داستان قوم حضرت لوط علیهالسلام
صفتی که باعث انحراف قوم لوط شد
لوط بن هاران بن تارخ، برادرزاده حضرت ابراهیم علیه السلام است.(بحارالانوار، ج12، ص143) لوط از اولین افرادی است که به ابراهیم علیهالسلام ایمان آورد. او اهل کلدان از سرزمین بابل بوده و در سرزمین فلسطین و در شهر «سدوم» سکونت داشت. (المیزان،ج10،ص341) حضرت لوط، از تابعین شریعت حضرت ابراهیم علیه السلام به شمار میآید.(المیزان، ج8، ص187)
پس از این که آتش بر ابراهیم علیه السلام سرد شد، نمرود از حضرت ترسان شد و از او خواست تا از منطقه تحت حکومت او خارج گردد. حضرت به همراه ساره که به او ایمان آورده و با او ازدواج کرده بود و همچنین لوط که پسر جوانی بود و به شریعت ابراهیم گرویده بود، و هاجر از دیار نمرود خارج شدند و در بادیهای که مسیر عبور کاروانها به یمن و شام و دیگر نقاط دنیا بود، اقامت گزیدند. در آنجا حضرت ابراهیم کاروانها را به اسلام دعوت میکرد و این خبر در عالم پخش شد که نمرود این شخص را در آتش انداخته، ولی نسوخته است.
در فاصله هفت فرسنگی محل اقامت حضرت ابراهیم علیه السلام شهرهای آباد، پر درخت و پر خیر و برکتی وجود داشت که مسیر عبور کاروانها بود و کاروانها به هنگام ورود به این شهرها، از میوهها و زراعتهای مردم این دیار استفاده میکردند. ولی مردم به خاطر بُخلی(خسیس) (النورالمبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، ص122) که داشتند، به تنگ آمدند؛ چون تحمّل این را نداشتند که ببینند دیگران از نعمتهای بیشماری که خداوند در اختیار آنها قرار داده، استفاده کنند. بنابراین دنبال راه چاره میگشتند.
مردان قوم بدین ترتیب به همجنسهای خود تمایل پیدا کرده و یکدیگر را بینیاز میکردند و زنان که چنین دیدند، با یکدیگر به همجنسبازی پرداختند و از مردان بینیاز شده و این عمل زشت در بینشان رواج پیدا کرد. کمتر رهگذری بود که بر این قوم وارد میشد که در دست آنها اسیر نشود. از این رو، کاروانهایی که در دام این قوم میافتادند، شکایت آنها را به حضرت ابراهیم علیه السلام میبردند. در این زمان بود که حضرت ابراهیم علیه السلام لوط را برای پرهیز دادن و انذار نزد آنها فرستاد.
تلاش لوط علیه السلام این بود که هرگاه مردی به دست این قوم گرفتار میشد، او را از دست آنها نجات میداد. آنها این عمل زشت را ادامه دادند و به نصایح حضرت اعتنا نکردند و بر عمل زشت خود اصرار داشتند و به لوط علیه السلام گفتند: اگر راست میگویی، عذاب خدا را برای ما بیاور.(عنکبوت،29) و او را تهدید کرده و گفتند ای لوط! اگر دست برنداری، قطعا از اخراج شدگان خواهی بود.(شعراء، 167) قومش گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمی هستند که به پاکی تظاهر میکنند.(نمل،56)
وقتی لوط تأثیری در آنها ندید، مأیوس شد و نفرینشان کرد(عنکبوت،30) و بدین وسیله اسباب نزول عذاب الهی برای آن قوم فراهم شد.(بحارالانوار، ج12،ص154-156)
بنابر بعضی از روایتها، قوم لوط از برترین قومهایی بود که خداوند آفریده بود(البرهان فی تفسیر القرآن، ج3،ص121) ولی به خاطر صفت بخل که در میان آنها بود، شیطان منحرفشان کرد، به گونهای که آن عمل زشت در میان آنها رواج یافت و به صورت فرهنگ و سنّت درآمد و به این عمل عادت کرده و قبح و زشتی این عمل برای آنها ریخته بود. (هود،78/ المیزان، ج8،ص188)
حضرت لوط سیسال، شبانه روز(بحارالانوار، ج12، ص147) به هر نحوی به نصیحت و موعظه آنها پرداخت اما لجاجت و هوسبازی آنها بیش از این سخنان بود. سرانجام حضرت لوط با قلبی آکنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر این قوم مفسد پیروز گردان.
از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید.(شعراء، 163)، آیا شما به جای زنان، از روی شهوت با مردها درمیآمیزید؟ شما مردمی جهالت پیشهاید.(نمل، 55)، شما از روی شهوت، به جای زنان با مردان درمیآمیزید؛ شما گروهی تجاوزکارید.(اعراف،81)
لوط هر چه بیشتر هشدار میداد، کمتر اثر میدید و در مقابل، او را تهدید به اخراج از شهر کردند.
