تبیان، دستیار زندگی
گفتگو با طلبه كانادایی و همسرش اشاره: شنیدیم طلبه های خارجی زندگی جالب و متفاوتی دارند. شنیدیم گروهی از طلبه های آمریكایی و كانادایی در قم زندگی می كنند. طلبه هایی كه چند سال پیش برای خودشان تیم بسكتبال داشتند و مسابقه می دا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یك ماهی كوچك در دریایی بزرگ

گفتگو با طلبه كانادایی و همسرش


اشاره:

شنیدیم طلبه های خارجی زندگی جالب و متفاوتی دارند. شنیدیم گروهی از طلبه های آمریكایی و كانادایی در قم زندگی می كنند. طلبه هایی كه چند سال پیش برای خودشان تیم بسكتبال داشتند و مسابقه می دادند. حتی تابستان امسال، گروهی از كالیفرنیا برای شركت در مسابقات بسكتبال به ایران آمدند.

ما تنها نشانی خانه حنیف را داشتیم. مرد كانادایی كه به قول خودش تمام اهالی مهدیه قم و تمام طلبه های قم او را می شناسند.

احمد حنیف9 سال است از كانادا آمده است تا درسهای حوزه را فرا بگیرد.3 سال دیگر درسش تمام می شود و با همسرش رشیده كه او هم كانادایی است و در دانشگاه، تاریخ و زبان خوانده است به همراه پسرش و3 دختر كوچكترش به كانادا برمی گردد تا مبلغ اسلام باشد.


سرآغاز آشنایی با اسلام؟

نمی دانم چقدر با تاریخ سیاهان آمریكا آشنا هستید. تاریخ تبعیض نژادی و برده داری. درد اصلی ما این بود كه در آمریكا فرهنگ ما را ریشه كن كرده اند، ولی چیزی به جای آن نگذاشتند.


ماجرای رفتن تا رسیدن؟

من قبلاً ناسیونالیست بودم، بعد كمونیست شدم. مدتهای مدیدی دینهای رسمی دنیا را مطالعه كردم. دین مسیحی، دین یهودی، دین بودایی تا این  كه به دین اسلام برخورد كردم.


تفاوت دین اسلام با بقیه دین ها در چه بود؟

وقتی به اسلام برخورد كردم، دیدم تمام آرزوهای ما در دین اسلام پیدا می شود. دینی كه حتی برای حركت اقتصادی، حقوق زن، روابط خانوادگی و تمام جزییات و كلیات زندگی ما دستوراتی دارد و سوای اینها، دین اسلام به من یك جور هویت جدید داد.


چه جور هویتی؟

ببینید، ما گروه سیاهپوستان مهاجر هستیم كه ارتباطمان با آفریقا به طور كامل قطع شده است، مثلا نمی دانیم كدام قبیله اجداد ما بوده اند چه دین و چه زبانی داشته اند. حتی اسمهای ما اروپایی است و اسم فامیل ما متعلق به ارباب اجدادی ماست. دین اسلام هویت جدیدی به من داد.


این اتفاق مربوط به چه سالی است؟

یك سال قبل از پیروزی انقلاب! تا این كه با انقلاب ایران با دین شیعه آشنا شدم و چون به انقلاب علاقه مند بودم و دنبال این اخبار می گشتم، فهمیدم كه آنها به خاطر ایدئولوژی شیعه انقلاب كرده اند. كنجكاو شدم، تحقیق كردم و شیعه شدم.

چطور شد تصمیم گرفتید به ایران بیایید؟

كتابهای اصلی دین شیعه ترجمه نشده بود و من منابع كمی در اختیار داشتم. تصمیم گرفتم بیایم ایران و درس بخوانم.


قبل از این كه به ایران بیایید ، چه كار می كردید؟

من در دانشگاه یورك درس خواندم، 3 تا لیسانس گرفتم علوم سیاسی، روان شناسی و مددكاری اجتماعی. بعد هم نزدیك به 4 سال به عنوان مددكار اجتماعی كار می كردم.


به عنوان مددكار با چه افرادی سرو كار داشتید؟

افرادی كه نه آنقدر ناخوش بودند كه در تیمارستان بشود آنها را بستری كرد و نه آنقدر سالم بودند كه بتوانند با موقعیت و محیطشان كنار بیایند. آدمهای ضعیفی كه تمایل به خودكشی داشتند، گاهی خشن بودند، ولی بیماری شان قابل كنترل بود.


چرا شما هنوز از تبعیض نژادی حرف می زنید؟

درست است كه دوران تبعیض علنی گذشته، ولی تبعیض نژادی هنوز هم در لایه های زیرین جامعه آمریكا وجود دارد و نفس می كشد. مثال بزنم، اكثر زندانیان زندان های آمریكا سیاهپوستان هستند.

30 درصد جوانهای سیاه آمریكایی به زندان می روند یا مثلا سعی می كنند كه در زندگی خانوادگی مرد و زن سیاه اختلاف بیندازند. چكار می كنند؟ زنها را زودتر از مردها استخدام می كنند. به خاطر همین مساله كوچك، در خانواده بحران ایجاد می شود.


چند سال است ازدواج كرده اید؟

27 سال. در دانشگاه ساختمانی بود كه گروه های مختلف دینشان را تبلیغ می كردند. ما یك اتاق داشتیم كه بین دانشجویان مسلمان و مسیحی مشترك بود. خانم من هم مبلغ دین مسیحی بود و با حرارت از آن دفاع می كرد. نتیجه 6 ماه بحث و گفتگو باعث شد تا این خانم مسلمان شود.


