جوان تهیدست
شنیدم كه دو جوان مسافر در راهی می رفتند. یكی تهیدست بود و دیگری، پنج دینار همراه داشت. جوان تهیدست، دلیرانه پیش رفت و از چیزی نمی ترسید. اما جوان پولدار، خواب و خوراك نداشت و بسیار نگران بود.
پس از مقداری راه پیمایی، به چاهی رسیدند كه جایی ترسناك بود و سر چند راه بود. جوان بی چیز، غذا خورد و خوابید، ولی رفیقش از ترس نمی توانست بخوابد، به دوستش می گفت:
" پنج دینار ثروت دارم و این جا، بسیار وحشتناك است و تو خوابیده ای، اما مرا خواب نمی گیرد."
جوان تهیدست به او گفت:" پنج دینارت را به من بده." چون پول ها را گرفت، بی درنگ آنها را در چاه انداخت و گفت:
" راحت شدی، اكنون با خیال آسوده بخواب ، كه آدم تهیدست، دژی استوار و نفوذ ناپذیر دارد!"
منبع: قابوسنامه ، عنصرالمعالی ، باب 44