تبیان، دستیار زندگی
بار خدایا بنده را نه چون و چرا در کار تو دانشی و نه کسی را بر تو فرمایشی، سزاها همه تو ساختی و نواها همه تو ساختی، نه از کس به تو نه از تو به کس، همه از تو به تو همه تویی و بس، خلایق فانی و حق یکتا به خود باقیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نشانت بی قراری دل و غارت جان است

مناجات خواجه عبدالله انصاری

خدایا نشانت بی قراری دل و غارت جان است و خلعت وصال در مشاهده جلال.

الهی ای داننده هر چیز و سازنده هر کار و دارنده هر کس، نه کس را با تو انبازی و نه کس را از تو بی نیازی، کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی، نه بیداد است و نه بازی.

بار خدایا بنده را نه چون و چرا در کار تو دانشی و نه کسی را بر تو فرمایشی، سزاها همه تو ساختی و نواها همه تو ساختی، نه از کس به تو نه از تو به کس، همه از تو به تو همه تویی و بس، خلایق فانی و حق یکتا به خود باقیست.

نام تو شنید بنده دل داد به تو                           چون دید رخ تو دل داد به تو

الهی به عنایت هدایت دادی و به معونت ها بذر خدمت رویانیدی و به پیغام آب پذیرش دادی، به نظر خویش میوه محبت وارسانیدی، اکنون سزد که سموم مکر از آن باز داری و بنایی که خود ساخته به گناه ما خراب نکنی.

خداوندا تو ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی و وجدان را گواهی. چه باشد فزایی و نکاهی.

روضه روح من رضای تو باد                        قبله گاهم در سرای تو باد

سرمه دیده جهان بینم                                    تا بود گرد خاک پای تو باد

گر همه رای تو فنای من است                         کار من بر مراد رای تو باد

شد دلم ذره وار در هوست                             دلم این ذر در هوای تو باد

الهی تو آنی که از احاطت ادهام بیرونی و از ادراک عقول مصونی، نه مدرک عیونی کارساز هر مفتونی و شادساز هر محزونی، در حکم بی چرا و در ذات بی چند و در صفات بی چونی.

تو لاله سرخ لولو مکنونی                             من مجنونم تو لیلی مجنونی

تو مشتریان با بضاعت کاری                         با مشتریان بی بضاعت چونی

الهی نصیب این بیچاره از این کار همه درد است. مبارک باد که مرا این همه درد درخور است. بیچاره آن کس از این درد فرد است، حقا که هر کس بدین درد ننازد ناجوانمرد است.

من گریه به خنده درهمی پیوندم                     پنهان گریم به آشکارا خندم

ای دوست گمان مبر که من خرسندم                آگاه نه ای که چون نیازمندم

الهی در دل دوستان تو نورعنایت پیداست و جانها در آرزوی وصال تو حیران و شیداست، چون تو مولا که راست؟ و چون تو دوست کجاست؟

الهی هر چه دادی نشان است و آیین فرد است و آنچه یافتم پیغام است و خلعت بر جاست.

روزی که سر از پرده برون خواهی کرد        دانم که زمانه را زبون خواهی کرد

گر زیب و جمال از این فزون خواهی کرد       یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد

مطالب مرتبط:

زندگانی بی تو بردگی است

یار از غم من خبر ندارد گویی

تو را جویم که درمانم تو دانی

من کجا بودم که تو مرا خواندی

جلال عزت تو جای اشارت نگذاشت

جان زهره ندارد که بماند بی تو

آن کن که سزاوار آنی

بادا روزی که باز رهم از زحمت حوا و آدم

مرغ سبكبال عشق

غلام آن معصیتم که مرا به عذر آرد

بهشت بی دیدار تو زندان است