تبیان، دستیار زندگی

 تو می‌توانی؛ از واقعیت تا کلیشه

فرهنگ امروزی پر از کلیشه‌هایی است که به نوجوانان و جوانان می‌گوید: "تو می‌توانی به هر چیزی که می‌خواهی برسی." این حرف‌ها شاید دلگرم‌کننده باشند، اما همیشه واقع‌بینانه نیستند و حتی می‌توانند خطرناک باشند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 نوجوانان و جوانان ،  واقعیت تا کلیشه ، بچه‌ها ، فرهنگ ، مهارت زندگی ، سبک زندگی ،
وقتی از بچه‌ها می‌پرسیم: "وقتی بزرگ شدی، می‌خواهی چه‌کاره شوی؟" معمولاً جواب‌هایی مثل دکتر، معلم یا پلیس می‌دهند. والدین هم معمولا این آرزوها را تشویق می‌کنند و می‌گویند: "تو حتماً می‌توانی به هر چیزی که می‌خواهی برسی."  اما واقعیت این است که این حرف‌ها همیشه درست از آب درنمی‌آید. شاید به نظر برسد که این تشویق‌ها باعث افزایش اعتماد به نفس بچه‌ها می‌شود، اما در واقع آن‌ها را در برابر چالش‌های سخت زندگی کاری، آسیب‌پذیرتر می‌کند.

حرف‌های استیوجابز خوب‌اند، اما در استنفورد!

وقتی کودکی چهار یا پنج‌ساله است، همه چیز ممکن به نظر می‌رسد. اگر کودکی به هنر علاقه نشان دهد، تصور می‌کنیم که روزی آثارش در گالری‌ها نمایش داده می‌شود. اگر کودکی به ورزش علاقه‌مند باشد، فکر می‌کنیم روزی او را در حال گرفتن طلای المپیک خواهیم دید.

ما و کودکانمان در فرهنگی زندگی می‌کنیم که با سخنرانی‌های انگیزشی و داستان‌های موفقیت "یک‌شبه"، ما را تشویق می‌کند که رویاهای بزرگ داشته باشیم و هرگز تسلیم نشویم.

برای مثال، نطق استیو جابز برای فارغ‌التحصیلان استنفورد را بسیاری افراد هنوز به خاطر دارند. او به فارغ‌التحصیلان یکی از برترین دانشگاه‌های جهان گفت: "عشق خود را بیابید و یک‌جا ننشینید." این سخنرانی بیش از میلیون‌ها بار در یوتیوب دیده شد و تأثیر زیادی روی عموم مردم گذاشت. همچنین، اپرا وینفری که نمادی از رسیدن از فقر به موفقیت است، همیشه می‌گوید که اگر به دنبال علاقه‌تان بروید، موفقیت حتمی است.

این نوع پیام‌ها جدید نیستند. از دوران باستان تا به امروز، همیشه این ایده مطرح بوده که انسان باید به دنبال معنای زندگی و شکوفایی استعدادهایش باشد. اما سوال اینجاست که آیا واقعاً هرکسی می‌تواند به هر چیزی که می‌خواهد برسد؟

رویای بزرگ داشتن خوب است، اما چقدر بزرگ؟

ریچارد بولز، نویسنده کتاب "چتر نجات شما چه رنگی است؟" که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد و بیش از ۱۰ میلیون نسخه فروش رفت، به مردم کمک کرد تا مهارت‌ها و استعدادهایشان را بشناسند. او معتقد است که تشویق به دنبال کردن رویاها باید با واقع‌بینی همراه باشد. او می‌گوید: "من از عبارت دنبال رویایتان بروید متنفرم. بهتر است به مردم بگوییم کاری که دوست دارند را پیدا کنند و سپس به‌طور واقع‌بینانه ارزیابی کنند که چقدر می‌توانند به آن دست یابند."

داشتن رویاهای بزرگ می‌تواند الهام‌بخش باشد، اما وقتی کودکان بزرگ می‌شوند و با واقعیت‌های زندگی روبه‌رو می‌شوند، دنیا این رویاها را تغییر می‌دهد. مشکل وقتی شروع می‌شود که این واقعیت‌های سخت با کلیشه‌هایی مثل "می‌توانی هر چیزی باشی" یا "هیچ‌وقت تسلیم نشو" در تضاد قرار می‌گیرند.

تریسی کلینتیس، روان‌درمانگر، می‌گوید که این کلیشه‌ها به آرزوهای غیرواقعی والدین یا خود فرد برمی‌گردند. اما این انتظارات می‌توانند منجر به ناامیدی، احساس گناه و شکست شوند.

پنه‌لوپه ترانک، نویسنده کتاب "جاه‌طلب جسور: قواعد جدید موفقیت"، معتقد است که این نوع پیام‌ها به کودکان القا می‌کند که اگر به رویاهایشان نرسند، خودشان مقصر هستند. این نوع تفکر، به ویژه در دوران نوجوانی و گذر به بزرگسالی، می‌تواند باعث احساس بی‌کفایتی و شکست شود.

اهداف غیرواقع‌بینانه می‌توانند وقت و پول را هدر دهند. برای مثال، اگر دانش‌آموزی با نمرات متوسط بخواهد پزشک شود، ممکن است فرصت‌های واقعی‌تری مثل تدریس یا تجارت را از دست بدهد. این فاصله بین رویاها و واقعیت می‌تواند منجر به افزایش نارضایتی شغلی شود.

