تبیان، دستیار زندگی
صداى پا مى آید. نزدیك مى شود و به هیئت چشمه، دریا یا بركه مرا هم با خود مى برد: بر لب آب، زیر اقاقى ها و سمت كعبه اى كه مثل نسیم مى رود باغ به باغ، مى رود شهر به شهر ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

كار ما نیست شناسایى راز گل سرخ

سهراب سپهرى

صداى پا مى آید. نزدیك مى شود و به هیئت چشمه، دریا یا بركه مرا هم با خود مى برد: بر لب آب، زیر اقاقى ها و سمت كعبه اى كه مثل نسیم مى رود باغ به باغ، مى رود شهر به شهر.

اهل كاشان است. متولد نیمه مهرماه سال ۱۳۰۷ و مرگى كه فقط یك تاریخ تشریفاتى دارد: ۳ ادریبهشت ،۱۳۵۹ تهران. مرگ گریبانگیر كسى كه پیشه اش نقاشى است، قبله اش یك گل سرخ و جانمازش چشمه نخواهد شد. سهراب نوشداروى خود را پیدا كرد، نگاه كرد، كشف كرد و جاودانه شد و حالا این ماییم كه باید برویم به دنبال سایه دانایى و ایوان چراغانى دانش. ماییم كه باید راه بیفتیم بلكه كودكى كه ماه را بو مى كند، ببینیم و قفسى را كه بى در، در آن روشنى پرپر مى زند. ما باید برویم و زمین و گل و آب و درخت را نیز با خود ببریم بلكه روح مان در جهت تازه اشیا جارى شود و رسم خوشایند زندگى را احساس كنیم.

فكر را، خاطره را، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.

دوست را، زیر باران باید دید.

«هشت كتاب» سهراب سپهرى به خوبى بیانگر تلاش هنرمندانه او و جست وجویى است كه طى ۳ سال از «مرگ رنگ» آغاز و در «ما هیچ، ما نگاه» به پایان رسید. «هشت كتاب» شامل شش مجموعه شعر ـ مرگ رنگ، زندگى خواب ها، آوار آفتاب، شرق اندوه، حجم سبز و ما هیچ، ما نگاه ـ و دو شعر بلند ـ صداى پاى آب و مسافر ـ است. با بررسى این مجموعه است كه مى توان سیر صعودى اندیشه سهراب، سلوك باطنى او و مكاشفات این شاعر را شناسایى كرد و دریافت شاعر از كجا به كجا رسیده است.

با نگاهى اجمالى به شعرهاى سپهرى مى توان تفاوت عمده او را با دیگر هم روزگارانش دریافت. در روزگارى كه شاعران نوپرداز تحت تأثیر مسائل اجتماعى بودند و شعرشان مورد پسند جامعه با وجود جو حاكم بر آن بود، سهراب نگاه خاص خود را داشت و راه خود را مى رفت. نه اعتنایى به جو حاكم در اجتماع مى كرد و نه توجهى به سلیقه خوانندگان شعر. او در جست وجوى قلمروى بكر براى تفكر و بیان است. مى خواهد به یك نظام كامل فكرى دست یابد تا از طریق آن نظام پاسخگوى سؤالاتش پیرامون هستى باشد. شاعرى جست وجوگر در اعماق ضمیر خود به دنبال یك تكیه گاه محكم معنوى براى رسیدن به آرامش و نقطه اى كه از آنجا به جهان نگاه كند و زیبایى ها را ببیند، مى گردد.

زندگى خالى نیست:

مهربانى هست، سیب هست، ایمان هست.

آرى

تا شقایق هست، زندگى باید كرد.

