مرگ و زندگی؟ فوتبال مرگ آفرید!
مرگ هوادار یاسوجی پرسپولیس بعد از باخت به اولسان
پس از بازی پرسپولیس و اولسان هزاران کیلومتر آن طرفتر از ورزشگاه الجنوب شهر دوحه قطر، جوان 33 ساله یاسوجی از خانه دامادشان زد بیرون تا شاید آرام بگیرد تا شاید آدرنالین انباشته شده در رگهایش را تخلیه کند ...
اینکه عبارت مرگ و زندگی را بچسبانیم به انتهای یک مسابقه فوتبالی، کلیشهترین کار ممکن برای نشان دادن اوج هیجان فوتبال بود. انصافا هم عبارت درست و حسابی بود. جان دار بود.
فوتبال همان لبه تیزی بود که هر هواداری یکبار به یک طرفش سقوط کرده بود. با باخت تیمش مرگ و با پیروزیاش زندگی را چشیده بود اما چه کسی است که نداند تمام این حرفها یک استعاره ادبی برای آب و تاب دادن به نوشته روی کاغذ است و بس؟ زندگی چرا ولی قرار نبود مرگ آفرین باشد. شوخیاش هم زشت بود که خبر مرگ یک هوادار فوتبال گره بخورد به یک باخت فوتبالی!
پرسپولیس که به اولسان باخت، رسانههای ورزشی چرتکه برداشتند و از ضرر میلیون دلاری قرمزها نوشتند. اینکه آن خطای هند لعنتی، آن ضربه پای بی قرار احمد نوراللهی، آن سوت زده نشده پایان نیمه اول چطور میلیاردها تومان از کف پرسپولیس به باد داده است ولی هزاران کیلومتر آن طرفتر از ورزشگاه الجنوب شهر دوحه قطر، جوان 33 ساله یاسوجی از خانه دامادشان زد بیرون تا شاید آرام بگیرد تا شاید آدرنالین انباشته شده در رگهایش را تخلیه کند.
احتمالا با خودش غر غر میکرده که چرا باید تیمش برای دومین بار در طول 3 سال اخیر در نقطه نهایی نفس کم بیاورد، نفس کم بیاورد برای پایان دادن به طلسم تاریخی قهرمانی در آسیا. همسرش میگوید به خانه که رسیدیم، گفت باید برود بخوابد چون قلبش دیگر کم آورده. احتمالا قلبش کم آورده را طوری به زبان آورده که نشان دهنده درد عمیقش باشد. قلب بهروز خورشیدیان در یاسوج بامداد 30 آذر ایستاد. همزمان با توقف تیم محبوبش در فینال.
سامی پسر 8 سالهاش گفته بود باید جلال حسینی برای عذرخواهی بیاید. یحیی ابتدا هفته راهی شهر یاسوج شد، مدال نقره آسیا را تقدیم خانوادهشان کرد، همان مدالی که خانواده آنها را نقره داغ کرده بود. شاید سالگرد بهروز خورشیدیان چند فن پیج هواداری از او یاد بکنند، شاید چند بازیکن پرسپولیس راهی مراسم سالگردش شوند و همین!
مرگ و زندگی حالا برای آن خانواده فقط یک بازی با کلمه مسخره و کلیشهای نیست، فوتبال چنان یقه آنها را گرفته است که تا سالها این کلمه 6 حرفی بشود نفرین شدهترین کلمه زندگیشان. شاید سام وقتی بزرگتر شود، آرزو کند که کاش پدرش مثل بازیکنان پرسپولیس فردای مسابقه با اولسان، لبخند به لب درحال بدرقه بازیکنان عراقیشان بودند، کاش پدرش میدانست که مرگ برای باخت در فینال آسیا تاوان بسیار بزرگی برای یک هوادار است، کاش پدرش بعد از باخت بیشتر داد میزد، بیشتر بازیکنان را لعن و نفرین میکرد تا آدرنالین انباشته شده شبانه راه رگ قلبش را نبندد.
