تبیان، دستیار زندگی
زن بهانه ای برای یك اكشن سینمایی همه ناراضی اند، اما هیچ كدام نمی خواهند آنچه را كه باعث اذیت و آزارشان می شود، رها كنند. آنها شوهران خود را نمی خواهند، اما به شدت به ضربه هایی كه منسوب به آنهاست، چسبیده اند؛ چیزهایی مانند:...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی به فیلم واكنش پنجم

زن بهانه ای برای یك اكشن سینمایی

همه ناراضی اند، اما هیچ كدام نمی خواهند آنچه را كه باعث اذیت و آزارشان می شود، رها كنند. آنها شوهران خود را نمی خواهند، اما به شدت به ضربه هایی كه منسوب به آنهاست، چسبیده اند؛ چیزهایی مانند: ماشین، خانه، تلفن همراه و غیره. آنها دور یك میز در رستورانی می نشینند، مردان را محاكمه می كنند، قاضی می شوند، حكم صادر می كنند، این تنها قطعیتی است كه در فیلم واكنش پنجم به عینه به چشم می خورد و این همان حقی است كه زنها در واكنش پنجم می خواهند از مردهایشان بگیرند كه اگر به آنها داده شود، دیگر هیچ كاری به كار آنها ندارند؛ چه آن مردها با منشی خود غذا بخورند و یا با غیر منشی؛ معتاد باشند یا نباشند، زن داشته باشند و یا نداشته باشند، وضع روحی آنها خراب باشد و یا نباشد، به آنها برسند و آزادشان بگذارند كه هر كاری كه می خواهند بكنند و خودشان هم آزاد باشند. خب این هم شیوه ای از زندگی خانوادگی داشتن است، البته به سبك و سیاق روشنفكران.

داستان فیلم از این قرار است كه زن ها، دوستشان فرشته را به رستوران می آورند، تا غم و غصه اش تقلیل پیدا كند، او را به بازی می كشند تا هم خود چند صباحی سرگرمی داشته باشند و هم فرشته كه عزاداری و مرگ همسر را فراموش كند و ماجرا از همین جا شروع می شود كه قصدش نه تنها سرگرمی برای زن های غصه دار فیلم است، بلكه سرگرم شدن تمام مخاطبان خود در زیر لوای آنچه كه زن ها از دست مردها می كشند، است.

حاج صفدر، همان جمشید هاشم پور معروف در همه فیلم های دیگر خود است. با شهرتی در حد او و حتی بسیار بیشتر، در میان تمام كامیون دارها و رانندگان اتوبوس و خلاصه كلانتری ها و پلیس و راهنمایی و رانندگی، در سراسر ایران، حاج صفدر مردی قوی، قدرتمند، و به شدت خودپسند، مغرور و غیر قابل انعطاف و فرشته، عروس شوهر مرده ای، با دو فرزند، كه قصد دارد به هر شكلی كه شده، بچه هایش را زیر پر و بال خود بگیرد و بزرگ كند. اما حاج صفدر قانون خودش را دارد و زیر بار هیچ قانونی هم نمی رود،فرشته اصرار دارد كه حاج صفدر اجازه بدهد، او در همان خانه و آپارتمان كوچكش كه حاج صفدر دارد، با بچه هایش بماند، اما حاجی نمی پذیرد و اصرار دارد كه زن، پیش خانواده اش برود و بچه ها را به او بسپارد.

آن گاه فرشته تصمیم می گیرد كه از قانون تبعیت نكند و بچه ها را بدزدد و فرار كند. و گرهی را كه با دست باز می شود، با دندان باز كند. چرا كه دوستان غصه دارش، می خواهند سرگرمی داشته باشند و او وظیفه خود می داند كه هم خود را سرگرم كند و هم دوستانش را؛ آن هم به قیمت آوارگی بچه هایش در بیابان و خیابان و لجن های بندرگاه.

جالب است، او فقط می خواهد بازی كند، همان گونه كه دل حاج صفدر برای  یك بازی اكشن سینمایی لك زده است! به همین دلیل او اصرار دارد بچه های پسرش زیر پر و بال خودش باشند، یك دفعه تصمیم می گیرد كه آنها را به اصفهان نزد دختر و دامادش بفرستد، تا با آنها زندگی كنند و احیاناً به كلی از دستشان خلاص شود و آنها را راهی سنگاپور كند.

راستی، چرا این مرد حاضر نیست به هیچ قیمتی بچه ها پیش مادرشان بمانند؟ اگر مسئله حمایت بچه ها از لحاظ مادی است كه این مسئله  با اندكی مقرری حل است و اگر می خواهد بچه ها از لحاظ معنوی كمبود پدر را حس نكنند، چطور می خواهد آنها را پیش دخترش به اصفهان بفرستد، تا بی مادر هم بشوند؟ اگر می خواهد از او انتقام بگیرد، پس چرا شرط می گذارد كه با پسر دومش ازدواج كند؟ و چرا زن كاری را كه وكیل به او گفت نكرد، تا آسانتر و بی دردسرتر به بچه هایش برسد؟ آیا او می خواست فرار كند؟ آیا قصدش فرار و طغیان بر تمام قید و بندهایی بود كه بر پاهای خود می دید و بچه ها بهانه ای برای این فرار و آزادی از تمام قید و بندهای فرهنگی و سنتی نبودند؟ اما فرار به كجا؟ آیا به نظر نمی رسد كه خود خانم میلانی هم به نوعی اقرار می كند كه زن هم از لحاظ جسمانی و هم از لحاظ روحی و روانی نیاز به تكیه گاه محكمی دارد.

