عربدهکشهای این روزهای سینما، چند درصد جامعهاند؟
از کف خیابان تا فرش قرمز
در طول تاریخ رسانه و سینما یکی از عناصر مهم جذابیت بصری، خواسته یا ناخواسته همواره خشونت بوده است. از پرطرفدار بودن صفحه حوادث روزنامهها گرفته تا پربازدیدشدن ویدیوهای اتفاقات دلخراش. سینما هم هیچوقت از این قاعده مستثنی نبوده و در فیلمهای ما هم چه سوژهای بهتر از لاتها برای نمایش خشونت خیابانی.
درحالیکه این خردهفرهنگ لاتی نسبت به سهمی که از تولیدات نمایشی چندسال اخیر داشته در واقعیت درصد کمتری از مردم جامعه را شامل میشود.
در پاسخ به این سوال مهم که چرا وزنه این نوع فیلم و سریالها تا این حد در سینما سنگین است یا بهتر بگوییم چرا اکثر آثار نمایشی به ترویج این جریان روی آوردهاند، از چند زاویه میتوان به موضوع نگاه کرد.
ای اسمیت گزارشگر اجتماعی گاردین سال 2014 مطلبی درباره سفر سفیدپوستهای اروپایی به کشورهای آفریقایی نوشت.اینکه انگیزهشان از سفر سرگرم شدن با انسانهای این کشورهاست، انسانهایی فقیر که لباسهایی محلی و متفاوت پوشیدهاند و به خاطر ظاهر و سبک زندگی متفاوتشان برای اروپاییها مانند یک موزه زنده هستند که به جای شهربازی و سینما میتوانی به تماشای این آدمها بروی. این تقریبا همان نوع لذتی است که شما با تماشای زندگی این لاتها میبرید. نقطه اشتراک هر دو تماشای از بیرون بدبختی؛ همانند یک حظ بصری یا لذت است.
اساسا لات کیست؟
شاید شما هم سریال ماندگار در چشم باد را به خاطر داشته باشید، اکبر عبدی در نقش "حسن آقا حسینی قشنگه" کاراکتر یک لوطی را داشت. کسی که در کنار فرهنگ لاتی از مرام و مسلک خاصی هم برخوردار بود. این نوع آدمها همچنان به برخی ارزشها پایبند بودند و اصطلاحا حرمت نگه میداشتند.اما همیشه در بین این قشر افرادی هم بودند که آسیبرسان و مخل امنیت باشند. یکی از معروفترینهایشان در همان دوارن شعبان جعفری ملقب به "شعبون بی مخ" بود. کسی که نقش به سزایی هم در کودتای 28 مرداد داشت.
در ادامه و پس از انقلاب و حتی تا دهه 70 و 80 این خرده فرهنگ لاتی همچنان قبیح شمرده میشد. خانوادهها از لاتها خوششان نمیآمد و آنها را افرادی بی سروپا میدانستند. هر کسی بد حرف میزد صفت لات را به او نسبت میدادند و فرزندان جوان خانواده هم باید از آنها دوری میکردند.
لاتها حالا کسانی بودند که چاقوکشی و عربدهکشی میکردند، سابقه قتل و تجاوز داشتند و برای همه حتی خانواده خودشان هم مایه دردسر بودند. این افراد به مرور از جامعه طرد شدند و همین باعث شد که شاید در دهه 90 بیشتر از همه جا در فضای مجازی جولان بدهند. جایی که میتوانستند افرادی شبیه خودشان را پیدا کنند و مورد توجه و تمجید قرار بگیرند، دیده شوند و حتی مورد احترام قرار گیرند. یعنی داشتن چیزهایی که در جامعه واقعی کمتر نصیبشان میشد.
این اراذل و اوباش که حالا پایشان به فضای مجازی هم رسیده بود شروع کردند به گذاشتن استوریهایی برای امثال خودشان؛ در بعضی استوریها قدرت خود را به رخ رقیبانشان میکشیدند و در برخی دیگر آنها را تهدید میکردند. البته تنها به همینجا ختم نمیشد، این لاتهای مجازی عدهای را هم دور خودشان جمع کرده بودند و هر از گاهی ویدیوهایی از دورهمی اشرار هر محله بیرون میآمد. فنپیجهایشان هم که یا نوجوانهای اصطلاحا عشق لاتی بودند یا خود همین ارازل و اوباش به بعضیهایشان پول میدادند تا به کمک آنها اسم در کنند.
