نگاهی به اسامی کسانی که امام حسین علیهالسلام را در کربلا یاری ندادند
اینان حسین را تنها گذاشتند..
مردم کوفه که از ظلم و جور حاکمان به ستوه آمده بودند به امام نامه نوشتند و امام حسین علیهالسلام را به کوفه دعوت کردند تا خلیفه آنها شود. اما تعداد بسیاری به بهانههای مختلف از یاریرسانی امام سر باز زده، و ایشان را رها کردند.
پس از مرگ معاویه، فرزندش یزید لعنه الله علیهما جانشین وی شد و مردم با او بیعت کردند. یزید تلاش بسیار کرد که از امام حسین علیهالسلام بیعت بگیرد تا بدین واسطه خلافت خود را موجه و مورد تایید جلوه دهد. اما امام با وی بیعت نکرده و از مدینه خارج شد.
از طرفی مردم کوفه که از ظلم و جور حاکمان به ستوه آمده بودند به امام نامه نوشتند و امام حسین علیهالسلام را به کوفه دعوت کردند تا خلیفه آنها شود.
در مورد تعداد نامهها نظرات متفاوتی نقل کردهاند شیخ عباس قمی و سیدبن طاووس تعداد نامهها را دوازه هزار تا بیان کردهاند که زیر برخی از نامهها چندین نفر امضا کرده بودند.
در بین فرستادگان نامهها بزرگان کوفه از جمله: سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد، حبیب بن مظاهر، ابوثمامه صائدی، مسلم بن کثیر ازدی، شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن حارث شیبانی، عروه بن قیس، عمروبن حجاج زبیدی، محمدبن عمیر، قیس بن اشعث، عبدالله بن وال، عبدالرحمان بن عبدالله، سعید بن عبداللّه حنفی، عبدالله بن مسمع، عمارة بن عبد سلولی و هانی بن هانی سبیعی دیده میشود.
نامههای کوفیان باعث شد امام حسین علیهالسلام به همراه خانواده و یارانش بسوی کوفه حرکت کند، اما با روی کار آمدن عبیدالله بن زیاد در کوفه و سرکوب مردم به دست او، کوفیان از یاری امام دست کشیده و با قرارگرفتن در سپاه دشمن با امام حسین علیهالسلام جنگیدند و فجایع دردناک و بیسابقه عاشورا را پدید آوردند.
امام حسین علیهالسلام در مسیر کوفه با برخی از مردم کوفه صحبت کرده و از ایشان برای یاریرسانی امام دعوت کردند اما آنها امتناع کرده و برخی با قراردادن شرط، پذیرفتن که در نهایت توفیق یاریدادن امام را نداشته و از فیض شهادت محروم شدند.
در اینجا به ماجرای سه تن از آنها اشاره میکنیم.
ضَحّاک بن عبدالله مشرقی
یکی از آیشان ضحاک بود. امام حسین علیهالسلام در بین راه کوفه، با ضحاک ملاقات کرد و او را به یاری طلبید. ضحاک دعوت امام را مشروط قبول کرد و گفت: من فردی عیالوارم و به مردم مقروضم؛ اما تا زمانی میمانم و از تو دفاع میکنم که یارانی داشته باشی و وقتی بییاور شدی و ماندنم برای شما فایدهای نداشته باشد بازگردم.
ضحاک در صبح روز عاشورا با دشمن جنگید و شجاعتهای بسیاری از خود به نمایش گذاشت و شامل دعای امام شد. وی نماز ظهر را نیز همراه امام بهجای آورد.
او وقتی دید سپاه دشمن به دستور عمربن سعد اسبهای یاران امام را هدف قرار داده و با پیکردن از پای درمیآورند، اسب خود را در خیمهای پنهان کرد و پیاده با دشمن میجنگید.
ضحاک نقل میکند: وقتی دیدم یاران امام حسین علیهالسلام کشته شدهاند و نوبت به وی و خاندانش رسیده؛ خدمت امام رفته و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمود: آری، بیعت خود را از تو برداشتم؛ ولی چگونه میتوانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمهای پنهان کردهام.
