص) این چنین به من خبر داده است‏».

همین جا فرود آیید ، امام (ع) و یارانش «روز دوم محرم‏» در همانجا فرود آمده ، و سپاه حر نیز در جانب دیگر سپاه فرود آمدند (3)

ام كلثوم علیها السلام نزد برادر آمد و عرض كرد: برادرم این بیابان ، خوفناك است ، و خوف عظیمى در اینجا به من رو آورده است.

امام (ع) فرمود: خواهر جانم! هنگام رفتن به جبهه صفین در همین جا با پدرم فرود آمدیم: پدرم سرش را روى دامن برادرم حسن علیه السلام گذاشت ، و ساعتى خوابید . من در اینجا حاضر بودم ، پدرم بیدار شد و گریه كرد ، برادرم حسن علیه السلام پرسید: چرا گریه مى‏كنى؟

پدرم فرمود: گویا در خواب دیدم این بیابان دریایى از خون است ، و حسین علیه السلام در آن غرق شده ، فریادرس مى‏طلبد و كسى به فریاد او نمى‏رسد.

سپس پدرم به من رو كرد و فرمود: هنگامى كه چنین حادثه‏اى رخ داد ، چه كار مى‏كنى؟

گفتم: صبر مى‏كنم ، كه جز صبر چاره‏اى نیست. (4)

در همان صبح عاشورا در حمله اول ، وقتى كه حر دید جریان جنگ در كار است ، به عمر سعد گفت: آیا به جنگ با امام حسین علیه السلام تصمیم گرفته‏اى؟

عمر سعد گفت:« آرى به خدا ، جنگى كه آسانترین آن افتادن سرها و بریدن دستها باشد» از طرفى شنید امام (ع )حسین علیه السلام مى‏گوید:

« آیا دادرسى نیست كه براى رضاى خدا به داد ما برسد؟ آیا دفاع كننده‏اى نیست كه از حرم رسول خدا (ص) دفاع كند».

حر به كنار لشکر رفت ، مردى از قبیله او به نام قره بن قیس نزدش بود ، به او گفت: اى قره! آیا امروز اسب خود را آب داده‏اى؟ قره جواب داد: نه، حر گفت: آیا نمى‏خواهى آن را آب دهى؟

قره گوید به خدا من گمان كردم ، حر مى ‏خواهد از جنگ كنار برود و خوش ندارد من او را در آن حال ببینم ، گفتم: من اكنون مى‏روم و اسبم را آب مى‏دهم ، او كم كم كنار رفت و اندكی به سمت حسین علیه السلام رفت ، یكى از سربازان دشمن به نام مهاجر به حر گفت: چه مى‏خواهى بكنى؟ آیا مى‏خواهى به حسین حمله كنى؟ حر جوابش نداد ولى لرزه اندامش را گرفت.

مهاجر گفت: به خدا در هیچ جنگى تو را چنین ندیده بودم كه این گونه بلرزى ، اگر به من می گفتند دلیرترین مرد كوفه كیست؟ تو را معرفى مى‏كردم ، پس این چه ترسى است كه در تو مى‏نگرم.

حر گفت: به خدا سوگند من خود را بین بهشت و دوزخ مى‏نگرم ، و سوگند به خدا هیچ چیز را جز بهشت برنمى‏گزینم اگر چه پاره ‏پاره شوم و مرا بسوزانند. این را گفت و با سرعت با اسب خود به سوى حسین علیه السلام رفت و به او پیوست.

وقتى حر نزد امام حسین علیه السلام آمد عرض كرد: فدایت گردم اى پسر رسول خدا ! من همانم كه تو را از بازگشت منع كردم ، و همراهت آمدم و ناچار تو را در این بیابان بازداشت نمودم ، گمان نمى‏كردم ، پیشنهاد تو را نپذیرند و تو را این گونه در تنگنا قرار دهند... من از آنچه انجام داده ‏ام پشیمانم و به سوى خدا توبه مى‏كنم.

«آیا توبه من پذیرفته است؟».

امام (ع )فرمود: آرى خداوند توبه را مى‏پذیرد ، بفرما از اسب فرود آى.

حر عرض كرد: من سواره باشم بهتر از آن است كه پیاده گردم ، مى‏خواهم هم اكنون ساعتى با دشمن بجنگم ، و پایان كار من به پیاده شدن خواهد كشید.

امام حسین علیه السلام فرمود: خدایت رحمت كند ، هر چه مى‏خواهى انجام بده.

