ولایت در تصوف و تشیع
ی تردید، این نوع نگاه صوفیان به مقام ولایت با ولایت شیعی در تعارض است. انحراف در مساله ولایت، مانند سایر انحرافات صوفیه نیست و با توجه به جایگاه ولایت در منظومه فکری صوفیه، بسیاری از انحرافات در تصوف را باید در انحراف در مساله حیاتی ولایت جستجو کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1402/12/22 ساعت 09:58
بسم الله الرحمن الرحیم
ولایت را باید شاه کلید مبانی و آموزه های تصوف دانست. با اینکه ولی و جایگاه او میان صوفیان متقدم به صورت پیر، مراد و شیخ نمود پیدا کرده است، اما اولین نفری که مستقیما از منظر صوفیانه به مساله ولایت و لوازم و شؤون آن پرداخت، حکیم ترمذی بود. بنایی را که ترمذی در تصوف پایه ریزی کرد، ابن عربی به سامان رساند، و در پی آن تمام کسانی که در حوزه ولایت در تصوف قدم و قلم زده اند، مدیون و پیرو و ریزه خوار محیی الدین ابن عربی بوده اند و به جرأت می توان گفت، احدی در ولایت صوفیانه، چیزی اضافه بر آنچه ابن عربی بیان داشته، نیاورده است.
ولایت، مقوله ای است که در تصوف و بالاخص تصوف پسا ابن عربی، بر تمام معارف این فرقه بسان چتری سایه انداخته است. بدون ولایت، مفاهیم صوفیانه و مقامات آن، مفهوم درستی نخواهد داشت. توحید، نبوت و باطن و لایه های درونی آن شناخته نخواهند شد، سیر و سلوک، میسر نخواهد بود، هستی شناسی صوفیانه سامان نخواهد یافت، و هیچ امری در تصوف را نمی توان یافت که بدون ولایت، به سر منزل مقصود خود برسد.
این سخنی است که صوفیان آن را پنهان نمی داشته اند و بر اساس مبانی معرفت شناسی خویش آن را صریحا اعلام می داشته اند. سلطان محمد گنابادی می نویسد: «صاحب ولایت کلیه مطلقه را الله توان گفت، با این نظر و این لحاظ که فانی است در جهت غیب بینی و علی توان گفت، به آن اعتبار که مضاف به کثرات است و مستولی بر کل است و رب توان گفت، که تربیت کل موکول با او است… خالق توان گفت، به اعتبار اینکه خالقیت حق تعالی به واسطه آن ظهور مییابد.»( ولایت نامه، سلطان محمد گنابادی، ص15)
صوفیان، ولی را مظهر تمام اسماء الهی می دانند و اگر اسم الله را هم استثناء می کنند، از باب ادب است. فناری که از بزرگترین شارحان آثار و پیروان ابن عربی است، در این زمینه می نویسد: «محققان صوفیه بر این عقیده اند که تخلّق و تحقق به اسم الله امکان پذیر نیست، چون که آن دو اختصاص به حقّ دارد و اسم الله قائم مقام اسماء است ولی این از باب ادب با خداست، چه اینکه اقتضای کشف و شهود چنین می باشد که اسم الله از تمام وجوه عین مسمّا نیست و چون انسان کامل به احدیت جمع تمام اخلاق الهی و به راز: من در دل بنده پاک خود می گنجم، اتصاف یافت؛ دلش عرش ذات حق و اسماء الهی گردیده و اسم عَلَم اعظم می باشد» (مصباح الانس بین المعقول و المشهود، ابن فناری، ص662)
قیصری از بزرگان و مشاهیر تصوف در این رابطه می نویسد: «ولایت، باطن نبوت است و حیطه این مقام تمامتر و بزرگتر از نبوت است و به خاطر همین وسعت است که نبوت ختم و تمام میشود اما ولایت دائما برقرار است و ولی اسمی از اسماء الله قرار داده شده است اما نبی خیر. وقتی حیطه ولایت بزرگتر از نبوت است و باطن و حقیقت نبوت است، شامل همه انبیاء و اولیاء خواهد شد. پس در واقع، انبیاء همان اولیاء فانی در ذات خدا بوده که بقاء بالله پیدا کرده و از غیب و اسرار غیب خبر میدهند.» (شرح فصوص الحکم، داوود قیصری، ص146)
ابن عربی در باب جایگاه قطب می نویسد: «تنبیه نهم؛ بدان قطب کسی است که مدار همه احکام عالم است و از ازل تا ابد مرکز همه هستی است، یکی است و به اعتبار حکم کثرت و در عالم کثرات متعدد شده است. پس نبی در هر عصری قطب آن زمان است و وقتی نبوت تشریعی با تمام شدن گستره اش تمام شد، قطبیت، مطلقا به اولیاء میرسد. پس دائماً در هر زمان یکی از اولیاء قطب عالم است تا خداوند متعال به وسیله او نظام قطبیت را حفظ کند و این ادامه دارد تا وقتی که خاتم الاولیاء که خاتم ولایت مطلقه است بیاید.» (مجموعه رسائل ابن عربی، محیی الدین ابن عربی، ج1، ص 407)
