تبیان، دستیار زندگی
اى حافظ! سخن تو همچون ابدیت بزرگ است. كلام تو همچون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است و میان نیمه غزل تو با آغاز و انجام آن فرقى نمى توان گذاشت؛ چرا كه همه آن در حد كمال است. تو آن سرچشمه فیاض شعر ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرزى براى حافظ نیست

حافظ

نگاه اروپا و غرب به حافظ ما

اى حافظ! سخن تو همچون ابدیت بزرگ است. كلام تو همچون گنبد آسمان تنها به خود وابسته است و میان نیمه غزل تو با آغاز و انجام آن فرقى نمى توان گذاشت؛ چرا كه همه آن در حد كمال است. تو آن سرچشمه فیاض شعر و نشاطى، كه از آن هر لحظه موجى از پس موج دیگر بیرون مى تراود، دهان تو براى نغمه سرودن و دلت براى مهر ورزیدن همیشه آماده است. اگر همه دنیا به سرآید آرزو دارم كه تنها- اى حافظ- با تو و در كنار تو باشم و چون برادرى در شادى و غمت شركت كنم. همراه تو باشم و چون تو عشق ورزم. زیرا این افتخار زندگى من و مایه حیات من است. حافظ دلم مى خواهد از شیوه غزلسرایى تو تقلید كنم، چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه كارى هاى تو بیارایم. نخست به معنا اندیشم و آنگاه برآن لباس الفاظ بپوشم. دلم مى خواهد شعرى چون تو، اى شاعر شاعران جهان سروده باشم. اى حافظ! همچنان كه جرقه اى براى آتش زدن و سوختن شهر امپراتوران كافى است، از گفته شورانگیز تو چنان آتش بر دلم نشسته است كه سراپاى مرا به تب و تاب افكنده و تو خود بهتر مى دانى كه چگونه ما از خاك تا افلاك در بند هوس اسیریم. مگر نه عشق نخست غم مى آورد و آنگاه نشاط مى بخشد؟ پس اى استاد بگذار لحظه اى در بزم عشق تو بنشینم تا در آن هنگام كه با دلدار راز مى گشایى، پیشانى درخشان تو را با دیدگان ستایشگر بنگرم.

این جمله هاى ستایش آمیز از «گوته» شاعر آلمانى است كه مدهوش حافظ شیراز شده است. البته نه تنها «گوته» بلكه شاعران بسیارى در مغرب زمین دلسپرده ادبیات ایران هستند و تأثیرات فراوانى از آن گرفته اند. آنقدر كه حتى آثار ادبى در حوزه داستان كه امروز در ایران مخاطبان فراوانى دارد و توسط اروپائیان نوشته شده، برگرفته از آثار نویسندگان و شاعران مطرح تاریخ ادبیات ایران است.

درباره حافظ، پژوهشگران و حافظ شناسان بسیارى اظهارنظر كرده اند و تأملات بسیارى درباره دیدگاه حافظ به هستى، عشق، عبادت و زهد و... داشته اند و تفاوت نظرهایى نیز درباره تولد و وفات، تعداد غزلیات و برخى ابیات همیشه وجود داشته است، اما نكته قابل توجه این است كه حافظ تلفیق شایسته و خردمندانه شاعران پیش از خود است.

عبدالعلى دستغیب پژوهشگر و منتقد ادبى معاصر معتقد است: «حافظ جمع مولوى، سعدى و خیام است و شعر حافظ هنوز شناخته نشده است. دلیلش هم این است كه معاصران حرف هاى تذكره نویسان از جامى به بعد را دوباره گویى كرده اند و همان حرف هاى دوران تیموریان و صفویان را زده اند. برخى از آشنایان به ادبیات مدرن هم حافظ را با معیارهاى فلسفى غرب مثل هایدگر ترجمه و تفسیر كرده اند.

