برای شیخ حسین انصاریان؛ مردی که از دلش حرف میزند!
از قدیم گفتهاند مرد گریه نمیکند، اما من فکر میکنم این گزاره یک بخش متممی دارد که طی زمان افتاده است و آن این است: مرد گریه نمیکند اما خدا نکند به گریه بیفتد. شیخ حسین از همین مردهاست. خدا نکند به گریه بیفتد. با حرفهای برخاسته از دلش کاری میکند که خاکستر میشوی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1399/06/23 ساعت 13:41
حامد عسکری / روزنامه جام جم: توی حجره شماره ۹ مدرسه علمیه ابراهیمیه کرمان. شبها قبل از خواب نوارهای روضه و سخنرانیاش را گوش میکردم. از سخنرانی میزد به روضه و یک جوری از بیخ دلش گریه میکرد که جگر آدم قلوهکن میشد. شیفتهاش بودم و لحن کشدار و سنگینش را سعی میکردم تقلید کنم. برای یک طلبه 16ساله، یک الگوی تمام عیار بود که دلش میخواست در آینده شیخحسین باشد.
یک کاغذ A4 با ماژیک آبی چسبانده بودند روی شیشه اعلانات نمازخانه مدرسه. سخنرانی شیخحسین در مسجد جامع کرمان، به تاریخ فلان. آن روز از صبح دل توی دلم نبود. بلند شدم. لباس یقه شیخی سفید پلو خوریام را شستم. اتو کردم. از هادی در حجره بغلیمان عطر گرفتم و از دو ساعت قبل از جلسه رفتم و نشستم کنار منبر. نماز خواندیم و یک ساعتی همینجوری گذشت تا شیخ برسد. آن اولین منبری بود که نشستم پای حرفهایش و بعد از منبر هم بوسیدمش و عطر تیروز ملیحی از سرشانه عبایش تا شب به جانم نشست.
چند وقت پیش یکی آن سوی مرزها گفته بود شیخحسین دانا نیست و عالم حساب نمیشود و به خیال خودش من باب تحقیر از او به عنوان روضهخوان یاد کرده بود. همین چند روز پیش شنیدم در یک مجلس خصوصی گفته بود: قربان خدا بروم. من همه تلاشم این سالها این بوده که خودم را روضهخوان معرفی کنم و الحمدلله که شد.
شبهای حسینیه همدانیها تا چند خیابان آن طرفتر و روی پشتبامها جای سوزن انداختن نیست. مخاطبهای تلویزیونیاش حالا هیچ...
یک آنی دارد شیخ حسین، یک نقطه اوجی آن هم درست وقتی است که قرآن به سرگرفتن مفصلش تمام میشود و گریهها در اوجش است. درست در همان لحظه که عمامهاش را میگذارد روی زانویش. همان موقع نفسش را بیرون میدهد و با تضرع کامل پشت میکروفن میگوید: من سکوت میکنم. خودت میدانی و خدا... خودت میدانی و کارهایی که کردهای... قولهایی که دادهای و بعد صیحهای میزند و فقط گریه است که از حسینیه همدانیها بالا میرود. تمام زندگیات از جلوی چشمت رد میشود و یک قولهای قشنگی به خدا میدهی و بعد وقتی داری به خانه بر میگردی خدارا شاکری که شب قدر امسالت اینجوری سحر شد.
از قدیم گفتهاند مرد گریه نمیکند، اما من فکر میکنم این گزاره یک بخش متممی دارد که طی زمان افتاده است و آن این است: مرد گریه نمیکند اما خدا نکند به گریه بیفتد. شیخ حسین از همین مردهاست. خدا نکند به گریه بیفتد. با حرفهای برخاسته از دلش کاری میکند که خاکستر میشوی.
ما خطیب و منبری و روضهخوان کم نداریم. اما در عزیزی این مرد همین بس که به هرکسی بگویی کجا بودی و جواب بشنوی نزد شیخ حسین بودم، همه بدون شنیدن فامیل میفهمیم منظورش شیخحسین انصاریان است.
شیخ عزیز، این روزها اسیر تخت بیمارستان است. دعایش کنیم!
یک کاغذ A4 با ماژیک آبی چسبانده بودند روی شیشه اعلانات نمازخانه مدرسه. سخنرانی شیخحسین در مسجد جامع کرمان، به تاریخ فلان. آن روز از صبح دل توی دلم نبود. بلند شدم. لباس یقه شیخی سفید پلو خوریام را شستم. اتو کردم. از هادی در حجره بغلیمان عطر گرفتم و از دو ساعت قبل از جلسه رفتم و نشستم کنار منبر. نماز خواندیم و یک ساعتی همینجوری گذشت تا شیخ برسد. آن اولین منبری بود که نشستم پای حرفهایش و بعد از منبر هم بوسیدمش و عطر تیروز ملیحی از سرشانه عبایش تا شب به جانم نشست.
چند وقت پیش یکی آن سوی مرزها گفته بود شیخحسین دانا نیست و عالم حساب نمیشود و به خیال خودش من باب تحقیر از او به عنوان روضهخوان یاد کرده بود. همین چند روز پیش شنیدم در یک مجلس خصوصی گفته بود: قربان خدا بروم. من همه تلاشم این سالها این بوده که خودم را روضهخوان معرفی کنم و الحمدلله که شد.
شبهای حسینیه همدانیها تا چند خیابان آن طرفتر و روی پشتبامها جای سوزن انداختن نیست. مخاطبهای تلویزیونیاش حالا هیچ...
یک آنی دارد شیخ حسین، یک نقطه اوجی آن هم درست وقتی است که قرآن به سرگرفتن مفصلش تمام میشود و گریهها در اوجش است. درست در همان لحظه که عمامهاش را میگذارد روی زانویش. همان موقع نفسش را بیرون میدهد و با تضرع کامل پشت میکروفن میگوید: من سکوت میکنم. خودت میدانی و خدا... خودت میدانی و کارهایی که کردهای... قولهایی که دادهای و بعد صیحهای میزند و فقط گریه است که از حسینیه همدانیها بالا میرود. تمام زندگیات از جلوی چشمت رد میشود و یک قولهای قشنگی به خدا میدهی و بعد وقتی داری به خانه بر میگردی خدارا شاکری که شب قدر امسالت اینجوری سحر شد.
از قدیم گفتهاند مرد گریه نمیکند، اما من فکر میکنم این گزاره یک بخش متممی دارد که طی زمان افتاده است و آن این است: مرد گریه نمیکند اما خدا نکند به گریه بیفتد. شیخ حسین از همین مردهاست. خدا نکند به گریه بیفتد. با حرفهای برخاسته از دلش کاری میکند که خاکستر میشوی.
ما خطیب و منبری و روضهخوان کم نداریم. اما در عزیزی این مرد همین بس که به هرکسی بگویی کجا بودی و جواب بشنوی نزد شیخ حسین بودم، همه بدون شنیدن فامیل میفهمیم منظورش شیخحسین انصاریان است.
شیخ عزیز، این روزها اسیر تخت بیمارستان است. دعایش کنیم!