از این ستون به آن ستون فرج است
روایت شده محکوم به اعدامی را می خواستند اعدام کنند ، در چنین حالی معمولاً از محکوم به مرگ سوال می شود چه آرزویی داری ، چه می خواهی ، چه وصیت یا پیغامی داری؟ محکوم گفت : مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر بسته ، اعدام کنید.
مأمورین گفتند : تو که باید اعدام شوی چه فرقی بین این ستون و آن ستون است .
محکوم گفت: از این ستون به آن ستون فرج است و همین طور هم شد ، در فاصله ای که محکوم را برای اعدام به ستون دیگر می بردند پیکی تیزرو از راه رسید و دستور آزادی محکوم را ارائه داد و این ضرب المثل در زبان فارسی رایج است که " از این ستون به آن ستون فرج است."
استبداد شاهان
نوشته اند سلطان ابراهیم غزنوی از میدان غزنین عبور می کرد ، کارگری را دید سنگی گران بر سر نهاده برای ساختمان می برد ، به کارگر دستور داد که سنگ را بر زمین بگذارد . کارگر نیز دستور سلطان را واجب دانسته سنگ را در میدان غزنین بر زمین گذاشت . سنگ همچنان در وسط میدان باقی ماند تا روزی عده ای از محارم که کارگزاران نزدیک او بودند به وی گفتند که آن سنگ بزرگ در وسط میدان مزاحم دولتیان است . اسب آنان با دیدن سنگ رم می کند و یا هنگام سواری پای اسب به سنگ خورده ، اسب و سوار سرنگون می شوند ، اگر اعلی حضرت قدر قدرت قوی شوکت ما اجازه فرمایند ، آن سنگ گران را از میدان بردارند که رفع خطر برای عابران بشود .
سلطان گفت : چون فرمان داده ام بگذار بماند . اگر بگویم بردار ، مردم آن سخن را به سستی اراده ما حمل خواهند کرد ، برای خدشه دار نشدن هیبت سلطنت ، آن سنگ همچنان در میدان غزنین بود و فرزندان وی نیز جهت احترام رای ناصواب پدر بر رفع آن حکم نکردند .