در واقع حافظ میدان تضاد عقاید شده است و هر كس و گروهى مى خواهد حافظ را مصادره كند. اشكال بزرگ برخى بررسى ها این است كه تا از حافظ صحبت مى شود، علاقه مندان از عقاید او مى پرسند و این بخش از موانع حافظ شناسى است، زیرا حافظ شاعر، نگاهى كلى به جهان دارد، نگاه او فرقه اى نیست بلكه زیباشناختى است. آنچه در هر تحقیقات مشترك است، این است كه پژوهشگران مطالبى را از غزلیات برداشت كرده اند كه با منویات خودشان هماهنگ باشد. حافظ در واقع به دنیا نگاه ایستایى ندارد و همواره با تلاطم حیات در امواج اقیانوس زندگى در نوسان است. حافظ ضرباهنگ این اقیانوس پرمخاطره را مى گیرد و در شعرهاى خودش منعكس مى كند. البته خیام، سعدى و مولوى هم این كار را كرده اند، اما در حافظ بیان تلاطم معنوى و تلاطم لحظه هاى زندگى، هم بیشتر و هم به زبان استعاره بیان شده است و از آنجایى كه دوران ما دوران پرتلاطم و پردغدغه اى براى بشر است و پرسش هاى زیادى براى انسان مطرح است كه پاسخ اش را نمى داند، شعر حافظ به این جهان پرتلاطم مماس مى شود و این است كه با آن اضطراب ها، دلهره ها و تشویش هاى انسان هم جواب مى شود. اگر به قول «گوته» لفظ را عروس و معنا را داماد بدانیم از این زناشویى كسى با خبر است كه شعر حافظ را بشناسد. این جمله یعنى این كه حافظ از بسیارى شاعران دیگر لفظ و معنا را بهتر هماهنگ كرده است.»

بها الدین خرمشاهى، حافظ پژوه معاصر درباره شعر حافظ تأملات بسیارى داشته است. او درباره مفاهیم و مضامین شعر حافظ مى گوید: «نگرش هر هنرمند و هر انسان با فرهنگ، طبعاً چندگونه و چندگانه است و به معناى دقیق تر «التقاطى» است، اما یك معرفت و یا گرایش از میان سایر معارف ممكن است عنصر غالب فكر و فرهنگ او باشد، حافظ در حكمت و عرفان، فلسفه، ادب فارسى و عربى، علوم بلاغى و قرآن دست دارد، اطلاعات عمومى اى هم از طب، نجوم، فقه و اصول و حدیث و تاریخ دارد و حافظه او انباشته از معارف گوناگون است. پس تمام این معارف در شعر او تأثیر داشته اند. حال به شهادت شعر او، حافظ ابیات زمینى هم دارد. تا كسى نپذیرد كه حافظ براى زیبایى هاى دنیوى و شعر وسخن و سخنورى و ظرایف لفظى و صنایع ادبى، شأن و اصالت قائل است، رهیافتش به حافظ، كژى و كاستى خواهد داشت».

بها الدین خرمشاهى كه در ذهن و زبان حافظ تأمل داشته است به این مسأله صحه مى گذارد كه یك شاعر زمینى، مى تواند اشعار زمینى هم داشته باشد. با این حال بن مایه و نگاه اصلى حافظ «عرفان» است. نكته جالب توجه این است كه حافظ حتى در شعر غیر عرفانى رسم اخلاق و آداب ایرانى- اسلامى را رعایت كرده و نكات پندآمیز را سرلوحه سرودن قرار داده است. برخى دیگر از حافظ پژوهان و كارشناسانى كه برحسب علاقه به شعر و اندیشه حافظ نقبى زده اند، اشعار او را به لحاظ اجتماعى بسیار در خور توجه دانسته اند. شعر حافظ مملو از طنز و ایهام است. او با شعرش هم مبارزه مى كند هم مصالحه.