پروردگارا! مرا بر قوم فسادکار غالب گردان.(عنکبوت،30)، پروردگارا! مرا و کسان مرا از آن چه انجام میدهند، رهایی بخش.(شعراء، 169)
پس قوم لوط را با عذابی ریشهکن کرد و فرمود: بر سر آنان بارانی [از آتش گوگرد] فرو ریختیم و چه بد بود باران بیم داده شدگان.(شعراء، 173/ نمل، 58)
مرحوم مجلسی(بحارالانوار، ج12، ص163) داستان هلاکت و عذاب قوم لوط را چنین بیان میکند: وقتی فرشتگان الهی مأمور عذاب شدند، ابتدا نزد حضرت ابراهیم علیه السلام رفتند و پس از بشارت تولد اسماعیل، او را از مأموریت خود آگاه کرده، به سمت لوط رفتند. لوط در بیرون شهر، مشغول زراعت و آبیاری بود و آنها در این حال بر او وارد شدند. لوط که ایشان را نمیشناخت، گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما مسافریم و غریب. امشب به ما پناه بده. لوط گفت: مردم این قریه، مردم بدی هستند. خدا آنها را لعنت و هلاک کند. با مردان نکاح میکنند و اموال آنها را میگیرند. گفتند: امشب را به ما پناه بده و ما را مهمان کن.
لوط نزد همسرش آمد و گفت: من امشب مهمان دارم. اگر این مسئله را از مردم پنهان کنی، از تمام خطاهایی که تا کنون مرتکب شدهای میگذرم. همسرش قبول کرد. نشانه بین همسر لوط و قوم او برای اطلاعرسانی به آنها این بود که هر وقت لوط مهمان داشت، در روز، بر روی بام منزل، دودی ایجاد میکرد و اگر شب بود، آتشی را بر روی بام برمیافروخت.
وقتی مهمانان لوط ـ جبرئیل و ملائکه ـ وارد منزل لوط شدند، همسرش بر بالای بام رفته و آتشی برافروخت و اهل روستا مطلع گردیده و از هر طرف خانه لوط را محاصره کردند(هود، 78) و او را تهدید کردند که مهمانان خود را به آنها تحویل دهد و لوط هر چه اصرار میکرد، در آنها تأثیری نداشت. تا این که فرشتگان الهی در سپیدهدم آن شب، قوم لوط را هلاک کردند. آنها گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توییم. آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت؛ پس، پاسی از شب گذشته خانوادهات را حرکت ده، مگر زنت، که از آن چه به ایشان رسد به او [نیز] خواهد رسید.(هود،81)
علاّمه طباطبایی میفرماید: «آنقدر این کشمکش بین حضرت لوط و قومش ادامه یافت تا بر آنها عنوان طاغی صدق کرد.(المیزان، ج10،ص341)
امام صادق علیهالسلام میفرماید: وقتی قوم لوط عمل شنیع لواط را مرتکب میشدند، زمین آنقدر گریست که اشکش به آسمان رسید و آسمان آنقدر گریست که اشکش به زمین رسید. خداوند عزّوجلّ به آسمان امر فرمود این قوم را سنگباران کن و به زمین امر فرمود این قوم را در خود فرو بر.(البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص129) و چنین شد: پس چون فرمان ما آمد، آن شهر را زیر و رو کردیم و سنگپارههایی از سنگ گلهای لایه لایه بر آن فرو ریختیم؛ [سنگهایی] که نزد پروردگارت نشان زده بودند و [خرابههای] آن از ستمگران چندان دور نیست.(هود، 82 و83)
ادامه این مطلب را در گزارشهای بعدی بخوانید
در فاصله هفت فرسنگی محل اقامت حضرت ابراهیم علیه السلام شهرهای آباد، پر درخت و پر خیر و برکتی وجود داشت که مسیر عبور کاروانها بود و کاروانها به هنگام ورود به این شهرها، از میوهها و زراعتهای مردم این دیار استفاده میکردند. ولی مردم به خاطر بُخلی(خسیس) (النورالمبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، ص122) که داشتند، به تنگ آمدند؛ چون تحمّل این را نداشتند که ببینند دیگران از نعمتهای بیشماری که خداوند در اختیار آنها قرار داده، استفاده کنند. بنابراین دنبال راه چاره میگشتند.