در آخر باید بگویم كه ای كاش كارگردان كمی عمیق تر و با كنجكاوی بیشتری مسائل زنان را می دید و بررسی می كرد. اگرچه ممكن است این مسائل دغدغه افراد معدودی پیرامون این هنرمند باشد، اما وظیفه هنرمند اقتضا می كند كه هنرمند از دایره ای كه به گرد خویش كشیده، فراتر رفته و بهتر ببیند.

اگرچه كه در همین فیلم به زنانی هم اشاره می شود، كه بر خود سخت گرفته اند و بدون آن كه خود را ببیند، دیگران را دیده اند. بچه های خود را آبرومندانه بزرگ كردند و سرانجام نتیجه ی اعمال خویش را می بینند كه همان احترام و آبرو در میان تمام مردانی است كه روزی خود را برتر از وی می پنداشتند و حالا او را بسیار فراتر از خویش می دانند.

این مسئله در شخصیت زن بوشهری به وضوح مشاهده می شود و بازی بسیار خوب خانم خیراندیش آن را به بهترین شكل ترسیم كرده است. به هر حال ای كاش نیروی انسانی و این همه وقت صرف ساختن فیلمهایی نشود كه تنها میان زن ها و مردها تفرقه می اندازد؛ زن ها و مردهایی كه به دوستی و مهر، عشق و محبت، بیشتر نیازمند هستند، چرا كه نه می خواهند و نه می توانند بدون یكدیگر زندگی كنند.

چرا به تفرقه و تنهایی آنها دامن بزنیم كه بعداً در فیلم های دیگر مجبور شویم آنها را با یكدیگر آشتی بدهیم.

باز هم بازیگران تكراری

خانم تهمینه میلانی در فیلم «واكنش پنجم» سعی كرده، از حقوق پایمال شده ی زنان در جامعه حرف بزند و جای خالی قانون در حمایت از حقوق مادران را نشان بدهد.

به نظر می رسد، خانم تهمینه میلانی در كارهای خود سعی می كند شخصیتهای اصلی خود را به شكلی ثابت در فیلمهای مختلف تكرار كند. انگار ایشان یادشان رفته آبی كه در یك محل راكد بماند، حتماً به گنداب تبدیل می شود.

در فیلم های خانم میلانی، نیكی كریمی و مریلا زارعی تبدیل به دو شخصیت كلیشه ای شده اند كه فقط یك نقش از هر كدام بر می آید. آن هم بدبخت بودن، اطاعت بی چون و چرا و واكنش نا به جا از نیكی كریمی و سبكسری های دخترانه در مقام یك زن از مریلا زارعی را شاهد هستیم.

در صحنه ای از همین فیلم، ترانه وارد خانه می شود و با عجله سعی می كند لوازم شخصی از جمله طلا و قباله ازدواجش را با خود از خانه خارج كند، در همین صحنه می بینیم كه دختر ترانه حتی قبل از اینكه ترانه به یاد قباله ازدواج و طلاهایش بیفتد، به مادر می گوید كه او آنها را داخل كیف دستی اش قرار داده است. یعنی به نوعی بی تفاوتی در برابر بودن و یا نبودن مادر را كه یكی از اركان اصلی یك خانواده و گرمی بخش كانون زندگی است – از سوی بچه ها به نمایش گذاشته است.

چطور ممكن است، مردی كه زنش را داخل رستوران برای گذراندن یك ساعت با دوستانش به آن شدت توبیخ می كند، در برابر آرتیست بازی و آبرو ریزی و گذراندن یك شب داخل كلانتری، هیچ عكس العملی از خود نشان ندهد؟! اگرما فرض را بر این گذاریم كه خانم میلانی سعی می كند از حقوق زنان در جامعه دفاع كند، اما ایشان مهمترین مسئله ای را كه در هر خانواده برای زنان و خانواده ها مشكل ساز است – كه همان بی وفایی است – سطحی نگاه كرده اند. ترانه كه سعی می كند خود را اهل عمل نشان بدهد، لحظه ای كه شوهرش با منشی خود وارد رستوران می شود، به جای زیر سؤال بردن قانون روابط خانوادگی،  - كه همان وفاداری است – بی تفاوت سرجای خود می نشیند و اجازه می دهد كه شوهرش هر چه از دهانش بیرون می آید، به او و دوستانش بگوید و بعد از چند روز با یك تلفن همراه و ماشین تازه دوباره به جمع دوستانش می پیوندد. آیا بی احترامی به زن را در این صحنه می توان جبران كرد؟

ترانه سعی می كند این بی مسئولیتی را به فرشته كه به نوعی عاشق فرزندانش است، آموزش بدهد و او را تشویق می كند كه به هر قیمتی كه شده، موجبات آوارگی بچه هایش را فراهم كند؛ فقط برای اینكه بتواند حرف خود را درمقام یك زن به كرسی بنشاند. در صورتی كه او می توانست از راهی عاقلانه تر و حتی راحت تر این مشكل را حل كند.

در نهایت او بدون گرفتن كوچكترین نتیجه منطقی، بازی را به مردی مقتدر – كه او هم به نوعی سعی در اجرای قانون خود داشت – باخت.