سیروس شمیسا در كتاب سبك شناسى مى نویسد: «حافظ با زبان ایهام و طنز به مسائل حاد اجتماعى دوره خود پرداخته و با نوع شاهان متظاهر و زاهدان ریایى و صوفیان دروغین به مبارزه جانانه مشغول بوده است. از این روست كه شعر او پر از اشاره هاى تاریخى به اوضاع و احوال عصر اوست كه بسیارى از آنها بر ما مجهول است و از سویى دیگر در به كارگیرى زبان ادبى، یعنى استفاده كامل از بدیع و بیان و ایجاد روابط متعدد موسیقایى و معنایى بین كلمات گوى سبقت را از همگان ربوده است. در بدیع لفظى بیشتر به انواع جناس و در بدیع معنوى به انواع ایهام، از قبیل ایهام تناسب، تضاد، ترجمه و استخدام توجه دارد و در پایان عمده توجه او به استعاره و تشبیه و تمثیل است و از طرف دیگر، شعر او از تلمیح به نكات و آموزه هاى عرفانى و قرآنى خالى نیست. ایهام در حافظ غوغایى است و بسامد آن از همه صنایع بیشتر است، به نحوى كه برخى آن را مختص اصلى سبك حافظ شمرده اند. از مشخصات دیگر شعر او طنز است، كه آن را در همه زمینه ها از جمله در زمینه خیام به كار برده است. در استفاده از بدیع و بیان از شاعران كهن فقط خاقانى تا حدودى به او نزدیك است. اما به طور كلى دیوان حافظ خلاصه اى از همه جریانات مهم و عمده ادبیات پیش از اوست.»

ادبیات شعرى ایران در تاریخ خود شاعرانى را دارد كه نقاط عطف این تاریخ اند. برخى از شاعران آمده اند شعر نوشته اند و خاك هستى خودشان و شعرشان را در خود فرو برده است، اما برخى نه تنها روح جاودانگى را در شعرشان دمیده اند و آن را پایان و ماندگار كردند بلكه نام نیك خود را نیز بر تارك شعرشان حك كردند تا همیشه به یادگار بماند. این شاعران هنرمندانه ترین كلمات را در معمارى خاص كنار هم قرار دادند و باعث معمارى جدیدى در مضامین نیز شدند. رودكى، فردوسى، نظامى، عطار، مولوى، حافظ، سعدى، خیام، باباطاهر، صائب، بیدل و ... از این معمارانند. دكتر كاووس حسن لى مدیر بخش پژوهشى مركز فارس شناسى معتقد است: «شعر حافظ همچون آینه است و زبان او قابل تفسیر و تبدیل است. به همین دلیل هر كس به شعر حافظ نگاه مى كند گویى خودش را در آن مى بیند و با آن ارتباط برقرار مى كند. یكى از دلایل مخاطبین وسیع شعر حافظ تأویل پذیرى آن است و این كه هركسى از زاویه خودش به حافظ نگاه مى كند و شعر حافظ را درمى یابد. با توجه به این كه حافظ با قرآن مأنوس بوده و از قدیم الایام او را لسان الغیب و ترجمان اسرار مى دانند، هر كس شعر حافظ را مى خواند گویى با قرآن ارتباط برقرار كرده و افكار كلام وحى را به زبان فارسى از زبان حافظ مى شنود و این یكى دیگر از دلایل رویكرد مردم به شعر حافظ است.