بهره گرفتن شیطان از نقطه ضعف آنها
اینجا بود که شیطان از ضعف آنها که بخل ورزیدن بود، استفاده کرد و خود را به صورت پیرمردی نیکوکار درآورده و گفت: کاری را به شما پیشنهاد میکنم که اگر آن را انجام دهید، دیگر کسی بر شما وارد نخواهد شد. گفتند پیشنهاد تو چیست؟ گفت: هر مردی بر شما وارد شد، با او نکاح کنید و لباسهایش را از او بگیرید. آنگاه خودش را به صورت یک نوجوان بسیار زیبا درآورد، در حالی که لباسهای بسیار زیبا پوشیده بود و جلب توجّه میکرد، خود را در اختیار آنها قرار داد و آنها از این کار لذّت بردند.(البرهان فی تفسیر القرآن، ج2، ص564)مردان قوم بدین ترتیب به همجنسهای خود تمایل پیدا کرده و یکدیگر را بینیاز میکردند و زنان که چنین دیدند، با یکدیگر به همجنسبازی پرداختند و از مردان بینیاز شده و این عمل زشت در بینشان رواج پیدا کرد. کمتر رهگذری بود که بر این قوم وارد میشد که در دست آنها اسیر نشود. از این رو، کاروانهایی که در دام این قوم میافتادند، شکایت آنها را به حضرت ابراهیم علیه السلام میبردند. در این زمان بود که حضرت ابراهیم علیه السلام لوط را برای پرهیز دادن و انذار نزد آنها فرستاد.
لوط به همسرش گفت: من امشب مهمان دارم. اگر این مسئله را از مردم پنهان کنی، از تمام خطاهایی که تاکنون مرتکب شدهای میگذرم. همسرش قبول کرد. نشانه بین همسر لوط و قوم او برای اطلاعرسانی به آنها این بود که هر وقت لوط مهمان داشت، در روز، بر روی بام منزل، دودی ایجاد میکرد و اگر شب بود، آتشی را بر روی بام برمیافروخت.
ورود حضرت لوط بر قوم همجنسباز
هنگامی که لوط بر آنها وارد شد، خود را معرفی کرده و نسبتش را با ابراهیم علیه السلام بازگو و رسالت خود را آغاز کرد و به آنان گفت: آیا پروا ندارید؟ من برای شما فرستادهای قابل اعتمادم. از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید». (شعراء، 161ـ163) لوط در میان آنها ازدواج کرد و خدا دخترانی به او عطا فرمود.تلاش لوط علیه السلام این بود که هرگاه مردی به دست این قوم گرفتار میشد، او را از دست آنها نجات میداد. آنها این عمل زشت را ادامه دادند و به نصایح حضرت اعتنا نکردند و بر عمل زشت خود اصرار داشتند و به لوط علیه السلام گفتند: اگر راست میگویی، عذاب خدا را برای ما بیاور.(عنکبوت،29) و او را تهدید کرده و گفتند ای لوط! اگر دست برنداری، قطعا از اخراج شدگان خواهی بود.(شعراء، 167) قومش گفتند: خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمی هستند که به پاکی تظاهر میکنند.(نمل،56)
وقتی لوط تأثیری در آنها ندید، مأیوس شد و نفرینشان کرد(عنکبوت،30) و بدین وسیله اسباب نزول عذاب الهی برای آن قوم فراهم شد.(بحارالانوار، ج12،ص154-156)
بنابر بعضی از روایتها، قوم لوط از برترین قومهایی بود که خداوند آفریده بود(البرهان فی تفسیر القرآن، ج3،ص121) ولی به خاطر صفت بخل که در میان آنها بود، شیطان منحرفشان کرد، به گونهای که آن عمل زشت در میان آنها رواج یافت و به صورت فرهنگ و سنّت درآمد و به این عمل عادت کرده و قبح و زشتی این عمل برای آنها ریخته بود. (هود،78/ المیزان، ج8،ص188)
حضرت لوط سیسال، شبانه روز(بحارالانوار، ج12، ص147) به هر نحوی به نصیحت و موعظه آنها پرداخت اما لجاجت و هوسبازی آنها بیش از این سخنان بود. سرانجام حضرت لوط با قلبی آکنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر این قوم مفسد پیروز گردان.
از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید.(شعراء، 163)، آیا شما به جای زنان، از روی شهوت با مردها درمیآمیزید؟ شما مردمی جهالت پیشهاید.(نمل، 55)، شما از روی شهوت، به جای زنان با مردان درمیآمیزید؛ شما گروهی تجاوزکارید.(اعراف،81)
لوط هر چه بیشتر هشدار میداد، کمتر اثر میدید و در مقابل، او را تهدید به اخراج از شهر کردند.