شاعر این سطرها علاوه بر این كه خود زیبا مى بیند، دیگران را هم به زیبا دیدن و دریافتن خوبى و پاكى دعوت مى كند. به این كه آب را گل نكنیم، شاید در آبادى كوزه اى پرمى گردد و دعوت مى كند به برداشتن پرده: «بگذاریم كه احساس هوایى بخورد.» «بگذاریم كه تنهایى آواز بخواند ‎/ چیز بنویسد ‎/ به خیابان برود.» «ساده باشیم چه در باجه یك بانك چه در زیر درخت.» به دنبال ردپاى تاریخ گشتن در شعر سپهرى كارى عبث است و مسائلى كه در اجتماع مى گذرد در شعر او جایى ندارد. سطرهاى انگشت شمارى مثل: «من قطارى دیدم كه سیاست مى برد» نمى تواند مؤید توجه او به مسائل اجتماعى ـ سیاسى باشد. شاعر هشت كتاب طراح و سازنده جهان آرمانى اى است كه در آن خانه دارد و از پنجره این جهان آرمانى به بیرون نگاه مى كند. هر چه از بیرون بخواهد به درون او راه یابد ابتدا باید از در جهان آرمانى ساخته عرفان او وارد شود. اما سهراب چگونه مى توانسته صداهاى اجتماع پیرامونش را نشنیده بگیرد و خودش را بارور از عرفانى كند كه به مذاق هم نسلانش خوش نمى آید؟ جواب این سؤال چیزى جز ایمان او به آن چه رسیده بود نیست و نگاه عمیقى كه در احساس و شعر و نقاشى اش رخنه كرده است. سپهرى جست وجو كرد، دریافت و به آن چه رسید وفادار ماند. زندگى سهراب و هنر او هیچ گاه عارى از مكاشفه و تأمل در ماوراءالطبیعه نبوده است و هر قدر به جهان ماوراء نزدیك تر شده از جامعه فاصله بیشترى گرفته و عمیق تر در جذبه عرفان و مكاشفه فرو رفته است. این كه عده اى از این فاصله و عدم توجه سهراب به اجتماع از او ایراد مى گیرند، درست اما قرار نیست تمام هنرمندان یك زاویه براى نگاه كردن و تأثیر پذیرفتن انتخاب كنند. مهم میزان تلاش و ایمان هنرمند در راهى است كه براى خود ترسیم كرده است. حال این راه ممكن است با عرفان گره خورده باشد. مهم تسلط و عمق دریافت هاى هنرمند و میزان تأثیرپذیرى مخاطبان و در نتیجه ماندگارى اثر هنرى است. تنوع آثار در هر هنرى به نفع آن هنر خواهد بود و شعر سپهرى در كنار اخوان و نیما مى تواند جذب سلیقه ها و مخاطبان بیشترى را به همراه داشته باشد. ما قرار نیست در شعر فقط دنبال آرمان ها یا دردى كه داریم بگردیم. گاهى مى توانیم بنشینیم، شعر سهراب را بخوانیم و سرشار از عطر گل و چشمه و صفا و زندگى شویم؛ در كنار تمام دغدغه هایى كه داریم شعرى بخوانیم كه در آن به ما گوشزد مى كند نرم و آهسته سراغ آدم ها برویم و كارى نكنیم كه به قانون زمین بربخورد.

* مرگ رنگ

نخستین مجموعه شعر سهراب سپهرى كه غزلیات و مثنوى هاى او را دربرمى گیرد در كنار چمن یا آرامگاه عشق نام دارد. این كتاب در سال ۱۳۲۶ یعنى ۱۹سالگى شاعر به چاپ رسیده است. اما سهراب از نخستین مجموعه شعر نیمایى خود آغاز مى شود كه «مرگ رنگ» نام دارد و آن را در سال ۱۳۳۰ ، در ۷۲ صفحه منتشر كرده است. در زمان انتشار این كتاب سهراب ۲۳ ساله است. محتواى آثار در «مرگ رنگ» به مسائلى از قبیل انتظار، تنهایى و البته تلاش انسان بازمى گردد. آن چه برفضاى شعرهاى این كتاب سایه انداخته نوعى غم و افسردگى رومانتیك است. غمى كه در سال هاى جوانى ممكن است گریبانگیر هر كس شود. عنوان شعرهاى كتاب بیانگر این حالت است: «در قیر شب»، «سراب» ، «روبه غروب»، «غمى غمناك»، «خراب»، «دلسرد»، «دره خاموش»،«دیوار»، «سرود زهر» و ... نیما دراین دفتر حضورى پررنگ دارد و تأثیرپذیرى شاعر از شاعران مطرح آن زمان كاملاً محسوس است. «رومانتیسم سیاه» حاكم بر شعر آن سال ها واندوه جارى بر ذهن و شعر شاعران همنشین سهراب در بسیارى از شعرهاى دفتر «مرگ رنگ» است: شاخه ها پژمرده است ‎/ سنگ ها افسرده است‎/ رودمى نالد‎/ جغد مى خواند‎/ غم بیامیخته با رنگ غروب ‎/ مى تراود زلبم قصه سرد‎/ دلم افسرده دراین تنگ غروب (شعر روبه غروب )

اما سهراب بعد ازمدتى از این حالت فاصله گرفت و به عرفانى نزدیك شد كه همه چیز را در برابر او زیبا و خوب نمایاند.