تماشای خشونت جذاب است!
اما بحث ساخت فیلم و نمایش گسترده سبک زندگی اراذل و اوباش از جای دیگری شروع شد.بعد از درگیری چند اراذل اوباش در زندان و کشتهشدن یکی از لاتهای مشهور تهران، سینماگران به سراغ ساخت فیلم با الهام از زندگی او رفتند. فیلمی که در گیشه هم فروش موفقی داشت و همین جرقهای بود برای دیگر سازندگان آثار نمایشی که تا حد زیادی فیلمها و سریالها به این سمت سوق پیدا کنند.
درسالهای اخیر فضای خیلی از فیلمهای سینمایی و سریالها به سمت نمایش خردهفرهنگ لاتی رفت. خردهفرهنگی كه به نظر میرسد آنقدر كه در رسانه نمایش داده میشود از واقعیت سهم نداشته باشد؛ حداقل نه تا قبل از نمایش این آثار. "یاغی"، "سیاوش"، "پوستشیر"، "شنایپروانه"، "مغزهای كوچك زنگزده" و خیلی از فیلمها و سریالهای دیگری كه حتی اگر زمینه كلیشان هم این نباشد حداقل چند شخصیت مهم داستان در همین فضا جولان میدهند.
شخصیتهایی "هاشم" و "حجت" در فیلم "شنای پروانه"، یا آدمهای محله لیانشامپو "یاغی" برای مخاطب جذاب هستند چرا که بدون درگیرشدن در معضلات زندگی آنها صرفا میتوان از دور مثل یک پدیده سرگرمکننده تماشایشان کرد. نكته دیگر القای حس خوشبختیست. خوشبختی احساسی نسبی است كه شما آن را در اثر مقایسه خودتان با محیط اطراف به دست میآورید. اگر دائم خودتان را با افرادی موفقتر و ثروتمندتر مقایسه كنید قطعا پس از مدتی دچار سرخوردگی خواهید شد. اما دیدن زندگی آدمهایی از این طبقه اجتماعی حس بهتری به مخاطب طیف متوسط خواهد داد.
به هر حال زندگی این افراد هم با معمول جامعه متفاوت بود و رگههایی از خشونت را داشت که خیلی از ما اصلا در زندگیمان با آن روبرو نمیشویم و همین امر هم تماشای آن را جذاب میکرد.
رسانه و مخاطبش، درگیر یک چرخه بیپایان!
بعد از فیلم و سریال حتی جریان موسیقی کشور هم از این خردهفرهنگ تاثیر گرفت. موسیقیهایی که از نظر کارشناسان این حوزه هم فاقد ارزش موسیقیایی هستند. حالا این روزها هرجا بروید این نوع موسیقی را میشنوید، از ضبط ماشینها در اتوبان گرفته تا برخی کافهها. اکسپلور اینستاگرامتان را هم حتی اگر باز کنید روی بسیاری از ویدیوها چنین موسیقی میشنوید و در بین جمعهای مختلف جوانان و نوجوانان هم مورد توجه قرار گرفته است.اما ایراد این موضوع کجاست؟ هنگامی که رسانه بیش ازحد به یک جریان بها بدهد به نوعی آن را حتی ناخواسته تبلیغ میکند. وقتی بیشتر فضای سینما وموسیقی، سبک زندگی این لاتها را نشان میدهد آن هم خیلی بیشتر از چیزی که واقعاً در جامعه هستند این امر باعث میشود قبح رفتارهای آن خرده فرهنگ ریخته و به نوعی ضدارزش به ارزش بدل شود.
نقش رسانه و مخاطب نیز در این جریان متقابل است. در این بین یک چرخه معیوب شکل میگیرد که رسانه به علت سلیقه و میل مخاطب به این نوع محتوا، برای کسب سود هرچه بیشتر به این موضوع میپردازد و با همین کار خود سلیقه و ذائقه مخاطب را هم بیشتر اینگونه تربیت میکند.