حر به سوى میدان آمد و در برابر لشکر عمر سعد ایستاد ، خطبه‏ اى خواند و آنها را سرزنش كرد و در آخر به آنها فرمود: شما رفتار بسیار بدی با ذریه پیامبر (ص) نمودید، خداوند شما را در روز عطش قیامت ، سیراب نكند.

دشمن او را هدف تیر قرار داد ، حر به سوى امام (ع) بازگشت و در محضر امام (ع) (همچون یك سرباز فداكار منتظر دستور) ایستاد. (5)

در بعضى روایات آمده: حر پس از آن كه در پیشگاه امام حسین علیه السلام پذیرفته شد ، از آن حضرت اجازه طلبید تا نزد بانوان براى عذر خواهى برود ، امام (ع) اجازه داد ، حر نزدیك خیمه آنها رفت ، با دلى شكسته و چشمى گریان عرض كرد:

« سلام بر شما اى دودمان نبوت ، منم آن شخصى كه سر راه شما را گرفتم ، دلهاى شما را شكستم و شما را ترسانیدم ، اكنون پشیمانم ، امید عفو دارم ، و به شما پناه آورده ‏ام ، تقاضا دارم مرا ببخشید ، و نزد فاطمه زهرا علیها السلام از من شكایت نكنید.

سخنان دلسوز حر ، آن چنان بانوان را منقلب كرد كه ناله و شیونشان بلند شد ، حر وقتى كه آن حالت را دید ، با صداى بلند گریه كرد از اسب پیاده شد ، در حالیکه دست به صورت مى‏زد ، و خاك برسر مى‏ریخت و مى‏گفت: كاش دست و پایم شل بود تا آنچه را كردم نكرده بودم ، كاش زبانم لال بود و آنچه گفته ‏ام ، نگفته بودم ، كاش شما را از مراجعت منع نمى‏كردم ، بعضى از اهل حرم ، حر را دلدارى دادند و برایش دعا كردند كه موجب آرامش خاطر او گردید. (6)

حر فرزندش على ، و برادرش مصعب را قبل از شهادت به حضور امام حسین علیه السلام برد ، آنها نیز توبه كردند و براى جنگ به میدان تاختند ، على فرزند حر پس از جنگ شجاعانه ، به شهادت رسید ، و حر از وصول پسر به مقام شهادت ، شاد گردید.

مصعب برادر حر تحت تاثیر رجز حر واقع شد و به سپاه امام (ع) پیوست و با دشمن جنگید تا به شهادت رسید ، غلام حر به نام «قره‏» نیز بعد از شهادت حر به حضور امام (ع) آمد و اظهار توبه كرد ، و امام (ع) توبه او را پذیرفت ، او نیز به جنگ با دشمن پرداخت و شهید شد. (7)

حر با شجاعتى بى‏بدیل با دشمن جنگید و بسیارى از آنها را به هلاكت رساند ، تا اینكه اسب او ناتوان گشت ، پیاده شد و به جنگ ادامه داد ، پس از كشتن چهل و چند نفر به زمین افتاد ، یاران امام (ع) پیكر به خون تپیده او را كه هنوز رمقى داشت به حضور امام (ع) آوردند ، امام (ع) خون صورت حر را پاك مى‏كرد و مى‏فرمود:

« انت الحر كما سمتك امك و انت الحر فى الدنیا و الآخرة‏».

: « تو آزادى همانگونه كه مادرت تو را آزاد نامید ، تو در دنیا و آخرت آزاد هستى‏». (8)

پى‏نوشتها:

1- نفس المهموم: ص 93، ترجمه ارشاد مفید ج 2 / ص 80، مقتل الحسین مقرم: ص 93.

2- ترجمه ارشاد مفید ج 2 / ص 80.

3- مقتل خوارزمى ج 1 / ص 237، فصول المهمه: ص 180.

4- معالى السبطین ج 1 / ص 286.

5- ترجمه ارشاد مفید ج 2 / ص 102 - 104، اعلام الورى: ص 239.

6- مصائب الابرار مطابق نقل القول السدید بشان حر الشهید: ص 116.

7- اقتباس از ناسخ التواریخ امام (ع )حسین علیه السلام: ص 248 - 251، القول السدید بشان حر الشهید: ص 127، روضه الشهداء: ص 281.

8- بحار الانوار ج 45 / ص 14 و 15.