این اعتقاد صوفیان در باب ولایت، در کنار اشکالاتی همچون، سماع، شاهد بازی، شریعت گریزی، و... از جمله مواردی است که باعث انتقادات شدید علما در طول قرن ها به فرقه های مختلف صوفیه شده است. یکی از معاصرین در باب ولایت نوعیه و عدم انحصار مقام ولایت به ائمه هدی علیهم السلام، می نویسد: «هرکس به مقام فنای مطلق برسد … طبعا و قهرا دارای این ولایت است و اختصاصی به ائمه ندارد… در حرم خدا با فناء و اضمحلال خویشتن وارد شود، در آن صورت آنجا دیگر نه او هست و نه غیر او، نه محمد است نه علی و نه سلمان، آنجا حقیقت ولایت واحده است بدون عناوین خاصه و شکلهای متعینه، ولایت کاملین از اولیاء الهی با ولایت امام زمان عج فرقی ندارد.» (امام شناسی، محمدحسین طهرانی، ج5، ص81)
بی تردید، این نوع نگاه صوفیان به مقام ولایت با ولایت شیعی در تعارض است. انحراف در مساله ولایت، مانند سایر انحرافات صوفیه نیست و با توجه به جایگاه ولایت در منظومه فکری صوفیه، بسیاری از انحرافات در تصوف را باید در انحراف در مساله حیاتی ولایت جستجو کرد.
ولایت را باید شاه کلید مبانی و آموزه های تصوف دانست. با اینکه ولی و جایگاه او میان صوفیان متقدم به صورت پیر، مراد و شیخ نمود پیدا کرده است، اما اولین نفری که مستقیما از منظر صوفیانه به مساله ولایت و لوازم و شؤون آن پرداخت، حکیم ترمذی بود. بنایی را که ترمذی در تصوف پایه ریزی کرد، ابن عربی به سامان رساند، و در پی آن تمام کسانی که در حوزه ولایت در تصوف قدم و قلم زده اند، مدیون و پیرو و ریزه خوار محیی الدین ابن عربی بوده اند و به جرأت می توان گفت، احدی در ولایت صوفیانه، چیزی اضافه بر آنچه ابن عربی بیان داشته، نیاورده است.
ولایت، مقوله ای است که در تصوف و بالاخص تصوف پسا ابن عربی، بر تمام معارف این فرقه بسان چتری سایه انداخته است. بدون ولایت، مفاهیم صوفیانه و مقامات آن، مفهوم درستی نخواهد داشت. توحید، نبوت و باطن و لایه های درونی آن شناخته نخواهند شد، سیر و سلوک، میسر نخواهد بود، هستی شناسی صوفیانه سامان نخواهد یافت، و هیچ امری در تصوف را نمی توان یافت که بدون ولایت، به سر منزل مقصود خود برسد.
رابطه ولایت با الوهیت
ولایت و الوهیت در نظام فکری صوفیه رابطه ای تنگاتنگ دارند. صوفیان به واسطه مقام ولایت به مقام الوهیت می رسند و در نهایت، انسان کامل به مقام خدایی نائل می شود. استاد شهید مرتضی مطهری درباره اعتقاد صوفیه در این مورد می نویسد: «در این مکتب، انسان کامل در آخر عین خدا میشود. اصلا انسان کامل حقیقی، خود خداست. »( انسان کامل، مرتضی مطهری، ص168)این سخنی است که صوفیان آن را پنهان نمی داشته اند و بر اساس مبانی معرفت شناسی خویش آن را صریحا اعلام می داشته اند. سلطان محمد گنابادی می نویسد: «صاحب ولایت کلیه مطلقه را الله توان گفت، با این نظر و این لحاظ که فانی است در جهت غیب بینی و علی توان گفت، به آن اعتبار که مضاف به کثرات است و مستولی بر کل است و رب توان گفت، که تربیت کل موکول با او است… خالق توان گفت، به اعتبار اینکه خالقیت حق تعالی به واسطه آن ظهور مییابد.»( ولایت نامه، سلطان محمد گنابادی، ص15)
صوفیان، ولی را مظهر تمام اسماء الهی می دانند و اگر اسم الله را هم استثناء می کنند، از باب ادب است. فناری که از بزرگترین شارحان آثار و پیروان ابن عربی است، در این زمینه می نویسد: «محققان صوفیه بر این عقیده اند که تخلّق و تحقق به اسم الله امکان پذیر نیست، چون که آن دو اختصاص به حقّ دارد و اسم الله قائم مقام اسماء است ولی این از باب ادب با خداست، چه اینکه اقتضای کشف و شهود چنین می باشد که اسم الله از تمام وجوه عین مسمّا نیست و چون انسان کامل به احدیت جمع تمام اخلاق الهی و به راز: من در دل بنده پاک خود می گنجم، اتصاف یافت؛ دلش عرش ذات حق و اسماء الهی گردیده و اسم عَلَم اعظم می باشد» (مصباح الانس بین المعقول و المشهود، ابن فناری، ص662)
