تبیان، دستیار زندگی
دوریس لیسنگ، نویسنده معروفى كه مى گویند متولد ایران ولى انگلیسى تباراست ، آثارش تجسم عینى زندگى درونى زنان و در انتقاد از نابرابرى در آفریقاست، هفته گذشته یازدهمین دریافت كننده نوبل ادبیات و مسن ترین برنده این جایزه معتبر شد ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ننویسم مى میرم

دوریس لیسنگ

درباره دوریس لیسنگ برنده نوبل ادبیات

دوریس لیسنگ، نویسنده معروفى كه مى گویند متولد ایران ولى انگلیسى تباراست ، آثارش تجسم عینى زندگى درونى زنان و در انتقاد از نابرابرى در آفریقاست، هفته گذشته یازدهمین دریافت كننده نوبل ادبیات و مسن ترین برنده این جایزه معتبر شد.

در حالى كه از این رمان نویس ۸۸ ساله به عنوان «حماسه سراى تجربیات زنانه» در حوزه ادبیات تجلیل شد، او در طول همه این سال ها به واسطه داستان هاى غیرقابل پیش بینى اى كه در همه آنها با یكدیگر رگه اى از تناقض به چشم مى خورد بیگانه اى در محافل ادبى باقى مانده بود. براى نویسنده اى كه زمانى به خاطر «رئالیسم اجتماعى بارز» در آثارش شهرت داشت علاقه یكباره او به دنیاى حوادث علمى ـ تخیلى و شاید فانتزى كمى دور از ذهن بود و همین اضداد در فرآیند نوشتارى اش بود كه شاید باعث شد در اهداى جایزه نوبل به او وقفه اى چندساله پیش آید. آكادمى نوبل گفت كه اهداى جایزه به برخى افراد همچون تصمیمى است كه براى گرفته شدن نیاز به زمان دارد و براى لیسنگ كه چند روز آینده هشتاد و هشتمین سالگرد تولد خود را نیز جشن خواهدگرفت شاید هیچ زمانى بهتر از امسال كه تازه ترین رمان خود با نام «cleft» را به بازار عرضه كرده نمى بود. لیسنگ كه بى شك شاهكار ادبى اش رمان بدعت گراى «دفترچه طلایى» در سال ۱۹۶۲ بود به گفته آكادمى نوبل به هنگام انتخاب او به عنوان برنده امسال ـ نویسنده شاخصى است كه در آثارش آن تجربه روانشناختى بشر را با دیگران در میان مى گذارد و یك تمدن از هم گسیخته را با وسواسى موشكافانه تجزیه و تحلیل كرده و آن را سوژه نوشته هایش مى سازد.با وجود آن كه نوشته هاى لیسنگ در طول همه این سال ها همواره منبع الهام فمنیست هاى سرتاسر جهان بوده است او همواره بر این نكته تأكید كرده است كه داستان هاى اتوبیوگرافى محورش را نباید به هیچ وجه برخاسته از آرمان هاى سیاسى او تلقى كرد. او خود را به عنوان نویسنده اى كه همواره خویشتن را از هرگونه رابطه اى با ایدئولوژى ها، جنبش هاى سیاسى و یا هر چیزى كه ممكن است تهدیدى در راه استقلال خلاقه اش باشد برحذر مى دارد به دنیاى ادبیات شناسانده است و در این راه نیز موفق بوده است. در رمان «دفترچه طلایى» لیسنگ داستان شخصیتى به نام «آناوولف» را باز مى گوید: زنى مستقل و امروزى كه ابعاد مختلف وجودى اش پى رنگ داستان را شكل مى دهد. جنبش فمنیسم در آمریكا و اروپا از این اثر به عنوان رمانى شاخص و تأثیرگذار بر این جریان در حوزه ادبیات یاد كرد و حال به گفته آكادمى نوبل این رمان به نسلى از رمان ها تعلق دارد كه تعریف تازه اى از رابطه دو انسان در قرن بیستم ارائه داد.

