گزارشی از زنان شجاع سرزمینم...
از غسالخانه «دا» تا فرنگیس «تبر» به دست
کتاب دا را خواندهای؟ از فرنگیس چه میدانی؟ درباره امینه چطور؟ همانهایی که در جنگ کاری کردهاند کارستان که آوازهاش گوش فلک را کر کرده است، از آن بهداری که تمام زندگیاش را در پاوه گذاشت، آن زنی که شکارچی تانکها نام گرفت و آن زنی که با تبر از روستایش دفاع کرد.

نویسنده : مریم علی بابایی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1402/07/03 ساعت 11:54

اولین زن شهید در خرمشهر
«شهناز حاجیشاه» نخستین زن شهیده خرمشهر با آغاز جنگ در کنار برادرانش، ناصر و محمد حسین، به دفاع از شهر پرداخت. وقتی خانوادهاش ابتدای جنگ به اهواز میروند او در کنار برادرانش در خرمشهر میماند تا از شهرش دفاع کند. وقتی سال 59 از شیراز کامیونی که به خرمشهر بار آورده بوده و میخواسته در مکتب خالی کند دختران منتظر مردها نمیشوند و خودشان بار کامیون را خالی میکنند.مشغول کار بودند که دیدند سر فلکه گلفروشی، عراقیها خانه سمت چپ خیابان را با خمپاره زدند. شهناز و دوستش شهناز محمدی همراه بقیه به طرف خانه میدوند تا اگر زنی در آنجا هست، او را بیرون بیاورند که خمپارهای بین آن دو به زمین میخورد و منفجر میشود. ترکش مستقیما به قلب شهناز اصابت میکند و همان جا شهید میشود.
«دا»؛ قصهای که باید شنید و گریست
«زهرا حسینی در خرمشهر بزرگ شده بود، زمان جنگ 17 ساله بود که او تصمیم گرفت در مردهشورخانه گورستان جنتآباد خرمشهر فعالیت کند اما کار کردن در مردهشورخانه و دیدن جنازه زنان و کودکان او را دگرگون کرده بود. زمانهایی بود که زهرا در مردهشورخانه میخوابید چون اجساد شهدا به حدی زیاد بود که فرصت شستوشو آنان دست نمیداد و او باید در برابر حمله سگها از اجساد مراقبت میکرد. حتی زهرا پدر شهیدش را با دستان خودش به خاک سپرد. بعد از شهادت پدر، برادر زهرا شهید شد و او را هم با دستان خود خاک کرد. او در کنار غسالخانه هر کاری پیش میآمد انجام میداد مثل امدادگری، زخمبندی، حمل مجروحان، تعمیر و آمادهسازی اسلحه، پخت و پز و توزیع امکانات.در بخشی از کتاب «دا» آمده است، «رفتم طرف شلنگ آبی که گوشه باغچه افتاده بود. شیر را باز کردم خدا را شکر آب میآمد. اول دستم را که بعد از جمع کردن مغز پیرمرد خاکمال کرده بودم شستم. بعد دستم را پر از آب کردم و به طرف دهان بچه بردم. صدای گریهاش آرام شد و دهانش را به آب نزدیکتر کرد ولی سریع سرش را برگرداند و گریهاش را از سر گرفت... بیتابی بچه را که میدیدیم به بیکسی و بیپناهیش فکر میکردم و میخواست دلم بترکد. دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. رفتم توی همان وانتی که هنوز مشغول تخلیه جنازههایش بودند. نشستم. چهره زنهای کشته شده به نظر میآمد. یعنی کدامیک از اینها مادر این طفل معصوم بودند؟»
روایت زهرا حسینی از زندگیاش و دورانی که در دفاع مقدس سپری کرده، روایتی دست اول و متفاوت است که شجاعتش را نه به روایت خودش بلکه با خواندن داستانش متوجه میشیم. خیلی از خوانندگان این کتاب با خواندن روایتها قلبشان به لرزه افتاده و ایثارهای این دختر را ستودنی میدانند.
کتاب دا را خواندهای؟ قصههای زنانی که قهرمانانه پا به عرصه جنگ گذاشتند مثل زهرا حسینی، فرنگیس حیدرپور، شهناز حاجیشاه و... که هر چقدر از رشادتها، دلیر و شجاعت آنان بگوییم باز هم حق مطلب را ادا نکردیم
«تبر» شیرزنی به اسم فرنگیس
«فرنگیس حیدرپور» از شیرزنان کشورمان است که پس از اشغال قصرشیرین توسط نیروهای بعثی یعنی مهرماه59 توسط نیروهای بعثی به سمت گیلانغرب و با اشغال روستای گور سفید بیشتر مردم آنجا از روستا و محل زندگیشان فرار کردند فرنگیس که 18 سال داشت به همراه پدرش و دیگر اهالی روستا بدون اینکه کفشی به پا داشته باشد یا غذایی با خود برداشته باشد به طرف ارتفاعات روستای «آوزین» پناه بردند.نیروهای بعثی با اشغال روستای گورسفید نزدیک به هشت نفر از اقوام فرنگیس برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختردایی، دخترعمو و.. را به شهادت رساندند.
یک روز پس از اشغال روستا فرنگیس با پدرش برای تهیه غذا به خانهاش برمیگردد زمان ورود به روستا متوجه حضور عراقیها میشوند اما با برای به دست آوردن غذا راهشان را ادامه میدهند وقتی غذا را تهیه میکنند فرنگیس محض احتیاط «تبری» را با خودش برمیدارد که در مسیر برگشت با دو نیروی بعثی در محدود آوزین و ارتفاعات مجاور برخورد میکنند، او درباره مواجهشان با نیروهای بعثی میگوید «زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حملهور شدم. یکی از آنها را به هلاکت رساندم و دیگری را هم که بهشدت ترسیده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهیزاتش ساعتی بعد تحویل رزمندگان اسلام دادم. هجده ماه آواره بودیم تا اینکه عراقیها عقبنشینی کردند.»
شکارچی «زن» تانک دوشادوش مردان جنگید
امینه وهابزاده از زنان شجاع و فعال دفاع مقدس است که تنها زن ایرانی امدادگر و تکتیر انداز گروه جنگهای نامنظم شهید چمران بود او به دلیل تسلط به زبان عربی در عملیاتهای زیادی دوشادوش مردان جنگید.او درباره آرپیجی زدنش روایت میکند «در یکی از خطوط عملیاتی، مورد حمله دشمن قرار گرفتیم و ترکشهای گلولههای دشمن هر دو دست رزمنده «آرپی جی زن» را قطع کرد و تانکها شتابان به طرف خاکریز ما هجوم آوردند.
در همین حین آرپیجی آماده شلیک را دیدم و آن را برداشتم و به سمت تانک پیشرو دشمن نشان گرفتم. تانک دشمن منهدم شد و رزمندهها همه تكبیر گفتند وخودم از خوشحالی غش كردم. این حرکت باعث شد تا روند پیشروی دشمن کند و نیروهای خودی بتوانند مواضع خود را مستحکم کنند. در آن هنگام با صلوات رزمندهها تشویق شدم و شکارچی تانک نام گرفتم.