آن چیزى كه دراین دفتر قابل اعتناست جست وجوى شاعر و نگاه كنجكاوانه اوست. گرچه كشف او رنجبار و تردیدآمیز است اما مهم راهى است كه در ابتداى آن ایستاده و تازه مى خواهد سرنخ هایى به دست آورد.

* زندگى خواب ها

دومین مجموعه شعر نو سپهرى با نام «زندگى خواب ها» در ۲۵ سالگى او، یعنى سال ۱۳۳۲ منتشر مى شود. فاصله این كتاب با نخستین مجموعه شعر نیمایى او ۲ سال بیشتر نیست. اما در همین مدت كوتاه شاعرى را به ما معرفى مى كند كه به سمت استقلال پیش مى رود. سپهرى در «زندگى خواب ها» تحت تأثیر «هوشنگ ایرانى»است. «شمس لنگرودى» درباره این تأثیرپذیرى در تاریخ تحلیلى شعر نو مى نویسد: «هوشنگ ایرانى با آشنایى به چند زبان و مطالعه پیگیر و شیفته وار، به طور نبوغ آسایى، ناگهان شاعر شد. او هرگز غزل و قصیده اى نسرود. او اصلاً آشنایى با غزل و قصیده نداشت و حقیقت این است كه هنگامى كه از اروپا براى شاعر شدن به ایران بازگشت و جیغ بنفش هایش را منتشر كرد، هنوز شاعر بالفعلى نبود. او ناگهان درعرض چندماه، به طور غیرمنتظره اى درخشید. اشعار اولیه ایرانى پر از غلط هاى فاحش زبانى و دستورى و انشایى است. ولى سپهرى ، مراحل تكاملى - تاریخى شعر، از غزل و قصیده تا به شعر سپید را طى كرد. او در ادبیات فارسى ریشه داشت و هنگامى كه به عرفان رسید و زبان هوشنگ ایرانى را كشف كرد ، تمام ظرفیت هاى شعرى او را درك كرد و همین امر شاید سبب شد كه سپهرى بعدها به آن مراحل اعجاب انگیز در شعر دست یافت.»

«زندگى خواب ها» گرچه فضاى تلخ پیشین را دارد اما به نسبت مجموعه اول سهراب در مرتبه بالاترى قرار مى گیرد و براى شاعرش مرحله گذار ناگزیرى است كه او را به سمت قله پیش مى برد:

از مرز خوابم مى گذشتم، سایه تاریك یك نیلوفر

روى همه این ویرانه ها فرو افتاده بود

كدامین باد بى پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

(شعر نیلوفر)

* آوار آفتاب

سومین مجموعه شعر نیمایى سهراب «آوار آفتاب» نام دارد كه در سال ۱۳۴۰ در ۱۱۵ صفحه به چاپ رسیده است. به گفته شاعر این كتاب سال ۱۳۳۷ آماده چاپ بود. اما به دلایلى ۳ سال بعد به چاپ رسیده است. در هرصورت اگر فاصله انتشار این كتاب را با كتاب هاى پیشین شاعرش مقایسه كنیم، مى بینیم كه مدت زمان بیشترى با مجموعه هاى اول و دوم، فاصله دارد. در نتیجه انتظار خواننده براى مواجه شدن با تحول و تكامل شاعر و شعر طبیعى به نظر مى رسد. شعرهاى این دفتر روبه سوى روشنى و نور دارند. اگر نگاهى به عنوان شعرها بیندازیم این سمت و سو به خوبى نمایان مى شود: «طنین»، «گل آینه»، «همراه»، «روزنه اى به رنگ»، «اى نزدیك»، «دیارى دیگر»، «سایبان آرامش ما،ماییم»، «پرچین راز»، «آواى گیاه»، و ... دراین كتاب تیرگى «مرگ رنگ» به «روزنه اى به رنگ» چرخش كرده و تاریكى فضاى آن اولى به رنگارنگى مبدل گشته است. این نشان مى دهد سپهرى پنجره هاى ذهنش را باز گذاشته، به آفتاب نگاه مى كند و بوى طبیعت به مشامش مى رسد:

