تبیان، دستیار زندگی
به هر حال، صحبت از- به قول خودش - «سه راهی زندگی»اش هم آن‌قدرها آسان نیست. اقبال یاری می‌كند و به‌شدت واقعیت زندگی را می‌كاود و برگ‌های تقویم را رو به گذشته ورق می‌زند. گاهی سنگینی خاطرات و تقدیر، برافروخته‌اش می‌كند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسدزاده: آشپزی با من است

اسدزاده

كمتر قرار بود راجع به كار صحبت كنیم؛ هرچند كه «حرف، حرف می‌آورد» و آدم را به خیلی جاها می‌برد.

به هر حال، صحبت از- به قول خودش - «سه راهی زندگی»اش هم آن‌قدرها آسان نیست. اقبال یاری می‌كند و به‌شدت واقعیت زندگی را می‌كاود و برگ‌های تقویم را رو به گذشته ورق می‌زند. گاهی سنگینی خاطرات و تقدیر، برافروخته‌اش می‌كند ولی به قول خودش؛ «زندگی رئال است، باید با واقعیت طرف شد».  این گفت و گو هم بیشتر شبیه اعتراف شد؛ اعتراف‌های داریوش اسدزاده و همسرش طاهره‌خاتون میرزایی. آنها 8 سال است ازدواج کرده‌اند. خودش اعتراف می‌كند كه زندگی 84 ساله‌اش آنچنان افت و خیز و.... نداشته ولی یكی دو سنگریزه - به قول ناپلئون بناپارت - همه چیز را عوض می‌كند؛ حتی اگر این همه چیز به عظمت و مقدوری تقدیر و سرنوشت باشد و آن سنگریزه تنها یك سنگ ریزه میزه. همین سنگریزه و سرنوشت می‌بردم به سمت زندگی.

• چند سال است ازدواج كرده‌اید؟

میرزایی: 8سال.

• دعوا هم می‌كنید؟

خیلی زیاد (می‌خندد)، نه گاهی! همیشه كه نمی‌شود دعوا كرد.

• قهر هم می‌مانید؟

میرزایی: نه،  اهل قهر نیستیم.

اسدزاده: همان موقع همه چیز تمام می‌شود.

• سر چه چیزهایی دعوا می‌كنید؟

سر همه چیز.

اسدزاده: همسر من خیلی نسبت به نظافت خانه حساس است.

میرزایی: سر آشپزی و نظافت، من خیلی حساسم. روی نظافت خانه خیلی حساسم! دلم نمی‌خواهد هیچ‌وقت خانه كثیف باشد.

اسدزاده: خیلی وسواسی است، من را كشته.

میرزایی: آره، من خیلی حساسم. خب، نمی‌توانم از این حساسیت‌ها هم دست بكشم.

• با این حساب، آشپزی خانه با كیست؟

میرزایی: با من كه نیست.

• مگر دستپخت‌تان بد است؟

میرزایی: نه!

اسدزاده: اصلا آشپزی بلد نیست. تخم‌مرغ هم بلد نیست درست كند. آشپزی‌های خانه با من است. نقش‌ها را تقسیم كردیم، آشپزی افتاد به من!

• شما در خانه چه می‌كنید؟

میرزایی: من كارپرداز خانه ام.

• همسر یك هنرمند بودن سخت است؟

خیلی.

• چرا؟

چون برنامه‌ریزی ندارد. با یك هنرمند نمی‌شود برنامه‌ریزی كرد. به آدم سخت می‌گذرد، از این نظر.

• فكر نمی‌كردید این قدر سخت باشد؟

چرا، خودم را آماده كرده بودم. می‌دانستم.

• كجا آشنا شدید؟

در یك مهمانی، یكی از همكارهایم...

• شغلتان چیست؟

ماما بودم و الان بازنشسته‌ام. هر دوی ما را به آن مهمانی دعوت كردند و آنجا همدیگر را دیدیم.

اسدزاده: بعضی‌ها جواب این سؤال‌ها را نمی‌دهند؛ ولی او همه چیز را گفت.

• روزهایی كه آقای اسدزاده سر كار نمی‌رود را چطوری می‌گذرانید؟

صبح كه بیدار می‌شویم با هم حرف می‌زنیم. معمولا صحبت‌هامان به جر و بحث می‌كشد (می‌خندد). جدول هم خیلی دوست دارم، خیلی وقت‌ها جدول حل می‌كنم. گاهی هم كتاب می‌خوانم.

• دلیل جر و بحث‌ها چیست؟

به هر حال، اختلاف سلیقه و عقیده هست دیگر. گاهی می‌گویم برویم بیرون یا برویم قدم بزنیم، می‌گوید حوصله ندارم.

• سر صحنه كار آقای اسدزاده هم می‌روید؟

گاهی سر صحنه می‌روم.

• تعریف خانم  میرزایی از خودش چیست؟

در مجموع آدم آرامی هستم و سعی می‌كنم كاری به كار كسی نداشته باشم. هر چیزی هم كه برای خودم می‌خواهم برای دیگران می‌خواهم. سعی می‌كنم حسادت هم نكنم.

