تبیان، دستیار زندگی

احمد در غزه علاوه بر از دست دادن خانواده‌اش، در بمباران با پاهای خودش خداحافظی کرد

با راه رفتن خداحافظی کردم؛ اما با زندگی نه!

«احمد شباط پاهای خود را در حمله هوایی اسرائیل در خارج از مدرسه سازمان ملل در اردوگاه پناهندگان نصیرات از دست داد» آنچه می‌خوانیم روایت روزنامه نگار مرام حمید در وبسایت الجزیره است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه ناجی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
غزه ، جنگ ، بمباران ، بیمارستان شهدای الاقصی ، رژیم صهیونیستی ، اسرائیل ، شهادت ، مجروحان غزه ،
دیرالبلاح - در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان شهدای الاقصی، پسر کوچک چشمانش را روی صورت عمویش قفل کرد. او می گوید: «آب میوه»

عموی مادرش، ابراهیم ابو امشه، به جلو خم شده تا نی را با احتیاط به دهان پسر کوچک بگذارد.

این یکی از کلمات نادری بود که پسر کوچک، احمد ابراهیم شباط سه ساله، از زمانی که پاهایش در حمله هوایی اسرائیل در روز دوشنبه منفجر شد، گفته است.عموی او ابراهیم گفت که احمد از آنچه بر او گذشته است خبر ندارد!

 این جوان 28 ساله گفت: «او نمی‌داند که پاهایش را از دست داده است، مدام می خواهد که برای پیاده روی به بیرون برود، درد زیادی دارد و بیمارستان فقط آکامول [پاراستامول] دارد که اگر سردرد داشته باشید، اگر هر دو پایتان را از دست داده باشید و...آن را مصرف می کنید.»

ابو امشه در بخش آی‌سی‌یو بیمارستان شهدای الاقصی به برادرزاده خود احمد مراجعه می کند. احمد یکی از اولین قربانیان حمله اسرائیل به نوار غزه است. خانه خانواده او در شهر شمالی بیت حانون در اولین روز حمله اسرائیل مستقیماً هدف حمله هوایی قرار گرفت و تمام خانواده او به جز برادر دو ساله‌اش محمود کشته شدند.

ابو امشه می‌گفت: «من به خانه خواهرم دیانا زنگ زده بودم، او به من گفت که در حال رفتن هستند. «به محض اینکه تلفن را قطع کردم، شنیدیم که خانه او هدف قرار گرفته است و همه آنها کشته شده‌اند. پدر و مادر احمد، برادر بزرگتر محمد، پدربزرگ و مادربزرگش، عموها و عمه‌هایش. همه رفتند»

هنگامی که ابراهیم برای دفن خانواده خود به بیت هانون رفت، از همسایگان متوجه شد که احمد زنده به بیمارستان اندونزی منتقل شده است. ابراهیم گفت:«شدت انفجار او را به هوا پرتاب کرد و در حیاط یکی از همسایه ها فرود آمد. او را با خودم به شیخ رضوان بردم، جایی که با خانواده‌ام به آنجا رفته بودم؛ اما یک روز بعد، پس از بمباران خانه‌ای که درست در مجاورت محل اقامتشان بود، دوباره مجبور به کوچ شدند.آنها با وحشت به مدرسه‌ای که توسط سازمان ملل در محله النصر اداره می شد رفتند، اما به سختی یک شب را در آنجا سپری کردند تا اینکه برای سومین بار آواره شدند.

ابراهیم گفت: «آن روز صبح، ارتش اسرائیل اعلامیه‌هایی را منتشر کرد که  می‌گفت مدرسه امن نیست و ما باید آن را تخلیه کنیم. بنابراین ما به یک مدرسه سازمان ملل به نام ابو عریبان در اردوگاه پناهندگان نصیرات رفتیم.»