انجیر كهن سرزندگى اش را مى گسترد

زمین باران را صدا مى زند

گردش ماهى آب را مى شیارد

باد مى گذرد. چلچله مى چرخد و نگاه من گم مى شود

(شعر گردش سایه ها)

بعد از كودتاى ۲۸ مردادسال ،۳۲ افكار هنرمندان و مردم درگیر مسائل اجتماعى - سیاسى بود و دراین میان شعرهاى سهراب كه بوى عرفان مى داد چندان موردتوجه قرار نگرفت. ذوق مسلط بر شعر نو ایران ۴پاره بود و بیشتر شاعرانى كه مركز توجه بودند ۴پاره مى نوشتند. در این میان سپهرى هنوز آن گونه كه باید كشف نشده است.

* شرق اندوه

چهارمین دفتر شعر نیمایى سهراب همزمان با مجموعه سوم او، در سال ۱۳۴۰ منتشر شده است. این كتاب كه «شرق اندوه» نام دارد و نفوذ ذهن و زبان سپهرى به خوبى مى نمایاند. تنها اشاره به نام شعرها این مدعا را ثابت مى كند: «هلا»، «پادهه»، «شكپوى»، «تا»، «باراه»، «تراو»، «وید» و...

مولانا نیز بر سهراب تأثیر گذاشته و وزن شعرهاى او به وزن هاى «دیوان شمس» نزدیك شده است.

حركت سپهرى در این مجموعه حالتى دورانى به خود گرفته و بدون این كه سرگیجه آور باشد شورانگیزى شاعر را مى نمایاند. در مقایسه با «مرگ رنگ»، «زندگى خواب ها» و «آوار آفتاب» سهراب در «شرق اندوه» به ایجاز در بیان رسیده و كوتاهى شعرها مى تواند نشان دهنده نفوذ هایكوهاى ژاپنى در او باشد.

به عنوان مثال شعر «گزار» از چهار سطر تجاوز نمى كند. در همین شعر شاعر به تكرار اندیشه مولانا مى پردازد. او كوزه تر خیالات خواب آلودش را مى شكند و در تنهایى خویش به مشاهده دوست مى نشیند:

باز آمدم از چشمه خواب، كوزه تر در دستم.

مرغانى مى خواندند، نیلوفر وا مى شد، كوزه تر بشكستم.

در بستم.

و در ایوان تماشاى تو بنشستم.

* صداى پاى آب

آبان ماه سال ۱۳۴۴ منظومه بلند «صداى پاى آب» منتشر شد. این مجموعه اوج شكوفایى شاعرى را نشان داد كه با دید و زبان مستقل خود پابه جاده اى گذاشته كه همه چیزش تازه است و هر چه جلوتر مى رود به دریافتى ناب تر نائل مى آید.

شعر «صداى پاى آب» به طور كلى به سه بخش قابل تقسیم است. در بخش اول شاعر به معرفى خود در زمان حال مى پردازد. یعنى درست زمانى كه سى و شش ساله است. او مى گوید كه اهل كجاست، مذهبش چیست، چه پیشه اى دارد و...

اهل كاشانم.

روزگارم بد نیست.

تكه نانى دارم، خرده هوشى سر سوزن ذوقى.

مادرى دارم، بهتر از برگ درخت.

دوستانى، بهتر از آب روان.

شاعر در بخش دوم به زمان گذشته بازمى گردد و خود را در آن زمان معرفى مى كند. از نسبش شروع مى كند و ادامه مى دهد تا به جوانى برسد. به حركت در سمت دانش، مذهب و عرفان. او هرچه در این راه اعم از خوب و بد، با ارزش یا پوچ دیده، نوشته است. از كاسه داغ محبت تا كتابى با واژه هایى از جنس بلور، سیاست، فقه و...

در بخش سوم این معرفى مجدد به خود و زمان حال مى رسد. البته این بار با تجربیاتى كه در سیر و سلوك و سفرهاى گذشته به دست آورد و حقایقى كه به آن ها دست یافته است. از وضعیت روانى خود مى گوید، تنهایى و عرفانى كه به آن رسیده و در ادامه مردم را هم به چنین نگاه و زیستى دعوت مى كند. شاعر از خانه اى مى گوید كه در طرف دیگر شب ساخته است و بیان مى دارد كه در این خانه چه ها مى بیند و چه اتفاقاتى مى افتد:

من در این خانه به گمنامى نمناك علف نزدیكم.

من صداى نفس باغچه را مى شنوم.

