روایتی از هیئت رزمندگان اسلام قم در مجتمع امام خمینی (گلزار شهدا)
دَر هَم (شب ششم محرم 99)
آدم انگشت به دهان میماند از این گستردگی دستگاه امام حسین علیه السلام. دستگاهی که در آن هم جا برای حاج قاسم هاست، هم برای چون منی که برای شیرینیِ دنیا دلش ضعف میرود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1399/06/12
به روایت حبیب سنگتراشان
ذهنم آشفته بود و دنبال جواب. میخواستم ساعت یک ربع به نُه، به جلسه برسم که بتوانم بروم داخل مجتمع اما حالا به دلیل نبود تاکسی با چهل و پنج دقیقه تاخیر رسیده بودم. با وجود این تاخیر هنوز تقریبا هیچ یک از فرشهایی که بیرون از مجتمع و داخل گلزار انداخته بودند پر نشده بود. به راحتی میتوانستی وارد مجتمع شوی. با وجود فاصله یک و نیم متری بین هر نفر، هنوز نصف سالن هم پر نشده بود. این در حالیست که سالهای پیش در همین مجتمع، اگر حواست را جمع نمیکردی بر اثر ازدحام جمعیت، زیر دست و پا له میشدی. دیگر یقین کردم که امسال کرونا کار خود را کرده. مجلسها آن مجلس سابق نمیشوند.
میخواستم در توهمِ از رونق افتادن مراسمات محرم، غرق شوم که سوالی از پسِ افکارم گردن کشید: «اگر واقعا هر شب وضع همین است و جمعیت زیادی نمیآیند پس این همه دم و دستگاه صوتی و تصویری و فرش و موکت بیرون از مجتمع برای چه تعبیه شده؟ اینجا بود که شک، نتیجهگیریهای عجولانهام را بر هم زد. شک را در قالب پرسش ریختم و از خادمی که پلاستیک برای کفش میداد پرسیدم:«مراسم کی شروع میشه؟»
و با جوابش تیر خلاص را به افکارم زد:«الان داره زیارت عاشورا شروع میشه.»
مراحل مراسمِ هیئت رزمندگان قم اینطوری است که اول زیارت عاشورا را میخوانند، بعد بیان احکام، سپس روایتگری دفاع مقدس و بعد از این ها تازه قرآن میخوانند برای شروع سخنرانی و مداحی. این یعنی من نزدیک به یک ساعت زودتر از همیشه به مراسم رسیده بودم.
بعد از گرفتن سهم الکلم و برنداشتن سهم آب معدنیام وارد مجتمع امام خمینی شدم. محل نشستن افراد با دایرههای سبز رنگی مشخص شده بود. روی یکی از دایرهها فرود آمدم و مشغول زیارت عاشورا شدم. زیرچشمی مردم را از نظر میگذراندم تا ببینم چقدر به دعوت خدّام برای حفظ پروتکل ها لبیک میگویند. غیراز دو دوست که مثل دو جزء جدایی ناپذیر به یکدیگر چسبیده بودند، بقیهی افراد، دستورات بهداشتی را رعایت میکردند.
وقتی چند نفری را دیدم که بستنی به دهان آمدند فهمیدم دم در ورودی بستنی میدهند. از آن جایی که دلم ضعف میرفت و مراسم اصلی هنوز شروع نشده بود مدام کودک یا شیطان درونم مرا به مبدأ بستنیها فرامیخواند. اگر از سالن بیرون میرفتم دیگر موقعیت استراتژیک خود را از دست میدادم. موقعیتی که میتوانستم تا شروع مراسم به راحتی به دیوار تکیه داده و به کمرم حالی بدهم و برخلاف سالهای پیش یک نفر خودش را کنارم نچپاند. به هر سختی که بود بر وسوسهی بستنی خوری غلبه کردم.
با نزدیک شدن به شروع سخنرانی، خادم به دوستان به هم چسبیده گفت: «آقا لطفا بستنیتان را بیرون بخورید. دارن فیلمبرداری میکنن خوب نیست. البته ببخشیدا. یه وقت جسارت نشه. باعث زحمتتون هم میشه...»
خلاصه که در احترام و ادب چیزی کم نگذاشت. پسر هم "باشه"ای گفت و بعد از رفتن خادم در یک چشم به هم زدن بستنی را در دهانش چپاند.
آدم انگشت به دهان میماند از این گستردگی دستگاه امام حسین علیه السلام. دستگاهی که در آن هم جا برای حاج قاسمهاست، هم برای چون منی که برای شیرینیِ دنیا دلش ضعف میرود. یعنی میشود ما را هم به عنوان بستنیخورِ دستگاهش بپذیرد؟
سخنران میگوید: «همین که اومدی اینجا یعنی آقا خواسته بیای. یعنی پذیرفته شدی.»
به قول روضه خوان ما دَر هَم آمدیم، تو هم ما را در هم بپذیر؛ البته با حفظ پروتکلهای بهداشتی.