کاش آن توپ لعنتی گل نمیشد، آن پنالتی ناشیانه گرفته نمیشد، آن فینال نفرین شده انقدر مهم نبود. دهها ای کاش دیگر تا ابد رفته و نشسته گوشه ذهن سام 8 ساله، کسی که بیشتر از هر آدم دیگری مفهوم مرگ و زندگی بودن فوتبال را با تمام وجود درک کرده است.
فوتبال همان لبه تیزی بود که هر هواداری یکبار به یک طرفش سقوط کرده بود. با باخت تیمش مرگ و با پیروزیاش زندگی را چشیده بود اما چه کسی است که نداند تمام این حرفها یک استعاره ادبی برای آب و تاب دادن به نوشته روی کاغذ است و بس؟ زندگی چرا ولی قرار نبود مرگ آفرین باشد. شوخیاش هم زشت بود که خبر مرگ یک هوادار فوتبال گره بخورد به یک باخت فوتبالی!
پرسپولیس که به اولسان باخت، رسانههای ورزشی چرتکه برداشتند و از ضرر میلیون دلاری قرمزها نوشتند. اینکه آن خطای هند لعنتی، آن ضربه پای بی قرار احمد نوراللهی، آن سوت زده نشده پایان نیمه اول چطور میلیاردها تومان از کف پرسپولیس به باد داده است ولی هزاران کیلومتر آن طرفتر از ورزشگاه الجنوب شهر دوحه قطر، جوان 33 ساله یاسوجی از خانه دامادشان زد بیرون تا شاید آرام بگیرد تا شاید آدرنالین انباشته شده در رگهایش را تخلیه کند.
احتمالا با خودش غر غر میکرده که چرا باید تیمش برای دومین بار در طول 3 سال اخیر در نقطه نهایی نفس کم بیاورد، نفس کم بیاورد برای پایان دادن به طلسم تاریخی قهرمانی در آسیا. همسرش میگوید به خانه که رسیدیم، گفت باید برود بخوابد چون قلبش دیگر کم آورده. احتمالا قلبش کم آورده را طوری به زبان آورده که نشان دهنده درد عمیقش باشد. قلب بهروز خورشیدیان در یاسوج بامداد 30 آذر ایستاد. همزمان با توقف تیم محبوبش در فینال.
سامی پسر 8 سالهاش گفته بود باید جلال حسینی برای عذرخواهی بیاید. یحیی ابتدا هفته راهی شهر یاسوج شد، مدال نقره آسیا را تقدیم خانوادهشان کرد، همان مدالی که خانواده آنها را نقره داغ کرده بود. شاید سالگرد بهروز خورشیدیان چند فن پیج هواداری از او یاد بکنند، شاید چند بازیکن پرسپولیس راهی مراسم سالگردش شوند و همین!
مرگ و زندگی حالا برای آن خانواده فقط یک بازی با کلمه مسخره و کلیشهای نیست، فوتبال چنان یقه آنها را گرفته است که تا سالها این کلمه 6 حرفی بشود نفرین شدهترین کلمه زندگیشان. شاید سام وقتی بزرگتر شود، آرزو کند که کاش پدرش مثل بازیکنان پرسپولیس فردای مسابقه با اولسان، لبخند به لب درحال بدرقه بازیکنان عراقیشان بودند، کاش پدرش میدانست که مرگ برای باخت در فینال آسیا تاوان بسیار بزرگی برای یک هوادار است، کاش پدرش بعد از باخت بیشتر داد میزد، بیشتر بازیکنان را لعن و نفرین میکرد تا آدرنالین انباشته شده شبانه راه رگ قلبش را نبندد.
کاش آن توپ لعنتی گل نمیشد، آن پنالتی ناشیانه گرفته نمیشد، آن فینال نفرین شده انقدر مهم نبود. دهها ای کاش دیگر تا ابد رفته و نشسته گوشه ذهن سام 8 ساله، کسی که بیشتر از هر آدم دیگری مفهوم مرگ و زندگی بودن فوتبال را با تمام وجود درک کرده است.