تبیان، دستیار زندگی

ارتش زنانه پشت میدان نبرد

«اگر طبیب مرده زنده می‌کند، تعجب نکنید شما هم در این جا مرده زنده می‌کنید» تابه‌حال به این فکر کرده‌اید که در این 8 سال جنگ تحمیلی چه بر سر لباس‌های رزمندگان می‌آمد؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : فاطمه ناجی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
ارتش زنانه
چند ماهی از شروع جنگ می‌گذشت و هر هفته به شکل منظم دود و آتش‌سوزی از سه‌راه اهواز خرمشهر مردم را نگران کرده بود بعد از پیگیری متوجه می‌شوند بچه‌های سپاه به‌قصد سوزاندن لباس‌های پاره و خونی رزمندگان و این‌که جایی برای شستن نداشتند این کار را انجام می‌دادند.با دیدن این وضع غیرت خانم‌ها به جوش آمد و در محل عمومی به نام چایخانه نزدیک رود کارون پایگاهی زده شد به سرپرستی مادر شهید علم‌الهدی. قرار بر این شد که تمام لباس‌ها را تحویل گرفته و بعد از شستشو با رفو و وصله، بازسازی کنند.

ارتش زنانه

 

پایگاه علم‌الهدی

«تا پایان جنگ تقریباً تمام لباس‌های شهدا در این پایگاه شسته شد»

مکانی که قبل از انقلاب عشرتکده بود حالا به احترام حضور مادر شهید علم‌‌الهدی تبدیل به پایگاهی شده بود که با بازسازی و تمیزکردن لباس و اقلام رزمندگان، امید و روحیه را به جبهه باز می‌گرداند مثل وصله‌های سر زانو که به گفته رزمندگان قوت قلب‌شان بود. نکته جالب دیگر این که برای گرفتن نیرو هیچ فراخوان و تبلیغی صورت نگرفت چرا که هرخانم بعد از برگشت ده خانم دیگر را فردا با خود می‌آورد.

ارتش زنانه

عملیات زنانه

جمعیتی از خانم‌ها برای شستن بسیج شده بودند؛ ولی آن‌قدر حجم لباس‌ها زیاد بود که باید این کار مدیریت می‌شد؛ بنابراین فرمانده عملیات، خانم‌ها را به سه دسته تقسیم می‌کرد. «نیروی زمینی، مسئول تفکیک لباس‌ها و اقلام بود» «نیروی دریایی، وظیفه خون‌شویی و شستشو را در پیش گرفته بود» و در آخر «نیروی هوایی که مسئول پهن کردن روی پشت‌بام چای‌خانه بودند».

ارتش زنانه


کم‌کم نیروهای خیاط به میدان آمدند چرا که بسیاری از لباس‌ها پاره شده بودند و احتیاج به وصله و رفو و بازسازی داشتند پس هر خانمی که خیاطی بلد بود با چرخی در دست به پایگاه ملحق می‌شد. طوری این جمعیت زیاد شد که سالنی بزرگ از خیاط‌ها به وجود آمد. حجم وسایلی که برای بازسازی می‌آمد آن‌قدر زیاده شد که برخی مسئول جوراب شدند و فقط روزی یک وانت جوراب پاره، بازسازی می‌شد. علاوه‌برآن عده‌ای هم بعد از شستشوی کامل پوتین‌های بلند رزمندگان و ترمیم آن، با انداختن بندهای نو آن‌ها را در کیسه راهی جبهه می‌کردند.