تَوهم
هیچ زمانی این گونه نبوده. هیچ زمانی شهدا برای زنده نگه داشتن یاد سیدشان دست تنها نبودهاند. اما حالا چه شده؟ چه شده است که روی سنگ قبر شهدا خبری از دلدادگان حسینی نیست. نه! شاید خواب میبینم. نکند هیئت را تعطیل کردهاند؟ شاید هم به جای دیگری منتقل شده. همیشه پس از تلاش بسیار برای پیدا کردن جای پارک، از میان جمعیت وارد گلزار شهدای قم میشدی و بعد کنار آرامگاه یکی از همین زندگان خفته در خاک مینشستی و اشک میریختی. اما حالا چه شده که هیچ خبری از شورِ سابق نیست؟ذهنم آشفته بود و دنبال جواب. میخواستم ساعت یک ربع به نُه، به جلسه برسم که بتوانم بروم داخل مجتمع اما حالا به دلیل نبود تاکسی با چهل و پنج دقیقه تاخیر رسیده بودم. با وجود این تاخیر هنوز تقریبا هیچ یک از فرشهایی که بیرون از مجتمع و داخل گلزار انداخته بودند پر نشده بود. به راحتی میتوانستی وارد مجتمع شوی. با وجود فاصله یک و نیم متری بین هر نفر، هنوز نصف سالن هم پر نشده بود. این در حالیست که سالهای پیش در همین مجتمع، اگر حواست را جمع نمیکردی بر اثر ازدحام جمعیت، زیر دست و پا له میشدی. دیگر یقین کردم که امسال کرونا کار خود را کرده. مجلسها آن مجلس سابق نمیشوند.
میخواستم در توهمِ از رونق افتادن مراسمات محرم، غرق شوم که سوالی از پسِ افکارم گردن کشید: «اگر واقعا هر شب وضع همین است و جمعیت زیادی نمیآیند پس این همه دم و دستگاه صوتی و تصویری و فرش و موکت بیرون از مجتمع برای چه تعبیه شده؟ اینجا بود که شک، نتیجهگیریهای عجولانهام را بر هم زد. شک را در قالب پرسش ریختم و از خادمی که پلاستیک برای کفش میداد پرسیدم:«مراسم کی شروع میشه؟»
به قول روضه خوان ما دَر هَم آمدیم، تو هم ما را دَر هَم بپذیر؛ البته با حفظ پروتکلهای بهداشتی
و با جوابش تیر خلاص را به افکارم زد:«الان داره زیارت عاشورا شروع میشه.»
مراحل مراسمِ هیئت رزمندگان قم اینطوری است که اول زیارت عاشورا را میخوانند، بعد بیان احکام، سپس روایتگری دفاع مقدس و بعد از این ها تازه قرآن میخوانند برای شروع سخنرانی و مداحی. این یعنی من نزدیک به یک ساعت زودتر از همیشه به مراسم رسیده بودم.
بعد از گرفتن سهم الکلم و برنداشتن سهم آب معدنیام وارد مجتمع امام خمینی شدم. محل نشستن افراد با دایرههای سبز رنگی مشخص شده بود. روی یکی از دایرهها فرود آمدم و مشغول زیارت عاشورا شدم. زیرچشمی مردم را از نظر میگذراندم تا ببینم چقدر به دعوت خدّام برای حفظ پروتکل ها لبیک میگویند. غیراز دو دوست که مثل دو جزء جدایی ناپذیر به یکدیگر چسبیده بودند، بقیهی افراد، دستورات بهداشتی را رعایت میکردند.
بستنی خورِ دستگاهِ امام حسین علیه السلام
پس از اتمام زیارت عاشورا پسری را دیدم که بستنی به دهان آمد. با خودم گفتم: «عجب خوش اشتها! نشسته وسط مراسم بستنی لیس میزنه.»وقتی چند نفری را دیدم که بستنی به دهان آمدند فهمیدم دم در ورودی بستنی میدهند. از آن جایی که دلم ضعف میرفت و مراسم اصلی هنوز شروع نشده بود مدام کودک یا شیطان درونم مرا به مبدأ بستنیها فرامیخواند. اگر از سالن بیرون میرفتم دیگر موقعیت استراتژیک خود را از دست میدادم. موقعیتی که میتوانستم تا شروع مراسم به راحتی به دیوار تکیه داده و به کمرم حالی بدهم و برخلاف سالهای پیش یک نفر خودش را کنارم نچپاند. به هر سختی که بود بر وسوسهی بستنی خوری غلبه کردم.
با نزدیک شدن به شروع سخنرانی، خادم به دوستان به هم چسبیده گفت: «آقا لطفا بستنیتان را بیرون بخورید. دارن فیلمبرداری میکنن خوب نیست. البته ببخشیدا. یه وقت جسارت نشه. باعث زحمتتون هم میشه...»
خلاصه که در احترام و ادب چیزی کم نگذاشت. پسر هم "باشه"ای گفت و بعد از رفتن خادم در یک چشم به هم زدن بستنی را در دهانش چپاند.
آدم انگشت به دهان میماند از این گستردگی دستگاه امام حسین علیه السلام. دستگاهی که در آن هم جا برای حاج قاسمهاست، هم برای چون منی که برای شیرینیِ دنیا دلش ضعف میرود. یعنی میشود ما را هم به عنوان بستنیخورِ دستگاهش بپذیرد؟
سخنران میگوید: «همین که اومدی اینجا یعنی آقا خواسته بیای. یعنی پذیرفته شدی.»
به قول روضه خوان ما دَر هَم آمدیم، تو هم ما را در هم بپذیر؛ البته با حفظ پروتکلهای بهداشتی.