قبر عظیم، گنج بیقراری...
تیتراژ پایانی - از صندلی سینما که بلند میشوم یکی از تماشاچیها بیت « وا مَگیر از من، روان در روزگاران کن مرا» شفیعیکدکنی را زمزمه میکند و به چشمانم خیره میشود و میگوید عجب فیلم فوقالعادهای بود.
فقط لبخند میزنم اما ادامه میدهد «این فیلم رو همون کارگران دهلیز ساخته کلا شریف و نجیب فیلم میسازه، تعادل در پایان فیلم داره که تو مفاهیم بزرگنمایی نمیکنه»
نمیدانم کدام حس در این آدم زنده شده بود که اینگونه تحت تاثیر قرار گرفته بود اما نکتهای را دقیق گفت شعیبی اخلاقمدارانه، شریف و نجیب فیلم میسازد این سبک و سیاق اوست و این را هم به مخاطباش انتقال میدهد.
*هر سرگردانی هم گم شدن نیست
یاسمن که در آلمان پزشک است و یک فرزند اتیسمی دارد سراسر فیلم گنگ، سرگردان و مبهوت به دنبال چیزی میگردد اما نمیداند که چه میخواهد! شاید هویت، شاید پیدا شدن در جایی که به آن تعلق دارد، اما اصلا نمیداند مسیرش در سفر است یا ماندن، میخواهد در آن راه پر از تردید و گنگی که هست خارج شود اما مردد است او با آدمهای خیالی که عین واقعیت هستند پا در مسیری میگذارد که خودش را پیدا میکند.
او به خاطر ارثیه خانوادگی از غربت به ایران میآید اما ارثیه که برایاش کنار گذاشته شده از هر گنجی ارزشمندترست این گنج قبری در صحن حرم مطهر امام رضا علیهالسلام است و قرار است که یاسمن را به خودش بشناساند.
*بدون قراری که بیقرار شد
کسی که میانه بودن در زندگی را انتخاب میکند از کوچکترین تغییر و هنجارشکنی ترس دارد، دوست دارد خطر کند اما از دست دادن موقعیت فعلیاش هم او را دچار تشویش میکند، مسیری که در بدون قرار قبلی با تصویر کردن از «حال ِ خوب» دارد یعنی برای داشتن حال ِ خوب هم باید دل را به دریا زد و خطر کرد البته قرار هم نیست معجزهای هم رخ دهد ولی همین که در مسیر تغییر قرار بگیری راه درست هموار میشود.
*معجزه در انتخاب آن است نه در افتادن
در فیلم میبینیم که کودک فیلم حال خوباش در کنار خانوادهای است که او را میشناسند، دستش را میگیرند و با او بازی میکنند، او در سفری که راهی شده یعنی سرزمین مادریاش، ماندن را انتخاب کرده، به زبان نمیآورد اما دوست دارد که بماند چون خوشحال است، بدون قرار قبلی قرار نیست معجزهای گل درشت را در چشم مخاطب کند و بگوید راه معجزه از کدام سمت است بلکه مسیرها را یک به یک طی میکند تا میرسد به صدایی آشنا، صدایی آسمانی، صدایی که در هر ناخودآگاهی نقش بسته است چه کودک، چه جوان و چه میانسال برسد، نقاره خانهای از تکه بهشت!
*جدا شدن از اغراق گویی
بدون قرار قبلی، صحن مطهر، کنار هم زیستن و خانواده بودن و دنبالرو بودن در فیلم قرار نیست تماشاچی را متحول کند یا او را احساساتی کند بلکه حال مخاطب را با دور شدن از اغراقگوییها خوب میکند حتی کارگردان فیلم هم قصد ندارد دنیای دیگران را بر هم زند و آن را خراب کند بلکه به دنیای آنها اضافه هم میکند و او را روان در روزگاران میکند.
نمیدانم کدام حس در این آدم زنده شده بود که اینگونه تحت تاثیر قرار گرفته بود اما نکتهای را دقیق گفت شعیبی اخلاقمدارانه، شریف و نجیب فیلم میسازد این سبک و سیاق اوست و این را هم به مخاطباش انتقال میدهد.
*هر سرگردانی هم گم شدن نیست
یاسمن که در آلمان پزشک است و یک فرزند اتیسمی دارد سراسر فیلم گنگ، سرگردان و مبهوت به دنبال چیزی میگردد اما نمیداند که چه میخواهد! شاید هویت، شاید پیدا شدن در جایی که به آن تعلق دارد، اما اصلا نمیداند مسیرش در سفر است یا ماندن، میخواهد در آن راه پر از تردید و گنگی که هست خارج شود اما مردد است او با آدمهای خیالی که عین واقعیت هستند پا در مسیری میگذارد که خودش را پیدا میکند.
او به خاطر ارثیه خانوادگی از غربت به ایران میآید اما ارثیه که برایاش کنار گذاشته شده از هر گنجی ارزشمندترست این گنج قبری در صحن حرم مطهر امام رضا علیهالسلام است و قرار است که یاسمن را به خودش بشناساند.
او به خاطر ارثیه خانوادگی از غربت به ایران میآید اما ارثیه که برایاش کنار گذاشته شده از هر گنجی ارزشمندترست این گنج قبری در صحن حرم مطهر امام رضا علیهالسلام است و قرار است که یاسمن را به خودش بشناساند.
*بدون قراری که بیقرار شد
کسی که میانه بودن در زندگی را انتخاب میکند از کوچکترین تغییر و هنجارشکنی ترس دارد، دوست دارد خطر کند اما از دست دادن موقعیت فعلیاش هم او را دچار تشویش میکند، مسیری که در بدون قرار قبلی با تصویر کردن از «حال ِ خوب» دارد یعنی برای داشتن حال ِ خوب هم باید دل را به دریا زد و خطر کرد البته قرار هم نیست معجزهای هم رخ دهد ولی همین که در مسیر تغییر قرار بگیری راه درست هموار میشود.
*معجزه در انتخاب آن است نه در افتادن
در فیلم میبینیم که کودک فیلم حال خوباش در کنار خانوادهای است که او را میشناسند، دستش را میگیرند و با او بازی میکنند، او در سفری که راهی شده یعنی سرزمین مادریاش، ماندن را انتخاب کرده، به زبان نمیآورد اما دوست دارد که بماند چون خوشحال است، بدون قرار قبلی قرار نیست معجزهای گل درشت را در چشم مخاطب کند و بگوید راه معجزه از کدام سمت است بلکه مسیرها را یک به یک طی میکند تا میرسد به صدایی آشنا، صدایی آسمانی، صدایی که در هر ناخودآگاهی نقش بسته است چه کودک، چه جوان و چه میانسال برسد، نقاره خانهای از تکه بهشت!
*جدا شدن از اغراق گویی
بدون قرار قبلی، صحن مطهر، کنار هم زیستن و خانواده بودن و دنبالرو بودن در فیلم قرار نیست تماشاچی را متحول کند یا او را احساساتی کند بلکه حال مخاطب را با دور شدن از اغراقگوییها خوب میکند حتی کارگردان فیلم هم قصد ندارد دنیای دیگران را بر هم زند و آن را خراب کند بلکه به دنیای آنها اضافه هم میکند و او را روان در روزگاران میکند.