شعر حافظ در واقع پر از حكمت هاى عامیانه و نصایح و پندهاى مردمى كه مردم آن را در شعر شیرین مى خوانند. ویژگى هاى شعر حافظ فراوان است اما اگر به لحاظ واژگانى بخواهیم آن را مورد بررسى قرار دهیم درخواهیم یافت كه در حقیقت معمارى شگفت انگیزى در واژگان آن وجود دارد كه پیوند عجیب واژه ها با هم در سخن لایه لایه و توبه توى حافظ زیباترین و هنرى ترین گونه سخن را به نمایش مى گذارد. حافظ حتى در عشق هم كم نظیر است. عشقى كه حافظ دارد، یك عشق پاك است. حافظ همه زیبایى هاى عالم امكان را دوست دارد. براى این كه تجلى حضرت خداوندى را در آن مى بیند، در نتیجه عشقى كه دارد، عشقى پاك و بى آلایش و سرشار از معنویت است، در دین ما هیچ وقت عشق زمینى منفور نبوده است بلكه ناپاكى نگاه و دل است كه نهى شده است. حافظ از جمله كسانى است كه ضمن دیدن زیبایى هاى عالم امكان و این كه تجلى زیبایى عالم قدس را در عالم خاك مى داند، عشق پاك و بى آلایشى دارد. نشانه هاى مختلفى هم داریم كه نشان مى دهد حافظ نردبانى براى عروج از جسمانیت به روحانیت درست كرده براى گذر از عشق زمینى به آسمانى.»

همانگونه كه ذكر شد حافظ شاعرى نكته دان و ظریف طبع است، آنگونه كه آگاهانه به پیشینه خود نگریسته و سره از ناسره آن جدا كرده است، سپس آن مواردى را كه باعث رشد و تعالى دیدگاه مى شده مورد استفاده قرار داده و باقى را به حراج گذاشته است. به سخن دیگر «حافظ در عین آن كه با میراث فكرى و ادبى صوفیانه، مدرسى، دینى، كلامى و فلسفى دنیاى خود آشنایى داشته و در برخى زمینه هاى نظرى در قلمرو عرفان چیرگى كامل داشته است و از نظر جهان بینى نیز جهان بینى او ناگزیر دنباله جهان بینى هاى عرفانى و كلام حكمت پیش از خود بوده است، كار شاعرانه او همچنان كه ویژگى هر آفرینندگى اصیل هنرمندانه است، تكرار طوطى وار قالب هاى ذهنى یك جهان بینى سنتى نیست، بلكه او در عین وفادارى به طرح كلى آن قالب ها، این میراث را به قالب ویژه شخصى اى ریخته است كه حاصل آن یگانگى و چهره شاخص شعر اوست. بنابراین مى توان سرچشمه جهان بینى و هستى شناسى او را اینجا و آنجا یافت، همچنان كه سررشته بسیارى از تصویرها و تشبیه ها و برداشت هاى شاعرانه او را در دیوان این و آن جسته اند. ولى سرانجام حافظ را در كجا مى توان یافت. یعنى آن درآمیختگى تمامى میراث سنت را كه او به تركیبى یگانه رسیده و دستاورد یك شخص است، شخصى كم مانند و تكرارناپذیر از آن دست كه فرهنگ هاى بزرگ تنها تنى چند را در درازناى سده ها و هزاره هاى عمر خود پدید مى توانند آورد. حافظ شاعرى است كه دغدغه هاى فكرى ویژه اى دارد و این را مى توان از غزلیات او دریافت. او در اساس با مسائل مرگ و زندگى، معنا و هدف زندگى و غایت هستى سر و كار دارد و حتى با سیاست و مسائل پیرامون خود نیز بیگانه نیست و درباره آنها چیزى مى گوید و حكمى مى كند، اما وسوسه هاى فكرى كه پیاپى در دیوان او پدیدار مى شوند، شاعرانه اند و با زبان ابهام و رمز و نماد بیان مى شوند. براى بازگشودن سازمان درونى معنایى آن و جست وجوى محورى یگانگى بخش در آنها، اگر آن رمزها و نمادها را یكسره به قراردادهاى كلیشه اى زبان صوفیانه فرونكاهیم، چگونه مى توان به سامان ذهنیت او دست یافت. «مغ و مغبچه» و تعبیرات نمادین از این دست را در دیوان شاعران پیش از حافظ و همروزگار او مى توان یافت، اما در شعر او این تعبیرهاى نمادین در جوار مفهوم هاى پرابهام و ایهام دیگر، شكل تراشیده اى است كه در تابش نور قرار گرفته باشد كه از هر زاویه جلوه و نمود دیگرى دارد.