ولایت و نبوت
از دیگر اعتقادات اسلامی که با ولایت در تصوف عجین شده است، نبوت است . صوفیان، ولایت را باطن و حقیقت رسالت می دانند، به عبارتی رسول و نبی دو چهره دارد، چهره ای به سوی خدا و چهره ای به سوی خلق. چهره ای که به سوی خداست «ولایت» نام دارد، و با آن فیض حق را دریافت میکند. چهره ای که به سوی خلق است «نبوت» نام دارد و با آن فیض حق را به خلق میرساند.قیصری از بزرگان و مشاهیر تصوف در این رابطه می نویسد: «ولایت، باطن نبوت است و حیطه این مقام تمامتر و بزرگتر از نبوت است و به خاطر همین وسعت است که نبوت ختم و تمام میشود اما ولایت دائما برقرار است و ولی اسمی از اسماء الله قرار داده شده است اما نبی خیر. وقتی حیطه ولایت بزرگتر از نبوت است و باطن و حقیقت نبوت است، شامل همه انبیاء و اولیاء خواهد شد. پس در واقع، انبیاء همان اولیاء فانی در ذات خدا بوده که بقاء بالله پیدا کرده و از غیب و اسرار غیب خبر میدهند.» (شرح فصوص الحکم، داوود قیصری، ص146)
جایگاه ولی در تصوف
ولی در تصوف، در قالب قطب، بروز و ظهور پیدا می کند و از چنان جایگاهی برخوردار است که شاید همه آنچه را که برای اقطاب قائل شده اند، بتوان به سختی در مورد انبیاء و اوصیاء پذیرفت.ابن عربی در باب جایگاه قطب می نویسد: «تنبیه نهم؛ بدان قطب کسی است که مدار همه احکام عالم است و از ازل تا ابد مرکز همه هستی است، یکی است و به اعتبار حکم کثرت و در عالم کثرات متعدد شده است. پس نبی در هر عصری قطب آن زمان است و وقتی نبوت تشریعی با تمام شدن گستره اش تمام شد، قطبیت، مطلقا به اولیاء میرسد. پس دائماً در هر زمان یکی از اولیاء قطب عالم است تا خداوند متعال به وسیله او نظام قطبیت را حفظ کند و این ادامه دارد تا وقتی که خاتم الاولیاء که خاتم ولایت مطلقه است بیاید.» (مجموعه رسائل ابن عربی، محیی الدین ابن عربی، ج1، ص 407)
تفاوت ولایت صوفیه و ولایت شیعه
در تشیع، مدار دین داری و معرفت الهی، بر حول محور ولایت حجت های الهی می گردد، که شامل انبیاء و اوصیای الهی است. تعداد و نسب این افراد مشخص و مقامات ایشان نیز به تواتر در آیات و اخبار تبیین شده است. انحصار مقامات ولی در این افراد خاص، آن چیزی است که در معارف دینی و شیعی قابل اغماض نبوده و نیست. این در حالی است که، در تصوف، ولایت مقامی است که سالک با سیر و سلوک تحت ارشاد یک پیر و مراد یا با امضا و تنفیذ او، به آن می رسد و هیچ انحصاری در ائمه معصومین علیهم السلام ندارد.این اعتقاد صوفیان در باب ولایت، در کنار اشکالاتی همچون، سماع، شاهد بازی، شریعت گریزی، و... از جمله مواردی است که باعث انتقادات شدید علما در طول قرن ها به فرقه های مختلف صوفیه شده است. یکی از معاصرین در باب ولایت نوعیه و عدم انحصار مقام ولایت به ائمه هدی علیهم السلام، می نویسد: «هرکس به مقام فنای مطلق برسد … طبعا و قهرا دارای این ولایت است و اختصاصی به ائمه ندارد… در حرم خدا با فناء و اضمحلال خویشتن وارد شود، در آن صورت آنجا دیگر نه او هست و نه غیر او، نه محمد است نه علی و نه سلمان، آنجا حقیقت ولایت واحده است بدون عناوین خاصه و شکلهای متعینه، ولایت کاملین از اولیاء الهی با ولایت امام زمان عج فرقی ندارد.» (امام شناسی، محمدحسین طهرانی، ج5، ص81)
بی تردید، این نوع نگاه صوفیان به مقام ولایت با ولایت شیعی در تعارض است. انحراف در مساله ولایت، مانند سایر انحرافات صوفیه نیست و با توجه به جایگاه ولایت در منظومه فکری صوفیه، بسیاری از انحرافات در تصوف را باید در انحراف در مساله حیاتی ولایت جستجو کرد.
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .