تبیان، دستیار زندگی
یک جوان شیرازی به نام علی‌محمد مدعی شد که باب (علم) امامان شیعه (ع) و نماینده آخرینشان حجت بن الحسن عسگری (عج) است دیری نگذشت که پا فراتر نهاد و ادعای «قائمیت» و «رسالت» و حتی «ربوبیت» کرد و با آوردن کتاب، اسلام و قرآن جاویدان را منسوخ شمرد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ادعای قائمیت یک جوان شیرازی!

بیش از 160 سال پیش اتفاقی در کشورمان رخ داد که در تاریخ منشاء حوادث بسیار شد. یک جوان شیرازی به نام علی‌محمد مدعی شد که باب (علم) امامان شیعه (ع) و نماینده آخرینشان حجت بن الحسن عسگری (عج) است دیری نگذشت که پا فراتر نهاد و ادعای «قائمیت» و «رسالت» و حتی «ربوبیت» کرد و با آوردن کتاب، اسلام و قرآن جاویدان را منسوخ شمرد و این در حالی بود که او در بحث با عالمان شیعه در اصفهان و تبریز نتوانست آنان و بالتبع ملت مسلمان ایران را حتی نسبت به «بابیت» خویش متقاعد کند بلکه به دلیل اشتباه‌ها و تناقض‌هایی که در کارش مشهود بود، شبهه «خبط دماغ‌»اش را نیز در ذهن عالمان افکند و این، تازه جز تکذیب ادعاهایش در شیراز و تبریز بود لاجرم علما به دفع وی کمر بستند و حکومت ایران با فشار آنان وی را به بند کشید و دور از چشم مردم در گوشه‌ای از شمال ایران زندانی ساخت.

جمعی از سر سادگی و برخی به قصد شکار از آب گل آلود به جوان شیرازی گرویدند و این جا و آن جا به تبلیغ وی پرداختند. دوری باب از دسترس مردم نیز، زمینه را برای «افسانه سرایی» آنان جهت «بزرگنمایی» باب مساعد می‌ساخت. انگشت خارجی نیز در آن هنگامه بیکار نبود و دست‌هایی از درون حکومت (با «تعلل» در رفع عائله با بدتر از آن «تبانی» با بابیان) ماده فتنه را غلیظ می‌خواست.

حسینعلی نوری معروف به بهاالله

اینک میان باب و یارانش با توده ملت که از علما خط می‌گرفت. شکافی افتاده بود که روز به روز بزرگتر می‌شد و از آنجا که بابیان، به بویه ی سلطنت بر ایران و جهان! دست بردار نبودند. کارشان به شورش بر ملت و دولت و آشوب و خونریزی در کشور، کشید. هر چند تقدیر الهی با تدبیرشان سازگار نبود و مرحوم امیرکبیر (رامرد اصلاحگر) که استقلال و تمامیت ارضی ایران را در آن شرایط پر‌آسیب از سوی شورشگران سخت در خطر می‌دید کمر به هدم بابیان بست و ضمن سرکوب آشوبشان در کشور، در شعبان 1266 باب را در تبریز اعدام، و شعبان سال بعد نیز حسینعلی بهاء (مؤسس بعدی بهائیت) را به عراق تبعید کرد و پس از عزل وی نیز، ناکامی بابیان در ترور شاه قاجار و گرفت و گیر سخت پس از آن، کار را به قلع و قمع بقایای این گروه کشانید و ایران اسلامی تا آغاز عصر پهلوی، از تاخت و تاز رسمی بابیان (و بهائیان) مصون ماند. بی‌آنکه «عناد» و «تضاد» این گروه‌ اندک شمار با ملت مسلمان ایران، پایان گیرد.

تضاد فرقه با ملت و آیین محبوبش (اسلام تشیع) اما پایان‌پذیر نبود و لاجرم باید برای بقا و رقای خویش، پایگاهی تازه می‌یافت، که آن نیز، جز «آمریکا» و «اسرائیل» نبود و چنین شد که دست در دست نظام سلطه در برابر نظام مقدس اسلامی و با هدف گرفتن ارکان اساسی آن، موضعی «برندازانه» گرفت و هر روز رنگ و نیرنگ تازه‌ای زد

کودتای «انگلیسی» سوم اسفند 1299. رود تایمز را در کشتزار سیاست این سرزمین جاری ساخت و پس از سرکوب 5 سال مقاومت جان سخت ملت (به رهبری رجال دینی و سیاسی) در برابر چکمه‌پوشان کودتا، به تأسیس سلسله‌ای انجامید که کارنامه‌اش آکنده از ظلم و فساد و وابستگی است: سلسله پهلوی.

این سلسله در دوران اوج سلطه آمریکا بر ایران اسلامی (دهه 40 و 50 شمسی) فرصت زرینی را برای بهائیان پیش آورد که (به رغم ژست تظاهر به «عدم دخالت در سیاست») به عرصه حکومت هجوم آورند و با قبضه انبوه پست‌های کلیدی عقده دیرین خویش را باز کنند. اما باز هم «تقدیر» شگفتی‌ها نمود و ناگهان، طوفانی مهیب برخاسته از خشم انقلابی ملت نسبت به رژیم ستم‌شاهی سربرداشت و نهال رژیم پهلوی را همراه با همه شاخه‌های و زوائد بر آمده از آن، از جمله تشکیلات بهائیت برای همیشه به موزه تاریخ پرتاب کرد.

تضاد فرقه با ملت و آیین محبوبش (اسلام تشیع) اما پایان‌پذیر نبود و لاجرم باید برای بقا و رقای خویش، پایگاهی تازه می‌یافت، که آن نیز، جز «آمریکا» و «اسرائیل» نبود و چنین شد که دست در دست نظام سلطه در برابر نظام مقدس اسلامی و با هدف گرفتن ارکان اساسی آن، موضعی «برندازانه» گرفت و هر روز رنگ و نیرنگ تازه‌ای زد که اخبارش را باید در جراید و سایت‌ها خواند.

سلسله مقالاتی که از این پس ارائه خواهد شد، سعی دارد تا شناختی هر چند مختصر از این فرقه که هنوز افراد جاهلی را به سوی خویش می خواند به خوانندگان محترم ارائه دهد...