«در الگوى ذهنیت سرنمونى كه ماجراى ازلى در آن سرچشمه و معناكننده رویدادهاى جهان مادى است، آدم كه به دست خدا آفریده شد و جایگاه نخستین وى باغ بهشت بود، جایگاه مركزى دارد، زیرا آنچه آنجا بر آدم رفته است، تقدیر نوعى انسانى او و فرزندان او یعنى همه نسل هاى بشرى را معین مى كند و حافظ بارها در برابر طعن خود با خرده گیران و مدعیان با اشاره به آن وضع ازلى عذر مى آورد كه «كارفرماى قدرت مى كند این، من چه كنم؟» یعنى زندگانى و رفتار خود را در پرتو آن سرنمون ازلى معنا و توجیه مى كند. حافظ از آنجا كه كارش شاعرى است و به زبان شاعرانه سخن مى گوید، ناگزیر از زبان ایماژ بهره مى گیرد. آشورى مى گوید: حافظ رویدادهاى ازلى را با اشاره به روایت هاى اسطوره اى آن به میان مى آورد. اما در حقیقت، اهل تأویل است و زیر نفوذ سنت تأویل عرفانى، كه تا روزگار او به دست نظریه پردازان و شاعران عارف پایه هاى نظرى آن را از هر جهت فراهم آمده بود. حافظ چنان كه از دیوان او برمى آید، با ادبیات و كتاب هاى عرفانى فارسى و عربى انس ژرف داشته است، بنابراین معناى حقیقى اسطوره در نظر او نه در صورت سرراست روایتى آن است كه رویداد ازلى را همچون رویدادى همانند رویدادهاى زمینى و زمانى گزارش مى كند، بلكه در معناى نهفته و در پس آن، در معنایى است كه از راه عرفانى آن به دست مى آید.

دكتر محمدجعفر یاحقى در كتاب حافظ پژوهى مى نویسد: اتوپیاى حافظ موجودیتى زمینى و آسمانى دارد، به این معنى كه هم از وضع نامطلوب زمین و بیچارگى زمین ها در رنج است و براى آنها وضع بهتر و دلپذیرترى آرزو دارد و هم بر آن است تا براى روندگان طریقت و راهیان ملكوت اعلى راه حق هموار و دلپذیر باشد، با این تفاوت كه هموار شدن این راه براى سالك بیشتر از آن كه در گرو كوشش بنده باشد به عنایت خاص و كشش لطف حق بازبسته است:

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله كز آفتاب فلك خوبتر شوى

ترفند همساز كردن ناهمسازها در حافظ البته دلپذیر و سزاوار تأمل است. او هم زمین را دارد هم آسمان را. هم تن را مهم و محترم مى شمارد هم جان را.

گفتم صنم پرست شو با صمدنشین

گفتا به كوى عشق هم این و هم آنى كنند

عشق حافظ اكسیر حیات و كیمیاى مراد یا به تعبیر علمى آن تیزابى است كه هر خاراسنگ نادلپذیرى را در خود حل مى كند. خطاست اگر حافظ را به حد یك جامعه شناس، فیلسوف یا نظریه پرداز تنزل دهیم. او فقط شاعر است، نه یك كلمه كم، نه یك كلمه زیاد. این كدام شاعرى است كه از این عناوین امروزى و پرجاذبه برتر و آسمانى تر است؟ به یقین در شعر حافظ جامعه شناسى فلسفه و نظریه پردازى هم هست همان طور كه لطایف غیبى هست. لطایف را نمى توان در قالبى محدود گنجاند. در حافظ «آنى» هست كه در هیچ دانش و بینش دیگرى نیست.