با وجود استقبال از آثار او در محافل فمنیستى لیسنگ بعدها از آنان فاصله گرفت و حتى در یك حركت عجیب دیگر با سازمان ها و تشكلات كمونیستى كه در گذشته با آنان رابطه داشت قطع رابطه كرد. دریافت نوبل براى لیسنگ كه سال ها در فهرست نامزدها بوده است اتفاقى عجیب اما قابل پیش بینى بود ولى به عقیده این نویسنده «نوبل» اگرچه به لحاظ پرستیژ و اعتبار فراتر از جوایز ادبى دیگر است اما هیچگاه براى او به لحاظ هنرى ارزشمند نبوده است. این رمان نویس ۸۸ ساله كه در حال حاضر مسن ترین دریافت كننده این جایزه است مى گوید: «در یك مقطع كه فكر مى كنم دهه ۷۰ بود آكادمى نوبل خیلى با من خوب نبود و این را خودشان هم گفته بودند اما به نظر مى آید كه حالا نظرشان را تغییر داده اند. ماهیت كار كمیته هاى گزینش همین است. طبیعتاً انتظار دریافت آن را نداشتم. ۴۰ سالى در فهرست نامزدها بودم و حالا خوشحال و بهت زده ام كه یازدهمین زن دریافت كننده آن هستم. تنها تأسف من از این بابت است كه چرا نفر اول، چهارم یا حتى پنجم «ویرجینیا وولف»نبوده است.»

لیسنگ بیش از ۲۰ رمان و همین طور مجموعه اى از داستان هاى كوتاه، شعر، نمایشنامه، دواپرا (با آهنگسازى فیلیپ گلاس)، دو جلد اتوبیوگرافى و آثار غیرادبى نوشته است و تازه ترین رمان او با عنوان «cleft» تابستان امسال توسط بنگاه انتشاراتى هارپركالینز منتشر شد. داستان این رمان با الهام از یك گزارش علمى كه خبر داده بود نسل اول بشر را زنان تشكیل مى دادند و مردان خیلى بعدها پا به عرصه وجود نهادند شكل گرفته است. عنوان آن نیز برگرفته از نقل قولى از الیزابت اول است كه از رفتارى كه با او به عنوان یك زن شده بود اظهار نارضایتى كرده بود. در دنیاى زنانه این رمان وقتى یكى از آنها پسرى مى زاید همه چیز دستخوش تغییر و تحول مى شود و اتفاق ها به شكلى سوررئال خواننده را به دنیاى مجازى نبوغ و ابتكار مردان و ماجراجویى آنان مى برد.

لیسنگ كه در آفریقا بزرگ شد و حالا در لندن زندگى مى كند براى بسیارى از محافل ادبى چهره «خودى» نبود اما در مقایسه با دو برنده اخیر نوبل یعنى هارولد پینتر، نمایشنامه نویس بریتانیایى و منتقد سرسخت سیاست هاى خارجى آمریكا كه در سال ۲۰۰۵ نوبل گرفت و رمان نویس ترك اورهان پاموك كه به خاطر اعتراض هایى شخصیتى جنجالى در كشورش است چهره اى كمتر سیاسى است. آكادمى نوبل در سال هاى گذشته انتقادهاى بسیارى را به خاطر اهداى این جایزه به دلایل سیاسى تا شایستگى ادبى به خود دیده است و انتخاب برنده امسال تغییر رویه اى هرچند كوچك در سیاست هاى اخیر آن بوده است.