از تازگى اى كه در روحش دمیده شده و همه چیز را تازه مى بیند مى گوید. از شوق، قطره هاى باران و حقیقت. از خوشنودى و خوشایند بودن رسم زندگى. زندگى مهمترین مسأله اوست. زندگى از ابتدا تا امروزش. زندگى اى كه مى توان به آن خوب و زیبا نگاه كرد و نگذاشت غبار عادت از طراوتش بكاهد. زندگى در همین جا و با اشیا پیرامونى نظیر: هواپیما، قطار، موشك، پل و...

سهراب پیشنهاد مى كند بدون داورى به پیرامون مان نگاه كنیم و قراردادهایى را كه از گذشته در ذهن مان جا خوش كرده اند، كنار بزنیم و بعد ببینیم: چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

در این منظومه شاعر به جاى سخن گفتن، نمایش مى دهد و تصویر مى كند.

خواننده به راحتى مى تواند همه چیز را در ذهنش ببیند و متصور شود. خواننده امیدوار مى شود كه در قرن اتم و فولاد هم مى توان عارفانه نگاه كرد و زندگى را از لابه لاى چیزهاى سخت و سفت به نرمى لمس نمود.

شمس لنگرودى معتقد است: «صداى پاى آب، از معدود اشعار نو فلسفى بود كه بى فروغلتیدن به ظواهر كلامى فلسفه، به جوهر معنا رسید و به همین سبب - به سبب خلوص و بى واسطگى-، صمیمانه، زنده، آسان نما و اثرگذار شد.

صداى پاى آب، تنها شعر عرفان در تاریخ معاصر است كه در ردیف بزرگ ترین اشعار عارفانه تاریخ ادبیات فارسى قرار گرفته است.»

* مسافر

یك سال بعد از «صداى پاى آب» سهراب سپهرى دومین مجموعه بلندش را با نام «مسافر» به چاپ سپرد. «مسافر» در مقایسه با «صداى پاى آب» دشوار به نظر مى رسد. به همین دلیل كمتر از منظومه اول موردتوجه قرار گرفت. با این حال «مسافر» از جایى میان «صداى پاى آب» آغاز مى شود. شاعر دراین شعر به جست و جوى حقیقت است. اما درمى یابد كه دریافت آن ممكن نیست. اما این آدم مدام در حال گشت و گذار و عبور است. او دچار گشته، تنهاست و كمى احساس حزن مى كند.

منظومه «مسافر» با انتظار در غروب آغاز مى شود. مسافرى در اتوبوس تحت تأثیر مناظرى كه در جاده وجود دارد، قرار مى گیرد و خیال و رؤیا مى بافد. وقتى به مقصد مى رسد و با میزبانش به گفت وگو مى نشیند، از حزنى مى گوید كه گریبانگیرش گشته و از فاصله او با حقیقت نشأت گرفته است. شعر با گفت وگوى میزبان و مسافر ادامه پیدا مى كند. وقتى مسافر به قشنگى سیب هاى روى میز اشاره مى كند، میزبان از او مى پرسد:

- قشنگ یعنى چه؟

- قشنگ یعنى تعبیر عاشقانه اشكال.

شب هنگام میزبان از میهمانش مى پرسد: «چرا گرفته دلت؟» و ادامه مى دهد: «خیال مى كنم ‎/ دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستى» و وقتى مى گوید: «خوشا به حال گیاهان كه عاشق نورند‎/ و دست منبسط نور روى شانه آنهاست» مسافر جواب مى دهد:

- نه، وصل ممكن نیست.

همیشه فاصله اى هست.

این اندوهى است كه از فاصله و عدم درك حقیقت دچار آن گشته است.

وقت خواب كه فرامى رسد مهمان تنها مى شود، از سر بى خوابى و جست وجو با خود به سفر مى رود و شعر به صورت تك گویى درونى ادامه پیدا مى كند. مسافر به هر كجا سرك مى كشد: بین النهرین، بابل، تبت و باغ چند سالگى كه مى تواند نخستین سال هاى تمدن بشر را اشاره گر باشد. در پایان شعر گرچه سفر به انتها مى رسد اما مسافر همچنان اعتقاد دارد باید ادامه داد و در سفر بود.

صداى باد مى آید، عبور باید كرد.

و من مسافرم، اى بادهاى همواره!