به همین سادگی؟

از این هم ساده تر است. گرایش سیاهپوستان آمریكا به اسلام مثل كاشتن دانه ای در یك زمین آماده است.


چرا در میان سیاهپوست ها؟

طبیعی است. اسلام در میان فقرا و مردم مظلوم بیشتر گسترش پیدا می كند. چون مدافع حقوق آنهاست.


چطور شد به قم آمدید؟

یكی از دوستان من اینجا بود كه با مسوولان مركز علوم جهانی صحبت كرد. اول به خاطر سنم كه زیاد بود موافقت نمی كردند، ولی بالاخره موفق شدم.


مهمترین مشكلی كه در ایران به آن برخوردی؟

من با فرهنگ تعارف آشنا نبودم. مردم را كه می دیدم؛ آنها می گفتند بفرمایید. من هم به خانه شان می رفتم. وقتی می رفتم می دیدم هرج و مرج است و اصلا مهیای ورود میهمان نیستند.


به غذاهای ایرانی عادت كرده اید؟

شهر ما یعنی " تورنتو" شهر مردم گوناگون است و تنوع غذایی خیلی زیاد است. ما در آنجا غذاهای ایتالیایی و چینی می خوردیم و مادر من غذاهای متنوعی می پخت. به همین دلیل غذاهای ایرانی را راحت پذیرفتیم.


در مدتی كه به ایران آمده اید، چند بار به شهرتان رفته اید؟

6 سال پیش با همسرم رفتیم، ولی 4 سال پیش فقط خودم رفتم.


چرا تنها رفتید؟

چون رشیده باردار بود و نمی توانست با من بیاید . علاوه بر این هزینه سفر من و رشیده و 3 تا از بچه ها خیلی زیاد می شد و ما این هزینه را نداشتیم.


چرا؟ مگر از طرف مركزعلوم جهانی حمایت نمی شوید؟

نه! چون در برنامه رسمی مركز نیستم و نمی توانیم برای رفت و آمدهایمان از آنها كمك بگیریم.


الان چه می خوانید؟

فقه و اصول تفسیر.


تصمیم دارید خارج از فقه هم بخوانید؟

نه! چون دیر شروع كردم. سنم به مجتهد شدن نمی رسد.


مگر چند سال دارید؟

47سال.


ولی جوانتر به نظر می آیید؟

ما دو رگه ها همین طور هستیم. مادرم هم جوانتر از سنش نشان می دهد.


از این كه فرزندان شما در این محیط بزرگ می شوند و به كشورتان بر می گردند، نگران نیستید؟

نه، اصلا! بچه های من سالم تر بزرگ می شوند. دوستانم از غرب و آمریكا می آیند، وقتی بچه های مرا می بینند، تعجب می كنند و می گویند چه بچه های سالمی دارید. اگر دست خودم بود، می ماندم تا بزرگ شوند، انتخاب كنند، ازدواج كنند، بعد برگردیم.


چه چیزهایی به آنها یاد می دهید؟

به آنها یاد می دهیم كه دنیا نژادپرست است در تصورات بیشتر مردم دنیا، سیاه یعنی بی فرهنگی، یعنی زندگی كردن در جنگل های دورافتاده آفریقا. مالكوم ایكس به ما یاد داد كه خدا به همه قشنگی و زیبایی عطا كرده. با این حال بچه های من باید بدانند در این دنیا سفید بالا و سیاه پایین است.


اینها را چطور به آنها می گویید؟

مثلا ما هیچ وقت برای بچه هایمان عروسك سفید نمی خریم. با هر سختی كه شده عروسك سیاه پیدا می كنیم و برایشان می خریم تا قدر خودشان را بدانند.


روزها چكار می كنید؟

بك برنامه تحقیقی در المیزان دارم كه تمام صبحهایم را پرمی كند و عصرها هم فقه می خوانم تا ساعت 5/3. بقیه وقتها هم مقاله ترجمه می كنم. زبان هم درس می دهم.


و اگر برگردید؟

همین راه را می آیم. شاید سریع تر، نه با این همه تاخیر.


و هجرت برای ما آسان شد


رشیده همسر حنیف می گوید :

وقتی احمد حنیف را دیدم، یك مسیحی متعصب بودم. احمد از من چند سوال درباره مسیحیت پرسید كه جوابی برای آنها نداشتم. از چند كشیش پرسیدم، ولی آنها جواب قانع كننده ای ندادند.

احمد پرسید: تثلیث می گوید خدا 3 قسمتی است. این چطور ممكن است؟ بعد پرسید: در داستان نوح، مسیحیت می گوید خدا سیلی فرستاد تا انسان ها را از بین ببرد. چون از آفرینش انسان پشیمان بود. این هم ممكن نیست مگر خدا آگاه نیست.

خیلی تحقیق كردم . سخنرانی های زیادی گوش كردم، كم كم به اسلام علاقه مند شدم خانواده ام مخالف بودند. حتی خواهرم 4 سال با من قطع رابطه كرد؛ ولی خسته شدند و الان ما را پذیرفته اند. 2 تا بچه داشتم كه به قم آمدیم. یك دختر و یك پسر در ایران هم صاحب 2 دختر دیگر شدم. به درسهای حوزوی علاقه مند بودم، ولی متاسفانه وقتی برای درس خواندن نداشتم. با تمام اینها، سختیهای هجرت برای ما آسان بود، چون هدف داشتیم وگرنه مشكلات زندگی در یك محیط غریبه می تواند آدم را خیلی خسته كند.