واكنش دنیاى ادبیات به پیروزى لیسنگ تحسین و از سوى برخى ها انتقاد توأم با شك ورزى بود. برخى ها از تأثیر و در عین حال جنجالى كه آثارش در حوزه ادبیات ایجاد كرده بودند با تحسین از او یاد كردند در حالى كه عده اى دیگر با اشاره به این كه پس از رمان «دفترچه طلایى» دوران طلایى شهرت لیسنگ به سر آمده بود و آثار بعدى اش فاقد انسجام موضوعى و ساختارى بودند معیارهاى آكادمى سوئد در انتخاب او را به زیر سؤال بردند. رمان نویس آمریكایى جین اسمایلى با اشاره به یك ویژگى شاخص در آثار لیسنگ كه همان صراحت نوشتارى آنهاست مى گوید: «از خوشحالى به گریه افتادم. یكى از كتاب هاى محبوب من وقتى كه در ۲۰ سالگى بودم «دفترچه طلایى» بود. یك نكته جالب در مورد لیسنگ این است كه او همیشه صریح و رك مى نویسد. این صراحت ممكن است گاهى تو ذوق آدم بخورد اما وقتى به آن عادت كنید به طرز عجیبى جان مى گیرد. «براى من كه تازه در آن دوران مى خواستم به دنیاى نویسندگى پا بگذارم این رمان نشان داد كه یك زن مى تواند درباره هر چیزى بنویسد.»

دوریس لیسنگ كه پدرش كارمند بانك و مادرش پرستار بود در سال ۱۹۱۹ در ایرانشهر كرمانشاه متولد شد و بعدها به همراه خانواده اش به زیمبابوه رفت. او دبیرستان را رها كرد اما در كودكى عشق وافرى به مطالعه داشت و ساعت ها در رمان هاى معروف نویسندگان قرن نوزدهم غرق مى شد. او در سن ۱۹ سالگى ازدواج كرد اما بعدها آنها را ترك كرد. او بعدها تن به ازدواج دیگرى داد و از همسر دوم خود كه عضو یك سازمان كمونیستى بود یك پسر داشت.

لیسنگ در جوانى به سیاست هاى چپ گرایش پیدا كرد اما هنر بیش از هر ایدئولوژى اى بر زندگى او به عنوان یك انسان و هنرمند سایه افكند و آن را تحت الشعاع قرار داد. او طلاق گرفت و به همراه پسرش در سال ۱۹۴۹ به لندن رفت؛ جایى كه درخشش ادبى او از همان جا آغاز شد و به اوج خود رسید. لیسنگ سرانجام از حزب كمونیست دلزده شد و در سال ۱۹۵۴ ارتباط خود را با آن قطع كرد.

در نخستین رمانش این نویسنده فریاد خشم خود را معطوف استعمارگران سفیدپوست در آفریقا و سركوب سیاهپوستان توسط آنها كرده بود و همین خشم به یكى از دغدغه هاى نوشتارى او تبدیل شد. كودكى لیسنگ در آفریقا بن مایه بسیارى از آثار بعدى او شد، به طورى كه خود درباره آن مى گوید: «من در كودكى دو زندگى بسیار متفاوت داشتم. خانه مان پر از كتاب هاى رمان بود كه مادرم از لندن سفارش داده بود. اگر در زیمبابوه بزرگ شوید مى توانید چارلز دیكنز بخوانید و خیلى چیزها را در ذهنتان مقایسه كنید. فكر نمى كنم فرق زیادى میان اولیور تویست و كودك سیاهپوستى كه غذاى كافى ندارد وجود داشته باشد.»

لیسنگ هنوز هم از آفریقا حرف مى زند و چندى پیش درباره بحران موجود در زیمبابوه گفت: «واقعاً فاجعه است. من خیلى خیلى به این كشور اهمیت مى دهم اما متأسفانه در سراشیبى سقوط است. مردم در قحطى غذا هستند و واقعاً از گرسنگى در حال مردن. آنها از ایدز تلف شده اند و همه اینها وحشتناك است چون زیمبابوه زمانى كشورى بود كه به همه آفریقا غذا مى رساند. من به تنها دوستى كه در آنجا برایم مانده زنگ مى زنم و یكشنبه ها اخبار بسیار بدى را دریافت مى كنم.»