این مسئله حتی می‌تواند روی سلامتی هم تأثیر منفی بگذارد. تحقیقات جدید تأیید می‌کنند که پیگیری اهداف دست‌نیافتنی و فشارهای مرتبط با آن می‌تواند تأثیرات منفی بر سلامت داشته باشد. به عنوان مثال، یک مطالعه در سال ۲۰۲۳ در سوئد نشان داد که دانشجویانی که به طور مداوم کارهای خود را به تعویق می‌اندازند و تحت استرس هستند، به طور قابل توجهی بیشتر در معرض مشکلات روانی مانند افسردگی، اضطراب و استرس قرار دارند. این دانشجویان همچنین از کیفیت خواب پایین‌تری برخوردار بودند و دچار دردهای جسمی و مشکلات اجتماعی بیشتری می‌شدند. این نتایج نشان می‌دهند که استرس ناشی از اهداف ناممکن و تعویق در کارها می‌تواند به افزایش سطح کورتیزول منجر شود که خود این مسئله به مشکلات جسمی و روانی دیگری منجر می‌شود

همه ما معمولی‌ها

همان‌طور که رومن کرژناریچ، فیلسوف و نویسنده عصر حاضر می‌گوید، ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که پر از "مثبت‌اندیشی" است. جایی که همه می‌خواهند فقط پیام‌های خوب و مثبت بدهند. به همین دلیل، به خودمان می‌گوییم که باید به فرزندان و جوانان همیشه امیدواری بدهیم و از گفتن "این ممکن نیست" پرهیز کنیم.  

نانسی توانژ، روانشناس اجتماعی، می‌گوید وقتی به بچه‌ها می‌گوییم "می‌توانی هر چیزی بشوی"، شاید فکر کنیم که آن‌ها را تشویق می‌کنیم، اما در واقع ممکن است به ضررشان باشد. به‌جای اینکه به کودکان بگوییم که فوق‌العاده و خاص هستند، بهتر است به آن‌ها خودکنترلی و تلاش را بیاموزیم. این دو عامل، با موفقیت ارتباط مستقیم دارند و به آن‌ها کمک می‌کنند تا مسیر واقعی موفقیت را بهتر درک کنند.

 توانژ، در تجربه شخصی خود با فرزندش که می‌خواست دامپزشک شود، به‌جای تشویق بیش از حد، واقعیت‌های دشوار این حرفه را به او نشان داد و بر اهمیت تلاش در ریاضیات و علوم تأکید کرد. این نوع راهنمایی به کودکان کمک می‌کند که با دیدی بازتر به دنبال اهدافشان بروند و راهی واقع‌بینانه را انتخاب کنند. کرژناریچ نیز معتقد است که سوال مهم‌تر از اینکه "چه شغلی می‌خواهند داشته باشند" این است که "چه کسی می‌خواهند باشند". این نوع تفکر، به کودکان کمک می‌کند تا اهدافشان را به شکلی معنادار و واقع‌بینانه‌تر تعریف کنند.

ویل اسمیت جمله‌ای معروف دارد: "واقع‌بین بودن، پرترددترین راه به‌سوی بی‌خاصیتی است." این جمله به چالش کشیدن مرزهای معمولی‌بودن را تشویق می‌کند. اما مشکل اینجاست که واژه "بی‌خاصیتی" بسیار سنگین است و همه ما نمی‌توانیم سوپراستار باشیم. اگر واقع‌بین بودن به معنای بی‌خاصیتی است، پس تکلیف اکثریت مردمی که بین موفقیت‌های بزرگ و شکست‌های بزرگ قرار می‌گیرند، چیست؟

ایکیگای شما چیست؟

کال نیوپورت، نویسنده و پژوهشگر، به‌شدت دیدگاه رایج درباره رابطه علاقه و هدف را به چالش می‌کشد. او معتقد است که ما این رابطه را برعکس فهمیده‌ایم. مردم فکر می‌کنند که باید علاقه‌ای از پیش موجود را کشف کنند و سپس به‌دنبال آن بروند. اما نیوپورت این دیدگاه را "بی‌اساس" می‌داند. او می‌گوید علاقه به یک شغل، از مهارت و تسلط در آن شغل به وجود می‌آید، نه برعکس. یعنی اگر کسی در کاری مهارت پیدا کند و موفق شود، کم‌کم به آن کار علاقه‌مند می‌شود. بنابراین، شغل خوب هم باید سودمند باشد و هم جذاب، و معنای واقعی در پیشرفت کاری را برای فرد فراهم کند.

نیوپورت به موضوع دیگری هم می‌پردازد: آیا باید به‌دنبال علاقه‌مان در شغل باشیم یا خارج از آن؟ اینجا شاید بد نباشد گریزی به یک مفهوم فلسفی بزنیم به نام ایکیگای. ایکیگای (Ikigai) یک مفهوم ژاپنی‌ست به معنای "دلیلی برای بودن" یا "دلیلی برای زندگی". این مفهوم بر اساس باورهای سنتی ژاپنی شکل گرفته و به معنای پیدا کردن تعادل بین چهار عنصر اصلی است: آنچه که عاشقش هستید، آنچه که دنیا به آن نیاز دارد، آنچه که می‌توانید از آن درآمد کسب کنید و آنچه که در آن مهارت دارید. این چهار عنصر زمانی که در زندگی فردی همپوشانی پیدا کنند، باعث ایجاد ایکیگای می‌شوند، که به فرد انگیزه و رضایت عمیقی از زندگی می‌دهد.

یافتن ایکیگای، نیازمند جستجوی عمیق و طولانی در خود است. در فرهنگ ژاپنی، باور بر این است که یافتن ایکیگای هر فرد، به زندگی او معنا می‌دهد و برایش قناعت و ضادکامی به همراه دارد.ایکیگای به افراد کمک می‌کند تا معنای عمیق‌تری در زندگی خود پیدا کنند و به جای دنبال کردن صرفاً موفقیت‌های مادی یا حرفه‌ای، بر یافتن ترکیبی از علاقه، مأموریت، و رضایت درونی تمرکز کنند.