حمله هوایی اسرائیل

آنها یک ماه را در مدرسه گذراندند و احمد با عموی دیگرش صالح، برادر کوچکتر ابراهیم بسیار نزدیک شد. ابراهیم گفت: «احمد بسیار به صالح وابسته بود و حملات قبلی باعث شد که بیشتر به عمویش بچسبد. او با فریاد از خواب بیدار می شد و تنها با صالح، که قرار بود قیم قانونی او باشد، دلش آرام میشد»

احمد می خواست با صالح به مغازه برود. هنگامی که آنها از مدرسه خارج می شدند، یک رشته انفجار منطقه را لرزاند. ابراهیم هنوز در مدرسه بود و به همه کمک کرد تا به داخل کلاس ها بدوند تا مورد اصابت ترکش قرار نگیرند! در یک لحظه متوجه شد برادر و برادرزاده اش بیرون از مدرسه هستند. ابراهیم گفت: «من بیرون دویدم تا ببینم چه بر سر احمد و صالح آمده است و احمد را بدون پاهایش روی زمین دیدم. او را در آغوشم گرفتم و دویدم تا آمبولانس ما را بلند کرد.»

کفن‌های جوانان در کف!

در بیمارستان العوده، پزشکان پسربچه را قبل از ارجاع به الاقصی درمان اولیه کردند. ابراهیم در میان مجروحان به دنبال برادرش گشت، اما او را پیدا نکرد. با ترسی که در وجودش موج می زد، پرسید سردخانه کجاست.او در حالی که به آرامی شروع به گریه کردن کرد، گفت: "کفن را از نزدیکترین بدنم باز کردم و صورتش را دیدم." «صالح هنوز جوان بود، فقط 26 سال داشت،  تازه نامزد کرده بود. هنگام غروب او را دفن کردیم»

احمد در بیمارستان دیرالبلاح سه ساعت را روی میز عمل گذراند. دکتر احمد اسماعیل الزیان، جراح ارتوپدی که پرونده او را مدیریت کرد، گفت که او به شکل وحشتناکی آمد و هر دو پا از بالای زانو بریده شد.

الزیان گفت: «ما از موارد دیگری از کودکان قطع عضو دیده‌ایم که برخی از آنها جان سالم به در برده‌اند و برخی دیگر جان سالم به در نبرده‌اند، که نوع سلاح‌های مورد استفاده اسرائیل استخوان‌ها و بافت همبند را ذوب کرده است. الزیان گفت که در درازمدت، مشکلات احمد هنوز به پایان نرسیده است و بزرگترین مبارزه او ممکن است نصب مناسب برای پروتز باشد.

پزشک گفت: «از آنجایی که قطع عضو بالای زانو است، تعادل او نیز تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و او دچار آتروفی عضلانی خواهد شد؛ زیرا بدنش هنوز کارهای زیادی برای رشد دارد. الزیان گفت که امیدوار است احمد مراقبت های مورد نیاز خود را در خارج از غزه دریافت کند.»

او در ادامه از تجهیزات کم بیمارستان گفت: «ما منابع لازم برای قطعات مصنوعی در نوار غزه را نداریم. ما همچنین فاقد ابزار جراحی و بیهوشی هستیم»

مثل بچه های دیگر زندگی کن

در آی سی یو، احمد به پشت دراز می کشد، آنچه از پاهایش باقی مانده به شدت باندپیچی شده و پخش شده است. ابراهیم که خود یک دختر یک و نیم ساله دارد با مهربانی او را تماشا می کند. او گفت: «این پسر خیلی تجربه تلخی دارد، احمد زنده ماند، اما عملاً مانند مردگان زنده است؛ احمد پسر گستاخی بود و عاشق بازی بود، اما اکنون غرق در درد و ترس است. او قبلاً از مادرش تقاضا می‌کرد حالا اما مادری نیست که به حرف‌های پسرک گوش کند و کارهایش را انجام دهد». ابراهیم در حالی که اشک روی ریش سیاهش جاری شد گفت: «ما به او می گوییم مادرش او را خیلی دوست دارد و او اکنون در بهشت است.»

آنچه را پشت سر گذاشته‌ایم، برای کسی آرزو نمی‌کنم

عمویی که احمد را به عنوان پسر خود بزرگ می‌کند، امیدوار است که کودک بتواند ظاهری از یک زندگی عادی داشته باشد. ابراهیم گفت: «او به سختی مهدکودک را شروع کرده بود،  می‌دانم که او همان پسری نخواهد بود که قبل از شروع همه این‌ها بود، اما من فقط می‌خواهم تا حد امکان زندگی عادی داشته باشد. من از هر کسی که می تواند کمک کند، خواهش می‌کنم تا او را پروتز کنیم که بتواند مانند سایر کودکان زندگی کند.»