«مسافر» یكى از غنى ترین شعرهاى سهراب سپهرى است. او در این شعر اندیشه اى عمیق دارد و به راحتى با خود به گفت وگو مى نشیند. او با نگاه كنجكاوانه اش به هر كجا سر مى زند و با اشیا و پدیده ها به صمیمیتى كودكانه دست مى یابد.

* حجم سبز

اوج شاعرانگى سهراب و دریافت هاى او در دفتر «حجم سبز» هویداست. این دفتر شامل ۲۵ شعر است كه در سال ۱۳۴۶ در ۸۵ صفحه به چاپ رسید.

سپهرى پس از جست وجوى بسیار و تب و تابى كه براى رسیدن به حقیقت طى كرد، به آرامش رسیده و در جوار طبیعت با حالتى ازخرسندى شعرش را مى نویسد و حرفش را مى زند. او از ایماژهاى گنگ دفترهاى پیشین فاصله گرفته و در سرزمین آرمانى خویش، روشن و شفاف شعر مى گوید. نه تنها خود آرام است، بلكه مخاطبش را نیز در آرامش فرومى برد. از ابتداى شعر و سطرهاى نخست چنان آغاز مى كند كه خواننده مجبور مى شود پا به پاى او قدم به دنیایى بگذارد كه فاصله زیادى با زندگى اش دارد:

«ابرى نیست‎/ بادى نیست‎/ مى نشینم لب حوض‎/ گردش ماهى ها، روشنى، من، گل، آب‎/ پاكى خوشه زیست یا «آسمان، آبى تر‎/ آب، آبى تر.»

شاعر «حجم سبز» در این دفتر خالق سطرهاى درخشان است. سطرهایى كه بر زبان مردم جارى است و بر بسیارى از كارت پستال ها و تابلوهاى خط نقش بسته اند. سطرهایى مانند «تا شقایق هست، زندگى باید كرد» و «زندگى سیبى است، گاز باید زد.»

در شعرهاى این دفتر نوعى پرداخت سوررئالیستى راه یافته است و بدین طریق اشیا از طبیعت واقعى خود فاصله گرفته و از حس شاعر براى بیان معانى مورد نظر مى گذرند. به نظر مى رسد هرچه به شعرهاى پایانى حجم سبز نزدیك تر مى شویم، شعرها از قدرت و تأثیرگذارى بیشترى برخوردارند. به این ترتیب كمال شاعر خودنمایى مى كند و سپهرى صاحب سبك بودن خود را به ثبت مى رساند و تفاوت خود را با دیگران نمایش مى دهد. دو روزنامه پرفروش «آیندگان» و «كیهان» در برنامه اى مشترك «حجم سبز» را بهترین كتاب شعر سال ۴۶ معرفى كردند. در حالى كه نشریاتى دیگر هیچ استقبالى از این كتاب نكردند و حتى برخوردى منفى با آن داشتند و در نتیجه عكس العمل هاى متفاوتى به وجود آمد. نقدهاى زیادى بر روى «حجم سبز» نوشته شد. از جمله كسانى كه بر این كتاب نقد نوشتند عبدالعلى دستغیب و شفیعى كدكنى بودند.

* ما هیچ، مانگاه

سپهرى در مجموعه شعر آخرش خواننده را راضى نمى كند و انتظارهایى را كه به وجود آورده برنمى آورد. به نظر مى رسد به بن بست رسیده باشد. دیگر از آن جزءنگرى هاى صمیمانه خبرى نیست. كلى گویى انتزاعى جاى جزءنگرى را گرفته است. شعرهاى «ما هیچ، ما نگاه» بیانى شبیه به شعرهاى گذشته شاعرشان دارد اما مضامین قوى! انگار شاعر بدون این كه حرفى نو براى گفتن داشته باشد، از سر اضطرار، شعر گفته است. تكرار كلماتى مانند سمت و هندسه گواه این نكته است. مواجه شدن با «ما هیچ، ما نگاه» این افسوس را براى خواننده شعر سهراب به همراه دارد كه اى كاش ۸ كتاب، ۷ كتاب بود و مجموعه اشعار سپهرى با حجمى سبز و سطرى این چنین پایان مى یافت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهى است كه از حادثه عشق تر است.

منبع : روزنامه ایران

مطالب مرتبط :

سهراب سپهری

اول اردیبهشت سالروز درگذشت سهراب سپهری

سالروز تولد سهراب سپهری

بزرگداشت سهراب سپهری