پس سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد عاشورا گریخت. ضحاک از محدثین و گزارشگران معتبر واقعه کربلا در کوفه است.(تاریخ طبری،ج5،ص444)
عبیداللهبن حرّ جعفی
عبیدالله یکی از کسانی است که دعوت امام را لبیک نگفت. او از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود. ابنحرّ، در مسیر کربلا با کاروان امام حسین علیهالسلام مواجه شد. امام حجاجبنمسروق را برای یاریطلبیدن نزد او فرستاد، ولی وی به فرستاده امام جواب رد داد و گفت: مردم کوفه مهیای جنگ با اماماند و کشتهشدن حسین حتمی است. من توانایی یاریکردن امام را نداشته و دوست ندارم همدیگر را ببینیم.
پس از چندی امام بهنزدش رفت و فرمود: مردم شهرتان مرا دعوت کرده و پیمان یاری بستهاند، ولی عهد شکستهاند. اگر میخواهی گناهانت بخشیده شود مرا یاری کن.
ابن حرّ گفت: بهخدا قسم کسی که از تو پیروی کند بهسعادت ابدی میرسد، ولی یاریام به حال تو سودی ندارد، مرا معاف کن، زیرا از مرگ گریزانم. ولی اسبم را به شما تقدیم میکنم، که تاکنون هر دشمنی را تعقیب کردهام، به او رسیدهام.
امام فرمود: حالکه یاریام نمیکنی، به تو، شمشیر و اسب تو نیاز ندارم، چون از گمراهان نیرو نمیگیرم. نصیحتت میکنم تا میتوانی از اینجا دور شو تا فریاد مرا نشنوی، بهخدا سوگند اگر صدای استغاثه ما بهگوش کسی برسد و یاریم نکند؛ به جهنم خواهد رفت.
ابنحر امام را ترک کرد، اما تا پایان عمر، حسرتوپشیمانی همراهش بود. پس از مرگ یزید، با قیام مختار همصدا شد و بعد از آن به مصعببنزبیر پیوست. در نهایت در سال 68 ه توسط مصعب بر دروازه کوفه آویخته شد.(تاریخ طبری، ج4، ص307)
هرثمة بن ابی مسلم
هرثمه از یاران امیرالمومنین علیهالسلام بود، ولی پس از آن به لشکر باطل پیوست و تا روز عاشورا جزو سپاه عمربن سعد بود. هرثمه گوید: در لشکر عبیداللهبنزیاد بودم. روز عاشورا با دیدن درختی به یاد خاطرهای پس از جنگ صفین افتادم که امیرالمومنین علیهالسلام مشتی از خاک کربلا را برداشت، آن را بویید و فرمود: ای خاک! در اینجا افرادی محشور میشوند که بدون حسابرسی وارد بهشت میگردند.
این تجدید خاطره موجب دگرگونیام شد و به سمت سپاه امام حسین علیهالسلام رفتم و ماجرا را به امام گفتم. امام فرمود: با ما هستی یا بر ضد ما؟ گفتم: هیچیک! اکنون نگران خانوادهام هستم که در کوفه تنهایند و میترسم عمربنسعد آنها را بکشد.
امام فرمود: پس با سرعت از این سرزمین بیرون برو؛ زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و ما را یاری نکند، جایش در دوزخ است.
هرثمه در این نقطه حساس، بیتفاوتی را پیش گرفت و از کربلا با سرعت گریخت، تا جان خود را حفظ نماید.
البته برخی مانند علامه شوشتری در المواعظ مینویسد: هرثمه در کربلا امام حسینعلیهالسلام را همراهی کرد و تا صبح عاشورا در سپاه امام بود، سپس از امام جدا شد.(شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید،ج3،ص169)
و اینگونه بود که تعداد بسیاری به بهانههای مختلف از یاریرسانی امام سر باز زده، و ایشان را رها کردند و از فیض شهادت و دفاع از امام محروم شدند.