شاید برایتان جالب باشد که پایگاه، واحد دندان پزشکی هم داشت که مسئولیت  ترمیم دندانه زیپ هایی که خراب شده بودند را برعهده داشت.
ارتش زنانه

مزاری عجیب از 400 قطعه

بیایید کمی از فضای داخل پایگاه برایتان بگویم، از مادرانی که فرزندشان یا شهید شده بود و یا در جبهه می‌جنگید، مادران و زنانی که با هر بار آمدن ماشین‌های لباس، نوحه سر می‌دادند و از دریای خونی که راه می‌افتاد اشک می‌ریختند. در یکی از روزها وقتی خانمی به‌رسم همیشگی برای باز شدن خونِ خشک شده، لباس‌ها را با پا می‌شست متوجه شد زخمی شده است، محتویات تشت را بیرون می‌ریزند و با نیمهٔ کاسهٔ سر یکی از شهدا مواجهه می‌شوند. بعد از آن هر روز قطعه‌ای از بدن شهدا درون لباس‌ یا پوتین‌ها پیدا می‌شود. خانم‌ها قطعاتی که استخوان داشت را آب و غسل داده و در کمال احترام و با دلی پرخون و عزا در همان مکان به‌تدریج شروع به دفن کردن می‌کنند و این‌گونه عجیب‌ترین مزار کشورمان در آن مکان ایجاد می‌شود.

کاروان زینب

دل‌جویی از جانبازان و سرزدن به رزمندگان بستری درون بیمارستان  از جمله کارهایی بود که خانم‌ها حین کار انجام می‌دادند همچنین  وظیفه سنگین خبر رساندن شهادت رزمندگان به خانوادهٔ آن‌ها نیز به عهده این کاروان بود.

ارتش زنانه

شهید کبری افسری

همان قدر که جانبازان شیمیایی  اذیت می‌شدند و سال‌ها نفس کشیدن راحت برایشان آرزو بود،«کبری افسری» هم رنج می‌کشید. مادری که هنگام شستن رخت، شیمیایی شده بود و سال‌ها مورد بی‌توجهی مسئولین مربوطه قرار گرفت.او تا وقتی نفس می‌کشید جانباز نبود؛ اما بعد از فوت اعلام کردند شهید شده است!.

فداکاری مادرانه

 بعد از فوت شدن ناگهانی  تعدادی از خانم‌ها و نشان‌دادن عوارض پوستی در برخی‌شان، متوجه شیمیایی بودن لباس‌ها شدند و روند ضدعفونی لباس‌ها سخت‌گیرانه‌تر شده بود به‌طوری‌که برخی از خانم‌ها بعد از شستن و خشک‌کردن لباس‌ها آن‌ها را به‌صورت خود می‌مالیدند تا متوجه شیمیایی بودن لباس‌ها بشوند چرا که نمی‌خواستند  رزمنده‌ای دیگر درگیر آن شود.

ارتش زنانه

قصه پرغصه

 در آن 8 سال جنگ تحمیلی، چه قصه‌ها و روایت‌هایی که در چایخانه آن هم در آن گرما و زیر بمباران مدفون نشده است. برخی از این روایت‌ها به‌قدری تلخ و شاید عجیب به نظر برسد که دیگر کسی آن را بازگو نمی‌کند از چه بگویند؟ از مادر شهید صفری که هنگام تفکیک بین لباس‌ها، لباس خونین پسرش را می‌شناسد و متوجه می‌شود که شهید شده است یا مادری که در حین شستشو و کار، خبر شهادت فرزندش را شنید و گفت شما بروید تشییع را آماده کنید من کارم تمام نشده است! از ننه کریمی که موقع آبکشی اورکت‌های سنگین، آب او را با خود برد یا عجیب‌تر مادرِشهیدی که نابینا بود؛ اما بالای حوض می‌نشست و رخت‌ها را آب می‌کشید و برای شهدا اشک می‌ریخت.

بهشت هویزه!

بعد از اتمام جنگ  و تعطیلی پایگاه، جز در دفتر رهبری از خانم‌ها هیچ تقدیری صورت نمی‌گیرد.

مادرانی که صلوات را به سنوات ترجیح می‌دادند فقط یک خواسته دارند آن‌ها می‌خواهند این مکان یادمانی برای این حماسه بی‌نظیر باقی بماند و در ابعاد اصلی بازسازی شود تا نسل بعد بداند آن‌ها چگونه ایستادگی کردند چرا که  دیگر چیزی از پایگاه شهید علم‌الهدی باقی نمانده است!.