چگونگی عذاب الهی بر قوم لوط
حضرت لوط که مردی سَخی، کریم و مهماننواز بود،(بحارالانوار، ج12، ص148) با سعه صدر، متانت و تحمّل سختیها، قومش را انذار کرده و آنها را از عاقبت کار زشتشان برحذر میداشت، ولی قوم لوط که جواب منطقی نداشتند، در مقابل استدلالهای حضرت به زور و تهدید متوسل میشدند. آنها برای رفع نیازهای جنسی خود، راهی را انتخاب کرده بودند که برخلاف فطرت و خلقتشان،(المیزان، ج8،ص188) بود و خودشان این را میدانستند و چون پاسخی برای آن نداشتند، برای مقابله با پیامبر خدا، یا به تهدید(اعراف،82/ نمل،56) پناه میبردند یا او را مسخره میکردند(عنکبوت،29) در نهایت، لوط از هدایت آنها ناامید شده، به خداوند عرض کرد:حضرت لوط سیسال شبانهروز به هر نحوی به نصیحت و موعظه آنها پرداخت اما لجاجت و هوسبازی آنها بیش از این سخنان بود. سرانجام حضرت لوط با قلبی آکنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر این قوم مفسد پیروز گردان.
پروردگارا! مرا بر قوم فسادکار غالب گردان.(عنکبوت،30)، پروردگارا! مرا و کسان مرا از آن چه انجام میدهند، رهایی بخش.(شعراء، 169)
پس قوم لوط را با عذابی ریشهکن کرد و فرمود: بر سر آنان بارانی [از آتش گوگرد] فرو ریختیم و چه بد بود باران بیم داده شدگان.(شعراء، 173/ نمل، 58)
مرحوم مجلسی(بحارالانوار، ج12، ص163) داستان هلاکت و عذاب قوم لوط را چنین بیان میکند: وقتی فرشتگان الهی مأمور عذاب شدند، ابتدا نزد حضرت ابراهیم علیه السلام رفتند و پس از بشارت تولد اسماعیل، او را از مأموریت خود آگاه کرده، به سمت لوط رفتند. لوط در بیرون شهر، مشغول زراعت و آبیاری بود و آنها در این حال بر او وارد شدند. لوط که ایشان را نمیشناخت، گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما مسافریم و غریب. امشب به ما پناه بده. لوط گفت: مردم این قریه، مردم بدی هستند. خدا آنها را لعنت و هلاک کند. با مردان نکاح میکنند و اموال آنها را میگیرند. گفتند: امشب را به ما پناه بده و ما را مهمان کن.
لوط نزد همسرش آمد و گفت: من امشب مهمان دارم. اگر این مسئله را از مردم پنهان کنی، از تمام خطاهایی که تا کنون مرتکب شدهای میگذرم. همسرش قبول کرد. نشانه بین همسر لوط و قوم او برای اطلاعرسانی به آنها این بود که هر وقت لوط مهمان داشت، در روز، بر روی بام منزل، دودی ایجاد میکرد و اگر شب بود، آتشی را بر روی بام برمیافروخت.
وقتی مهمانان لوط ـ جبرئیل و ملائکه ـ وارد منزل لوط شدند، همسرش بر بالای بام رفته و آتشی برافروخت و اهل روستا مطلع گردیده و از هر طرف خانه لوط را محاصره کردند(هود، 78) و او را تهدید کردند که مهمانان خود را به آنها تحویل دهد و لوط هر چه اصرار میکرد، در آنها تأثیری نداشت. تا این که فرشتگان الهی در سپیدهدم آن شب، قوم لوط را هلاک کردند. آنها گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توییم. آنان هرگز به تو دست نخواهند یافت؛ پس، پاسی از شب گذشته خانوادهات را حرکت ده، مگر زنت، که از آن چه به ایشان رسد به او [نیز] خواهد رسید.(هود،81)
علاّمه طباطبایی میفرماید: «آنقدر این کشمکش بین حضرت لوط و قومش ادامه یافت تا بر آنها عنوان طاغی صدق کرد.(المیزان، ج10،ص341)
امام صادق علیهالسلام میفرماید: وقتی قوم لوط عمل شنیع لواط را مرتکب میشدند، زمین آنقدر گریست که اشکش به آسمان رسید و آسمان آنقدر گریست که اشکش به زمین رسید. خداوند عزّوجلّ به آسمان امر فرمود این قوم را سنگباران کن و به زمین امر فرمود این قوم را در خود فرو بر.(البرهان فی تفسیر القرآن، ج3، ص129) و چنین شد: پس چون فرمان ما آمد، آن شهر را زیر و رو کردیم و سنگپارههایی از سنگ گلهای لایه لایه بر آن فرو ریختیم؛ [سنگهایی] که نزد پروردگارت نشان زده بودند و [خرابههای] آن از ستمگران چندان دور نیست.(هود، 82 و83)
ادامه این مطلب را در گزارشهای بعدی بخوانید