تبیان، دستیار زندگی
آنكه هستی را آفرید» سفر دل هر از گاهی در جستجوی نامی و یادی از تو دلم می رود بی آنكه یادی از من بكند بی هیچ خداحافظی! می رود و با یك سبد گلهای سپید لطف  برمی گردد با كوله باری پر از روشنایی آبی عفو با تنی داغ از حرارت ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

« بنام آنكه هستی را آفرید»

سفر دل

هر از گاهی در جستجوی نامی و یادی از تو

دلم می رود

بی آنكه یادی از من بكند

بی هیچ خداحافظی!

می رود و با یك سبد گلهای سپید لطف  برمی گردد

با كوله باری پر از روشنایی آبی عفو

با تنی داغ از حرارت مهر

با چشمانی روشن از نور اشك

با گوشهایی سرشار از ترانه ی «دوستت دارم!»

با زبانی شاداب از ذكر « تنها تو را می خواهم!»

با پاهایی بریده از خاكستان و رسیده به دلستان

با دستانی خیس از چشمه ی حرارت زلال «روز ازل»

طراوت آن روزی كه شهادت دادم به آنكه «تنها تو را دوست دارم»

«تنها تو دوست داشتنی هستی و بس!»

روزی كه تو امر به گفتنم فرمودی و من لب گشودم كه :

«فقط تو سزاوار همنشینی هستی و بس!»

روزی كه منـّت نهادی و همگان را شاهد گرفتی كه بگوییم

«سپاس تو را كه به ما نعمت عهد گرفتن عطا كردی!»

امشب نیز

از ابتدای دل سیاه شب

دلم باز عزم سفری سپید كرده

باز هم دارد می رود

گوی این بار خود را برای سفری طولانی آماده كرده است

سفری طولانی به مقصدی

نزدیك تر از نزدیك...

«سفری تا آستان دوست!»

یاحق!

سیما سپاسیان