گزارشی حاشیه و متن سی و چهارمین نمایشگاه کتاب تهران
یک روز در نمایشگاه کتاب تهران
این روزها نمایشگاه کتاب تهران در مصلی برگزار شده و بعد از چند سال که به خاطر کرونا رونق زیادی نداشت، امسال همهچیز و همهجا خیلی شلوغ است. از همین رو خبرنگار تبیان یک روز را در نمایشگاه و بین مردم گذراند و حال و هوای این دوره را ثبت کرده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1402/02/26 ساعت 17:17
روز/خارجی/ محوطه نمایشگاه کتاب
از پلههای مصلی به سمت سالنهای ناشران عمومی میرفتم که همزمان درحال شنیدن گفتوگوی دو نفر بودم که یکیشون میگفت «آخیش بالاخره این کرونای لعنتی تموم شد. دو سال پیش یکی از دوستام اومده بود نمایشگاه مجموعه کتابهای خط نسخ، نستعلیق و... گرفته بود که توی هیچ کتابفروشی پیدا نمیکردم»درست میگفت زمانی که کرونا شد انقدر همهچیز ترسناک پیش میرفت و یکی یکی برگزاری مجموعههای فرهنگی، نمایشگاهها، جشنوارهها و فستیوالها کنسل میشدند که انگار قرار نیست هیچ چیز به روزهای ماقبل کرونا برگردد وقتی با واکسن کرونا همه چیز به روزهای سالم برگشت دیگر در روزهای بهاری اردیبهشت نمایشگاه کتاب شد یکی از مکانهای فرهنگی که همه انتظارش را میکشیدند.
روز/ داخلی/ فضای ناشران عمومی
همه در تکاپو بودند، صدا و همهمه در کل فضای نمایشگاه پیچیده بود، یکجا نشست روانشناسی بود که عدهای نشسته بودند و خودشان را در فضایی سرسبز، بدون هیچ دغدغه فکری تصور میکردند، در غرفهای دیگر جلسهای درباره رئالیسم جادویی در نویسندگی بود، در غرفهای دیگر عباس کدخدایی از پاسداری زبان فارسی صحبت میکرد که برای صیانت از زبان فارسی ابزارهای حقوقی و قانونی را دنبال میکنند، هر غرفهای مهمان داشت و موضوعی را در راستای کتابخوانی و اندیشهورزی انتخاب کرده بودند و به گفتوگو میپرداختند.اگر کودکان در این محیط نمایشگاه قرار بگیرند و از نزدیک با این محیط و فضاهای فرهنگی آشنا شوند کتابخوان خواهند شد و کمی که بزرگتر شوند دوست دارند کتاب هدیه بگیرند نه اینکه از کتاب فراری باشند
در این میان صدایی مرا متوجه خود ساخت که یک نفر با صورتی گرد و خندهای بر لب داشت میگفت امروز روز فردوسی بزرگ است کاش الان در مشهد بودم بر سر مزارش میرفتم چقدر این بزرگمرد به زبان و ادب فارسی خدمت کرد.
به یکباره این بیت از قسمت زال و رودابه شاهنامه فردوسی در ذهنم نقش بست «کنون شاد گشتم به آواز تو بدین خوبْگفتارِ با نازِ تو... یکی چاره راهِ دیدار جوی چه پُرسی، تو بر باره و من به کوی؟»
روز/داخلی/ کتب دانشگاهی نمایشگاه کتاب
هر کسی که برای کتابهای دانشگاهی آمده در کنار هم با یک لیست در دست به دنبال کتابهای موردنیازشان بودند و از این غرفه به آن غرفه میرفتند، جوان بیست سالهای هم از روستای «پای کبود» از استان خرمآباد آمده بود میگفت رشته میخواهد رشته موسیقی دانشگاه هنر شرکت کند و آمده که کتابهایش را بگیرد میگفت تصورم این بود که مرجع کتابهای کاملی را میتوانم در تهران پیدا کنم و بخوانم.روز/ داخلی/ ناشران کودک و نوجوان
امان از بادکنکها که به پرواز درمیآمدند، انقدر زیبا کتابها با نظم و ترتیب یکجا نشسته بودند که گاه آدم دلش میخواهد بشیند همانجا کتاب موش سر به هوا را بخواند. اما بیشتر کتابها ترجمهای بودند دلم میخواست بالاخره برای یکبار هم که شده شخصیت خوب ایرانی را برای کودکانمان داشته باشیم تا بالاخره دست از سر «شازده کوچولو» برداریم.مطمئنم اگر کودکان در این محیط نمایشگاه قرار بگیرند و از نزدیک با این محیط و فضاهای فرهنگی آشنا شوند کتابخوان خواهند شد و کمی که بزرگتر شوند دوست دارند کتاب هدیه بگیرند نه اینکه از کتاب فراری باشند. وقتی کودک 3 ساله را دیدم که در کالسکه با چه ولعی به کتابها نگاه میکرد در دلم میگفتم کاش همه بچهها در این موفعیت جذاب قرار بگیرند و بخواهند با کتاب رفاقت داشته باشند.