حافظ جامعه و تاریخ و فلسفه را قلمرو كار خویش مى داند بى آن كه خود و شعر آسمانى خود را در آن گم كند، براى جامعه و تاریخ و مسیر اندیشه چاره جویى مى كند بى آن كه از لطایف غیبى از آن «آن» نهفته و نگفته غافل بماند. این هنر قابل تفكیك و تجزیه و تحلیل نیست، اما بى شك عناصر و اجزاى فراوانى دارد كه بر رسیدن بخش هایى از آن بر نقد شعر وى و بر مسائلى كه بدان بازبسته است مى تواند پرتوهایى بیفكند. دكتر محمدرضا خالصى درباره استفاده حافظ از شخصیت ها و اساطیر دینى اظهارنظرهاى قابل توجهى انجام داده است. وى بر این اعتقاد است كه بهره مندى از اساطیر تاریخى و داستانى از دیرباز در ادب فارسى رواج داشته و شاعران با بهره ورى از این مفاهیم به اغراض و مقاصد ویژه خویش پرداخته اند. دیرینه ترین صورت این كوشش ها به نخستین اشعار بازمانده در ادبیات پارسى بازمى گردد و بیشترین مفاهیم نیز در ستایش سروده هاى شاعران جلوه یافته و شاید خواجه از معدود شاعرانى است كه پاى اساطیر را به حیطه غزل باز كرده است.

استفاده از اساطیر مذهبى چه در سروده هاى ستایشى و چه در تغزل ها بدان جهت است كه خواننده علاوه بر دریافت مفاهیم و معانى بزرگ در عبارتى كوتاه به سبب تداعى دلپذیر كه نتیجه پویایى عنصر اساطیر است با گذشته دیرین فرهنگ و تاریخى اش پیوندى تازه یابد و امروز و دیروز را در یك كلام ببیند، چنین انتقال شگرفى آنگاه به اوج ادراك هنرى مى رسد كه خواننده اجزا و عناصر این دو زمان را در فعالیت ذهنى گسترده و به یارى قرائن لفظ و معنا با یكدیگر در كمال پیوستگى دریابد و حافظ در این زمینه بى شك توفیقى بیش از دیگران به دست آورده است. او در بیان اشارت به قصه هاى مذهبى چون گذشتگان تنها به تلمیح بسنده نكرده و به جهت تفنن هاى شاعرانه از اساطیر بهره نبرده است، بلكه اساطیر در زبان او گستره اعجاب آور تداعى هاست و وابسته تام به توانایى شاعر و كاربرد این عناصر و استادى و چیره دستى اش در آرایش الفاظ و پیرایه هاى معنایى و منوط به احاطه سراینده به اساطیر و چگونگى بینش و جهان بینى شاعر است و چه كسى چیره دست تر از حافظ و ژرف اندیش تر از او در ادب فارسى. هیچ نكته و دقیقه اى از اساطیر و قصص مذهبى ـ كه مهم ترین مشخصه شعرى او محسوب مى شود ـ فروگذار نشده است. در حوزه فكر و اندیشه از مسائل تاریخى و اجتماعى روزگار خویش از تداعى اسطوره ها بهترین بهره را برده است. به همین جهت از میان مجموعه هاى بیشمار اسطوره ها و قصه هاى مذهبى، به سرگذشت انبیاء علیهم السلام چون آدم، هود، صالح، ابراهیم، یعقوب، یوسف، سلیمان، داوود، موسى، عیسى و محمد(ص) توجه دارد. از میان داستان هاى آدم به ۵ فراز مهم اش یعنى آفرینش، سجده فرشتگان، آدم و شیطان، عهد الست و بارامانت اشاره مى كند. از داستان نوح تنها به توفان بسنده مى نماید، از داستان هود و صالح به هلاك قوم عاد و ثمود و بهشت شداد، از داستان ابراهیم به آتش نمرود و از داستان یوسف به فرازهاى یوسف و یعقوب، یوسف و برادران، یوسف و چاه، یوسف و زلیخا، یوسف، زندان و پیراهن یوسف، از داستان موسى(ع) به شبانى اش، آتش طور موسى و فرعون و از داستان حضرت محمد «ص» به جدال او با ابولهب اشاره مى كند.