• آقای اسدزاده،  شما چه تعریفی از خودتان دارید؟

جوان‌های قدیمی كه الان پیرمرد شده‌اند، همان حال و هوای قدیم را دارند. یك مدل روحیه مردسالاری در ما مردهای قدیمی هست. من هم این روحیه مردسالاری را دارم. من یك پیرمرد قدیمی‌ام با روحیه مردسالاری. از كار خانمم خیلی ایراد می‌گیرم چون خیلی از نظرهای ایشان مورد قبول من نیست.

(مثل اینكه سر رنگ كابینت با هم تفاهم ندارند. همان لحظه خانم‌ام میرزایی آرام می‌گوید رنگ كابینت را قهوه‌ای بزنیم و آقای اسدزاده می‌گوید سفید).

دیدید، این هم شاهدش. نظرهای همدیگر را قبول نداریم. اختلاف نظر داریم. تا اندازه ای هم سعی می‌كنیم هر دو كوتاه بیاییم.

• كارهای آقای اسدزاده را با هم می‌بینید؟

بله.

• از كارشان ایراد هم می‌گیرید؟

(می خندد) فراوان.

جاهایی كه خیلی خشن است می‌گویم آرام‌تر باش ولی اصلا نمی‌پذیرد. می‌گوید تو اطلاعات نداری، می‌گویم به عنوان بیننده كه می‌توانم نظر دهم.

• به آقای اسدزاده چه نمره ای در بازیگری می‌دهید؟

(می‌خندد) تجدید می‌شوند.

• به خودتان در بازیگری چه نمره ای می‌دهید؟

اسدزاده: كسی نمی‌گوید ماست من ترش است. مردم باید نظر بدهند، هر چی مردم بگویند، درست است.

• آقای اسدزاده، روزهایی كه خانه هستید، چه می‌كنید؟

روزهایی كه سر صحنه نمی‌روم، یا كتاب می‌خوانم یا كتاب می‌نویسم. گاهی برای خرید بیرون می‌روم؛ البته بیشتر خرید‌های خانه را خانم انجام می‌دهد.

• الان مشغول چه كاری هستید؟

الان مشغول نوشتن كتاب «تاریخ تئاتر ایران» از قبل از اسلام هستم.

• اگر به شما بگویند یك در جلوتان است، دوست دارید بعد از باز كردن در چه چیزی ببینید؟

میرزایی: همه آرزوهایم را.

• چه آرزویی؟

سلامتی برای همه و موفقیت و خوشی.

• آقای اسدزاده! شما چطور؟

آرزوهای بزرگ از من گذشته. دوست دارم همه سلامت باشند؛ همه مردم.

جد بزرگ؛ همبازی عروسك‌ها

او پدربزرگ عصبانی سریال «یک وجب خاک» است؛ پدربزرگ خوش‌تیپی که بیشتر از همه چیز، کلاس خانوادگی‌اش برایش مهم است. از این هفته هم مجموعه تلویزیونی «خانه سبز» برای چندمین بار از تلویزیون پخش می‌شود. نقش او را در خانه سبز به یاد دارید؟ پدر خانواده که سعی می‌کرد کلاسش را حفظ کند و از بقیه هم حمایت کند. سریال سمندون را هم فراموش نکنید، او و سمندون را در آن سریال به خاطر بیاورید.

• آقای اسدزاده، 2 سریال خانه سبز و سمندون در میان كارهای شما طرفدارهای زیادی داشت. این 2 سریال به دلیل پارامترهای ویژه - خصوصا خانه سبز - در میان مردم جایگاه خاصی پیدا كرد و هنوز هم از یادها فراموش نشده. 5 نسل در خانه سبز  كنار هم بودند؛ جد بزرگوار، شما، آقای شكیبایی، پسر او (رامبد جوان) و خواهرزاده آقای شكیبایی (علی كوچولو).

بچه‌ها به لحاظ قدرت هنری متناسب بودند و فوق‌العاده صمیمی. داستان‌هایی كه بیژن (بیرنگ) می‌نوشت هم عالی بود ولی حیف كه تا الان نه او و نه مسعود رسام نتوانسته‌اند آن موفقیت‌ها را تكرار كنند. حساب، حساب عشق بود و باید باشد، نه مادیات.

آقای جعفری جلوه، رئیس وقت شبكه2 بود. آن موقع خیلی از ما تقدیر كردند و پذیرایی شایانی به عمل آوردند. مردم خیلی از كار راضی بودند ولی متاسفانه ادامه پیدا نكرد.

• در خانه سبز با كدام نسل رابطه بهتری داشتید؟

یك بازیگر باید خودش را تطبیق بدهد با همه كس و همه چیز؛ با بزرگ‌تر از خودم یا حتی با یك عروسك.

• با كی صمیمی‌تر بودید؟

با خود خسرو (شكیبایی).

در كل دوران فعالیت چطور؟ با كدامشان رابطه هنری نزدیك‌تری داشته‌اید و به قول معروف همدیگر را در نقش پیدا كرده‌اید؟

از آقایان، خسرو شكیبایی بوده و از خانم‌ها هم خانم حمیده خیرآبادی. 2 بازیگر در برابر همدیگر در یك كار، مثل 2 كشتی‌گیر روی تشك هستند؛ باید هم‌زور باشند...

• ولی پشت همدیگر را به خاك نرسانند...

مرحبا، دقیقا (كلی می‌خندد).

منبع : همشهری