تجربه دوران كودكى لیسنگ و همین طور نگاه ژرف تر او به بحران موجود در این قاره با مجموعه داستان هاى «كودكان خشونت» تداوم یافت كه با استقبال مواجه شد. این ۵ رمان به هم پیوسته داستان شخصیتى به نام مارتا كست است؛ یك زن سفیدپوست آفریقایى كه خود را از قید و بند یك ازدواج خفقان آور مى رهاند، به سیاست هاى چپ روى مى آورد، به لندن مى رود و در آنجا به جنبش هاى سیاسى پشت مى كند. لیسنگ مى توانست به نوشتن این نوع رمان ها كه نوستالژى دوران كودكى اش را در او زنده مى كردند ادامه دهد اما روحیه او همواره از كلیشه سازى بیزار بود. از همین رو در ۳دهه گذشته با روى آوردن به رمان هاى علمى ـ تخیلى تصویر تازه اى از خود ارائه داد كه چندان مقبول كسانى كه به فمنیسم و یا آفریقامحورى رمان هایش عادت كرده بودند نیفتاد. شاخص ترین رمان او در این ژانر مجموعه «Canopun in Argos»  بود كه در آن به بررسى تكامل و انقراض گونه ها و جوامع در عصر فضا مى پردازد. لیسنگ در باطن به كارهاى اخیرش علاقه بیشترى دارد اما نفوذ و شهرت ادبى او بى شك با به تصویر كشیدن زندگى زنان در قرن بیستم به دست آمد. بسیارى از منتقدان مجموعه رمان هاى «كودكان خشونت» او را كه شبه اتوبیوگرافى هستند منسجم ترین اثر او توصیف كرده اند. جلد پنجم این رمان ها با نام «شهر چهار دروازه» با مرگ مارتا كست در دنیایى ویران در اواخر قرن بیستم به پایان مى رسد. گفته مى شود كه این رمان به همراه رمان «the canopus in argos» او انعكاس بخش تأثیر صوفى گرى بر فرآیند ادبى لیسنگ و توجه او به مقوله پیوند روح با یك وجود متعالى بود.

لیسنگ كه از نوشتن رمان با نام واقعى خودش خسته شده بود تصمیم گرفت ۲ رمان بعدى اش «خاطرات یك همسایه خوب» (۱۹۸۳) و «اگر پیرها مى توانستند» (۱۹۸۴) را با نام مستعار جین سومرز بنویسد و با نگارش آنها مشكلات نویسندگان گمنام را به تصویر بكشد. استفاده از نام مستعار همچنین به این نویسنده كمك كرد تا انواع مختلف داستان را تجربه كند و نثر خود را غنى سازد. لیسنگ در رمان هاى بعدى خود همچون «خاطرات یك بازمانده» و «تروریست خوب» و یا «ماراودان» درباره خواهر و برادرى كه در جهش زمان به آینده در دنیاى پرخشونت بزرگ مى شوند آن دغدغه اى را به خوانندگانش نشان مى دهد كه آكادمى نوبل از آن به عنوان «نگاه این نویسنده به یك فاجعه جهانى كه بشر امروزى را مجبور مى كند به زندگى ساده و اولیه خود بازگردد» یاد كرده بود. براى نویسنده اى مانند لیسنگ كه در ۸۸ سالگى نوبل مى گیرد «نوشتن» مانند آن غریزه اولیه بقا در انسان هاى نخستین است. او در مصاحبه اى با گاردین در اوایل امسال درباره عشق وافرش به نویسندگى گفته بود: «براى كسى مانند من نوشتن كارى است كه باید انجام دهم. باید بنویسم وگرنه دیوانه مى شوم. من نمى توانم كه ننویسم. اگر چنین شود حتماً مشكلى در من پیش آمده است، شاید كه مرده باشم!»

منبع : روزنامه ایران

مطالب مرتبط :

بیش از 30 سال منتظر بودم

زندگی‌نامه «دوریس لسینگ» برنده كرمانشاهی نوبل...