اهمیت ترجمه ادبیات ایران در مغرب زمین مهم است. این مهم بودن كمك مى كند ما از طریق ادبیات سایر كالاهاى فرهنگیمان را هم به مغرب عرضه كنیم. در واقع این گونه است كه فضاى فرهنگى غرب به عنوان عنصرى به ظاهر غالب مى تواند از فرهنگ ایران زمین رخت بربندد. اهمیت و دلیل ترجمه شعر حافظ به غرب در نظر «آن مارى شیمل» این است: در صحبت از شیراز قرن هشتم تا چهاردهم حتى در صحبت از این شهر در نزد تمام غربیان تحصیل كرده بلافاصله تنها یك نام تداعى مى شود «محمد شمس الدین حافظ» و از نظر محبوبیت، خاصه در جهان انگلیسى زبان فقط نام «خیام» است كه توانسته با او پهلو بزند. معمولاً موقع تحسین از جهانى بودن حافظ نام «گوته» بر زبان مى آید. در شهر «وایمار» زادگاه گوته، مبناى یادبودى براى این دو شاعر مشهور برپا شده است و پایگاه اینترنتى اى نیز وجود دارد، دكتر ناتل خانلرى معتقد بود: حتى انگلس فیلسوف معروف انگلیسى در نامه اى كه به ماركس همراه خود مى نویسد از دلمشغولى خود به حافظ سخن مى گوید و این موضوع را پنهان نمى كند كه مانند گوته قصد آموختن زبان فارسى را داشته تا حافظ را بهتر بفهمد. «آن مارى شیمل» مى گوید: اروپا براى نخستین بار در سال ۱۶۵۰ م سخنى درباره حافظ شنید و آن زمانى بود كه «پى یر پترو دلاواله» ایتالیایى در سفرنامه خود ذكرى از حافظ به میان آورد. در سال ۱۸۶۰ م «فرانسیسكو منیتیسكى» كه نویسنده نخستین دستور زبان فارسى به لاتین است، یكى از غزلیات حافظ را به زبان لاتینى ترجمه كرد. نخستین ترجمه فرانسوى بعضى از غزلیات حافظ توسط «ویلیام جونز» در سال ۱۷۷۱ انجام شد. اسامى نخستین مترجمان اشعار حافظ در قرن هجدهم میلادى به این شرح است:

سر ویلیام جونز در سال ۱۷۷۱ این اثر باارزش را ترجمه كرده و ۱۷۷۴ جان ریچاردسون توانسته به ترجمه این اثر همت گمارد. تامس لا، اچ اچ، جان نانت، آوسى لى و جان هدن هندلى به ترتیب در سال هاى ۱۷۸۵ ، ۱۷۸۶ ، ۱۷۸۷ ، ۱۷۹۵ و ۱۸۰۰ حافظ را ترجمه كرده اند. اما از دهه ۹۰ تاكنون یعنى این چند سال اخیر جداى از ۲ سده گذشته اشعار حافظ بسیار ترجمه شده است كه برخى از مترجمان عبارتند از:

الیزابت گرى، دانیل لدینسكى، هنرى فنیدلین، كلارك، پورافضل، مانت گمرى، كلمن باركس، توماس رین كرو، فیلیپ اسمیت، پیتر اورى و...

در واقع حافظ امروز به عنوان ادبیات پایه و كلاسیك در دنیا مطرح است كه در كنار اسامى شاعران كلاسیك بزرگ دنیا از اهمیت فراوانى برخوردار است.

منبع : روزنامه ایران

مطالب مرتبط :

ایران و حافظ در دیوان گوته

صنایع ادبی در اشعار حافظ

حافظ؛ قرآن و چارده روایت

" حافظ " با نگاه بومی شاعر جهانی شد