هیأت خانگی مجتمع ما
سالهای قبل که خبری از ویروس و فاصله و ماسک و الکل نبود، اذان مغرب که میپیچید توی کوچه پسکوچهها، اهل محل سرازیر میشدند سمت مسجد جامع. بساط روضه و سینهزنی به راه بود. اما امسال خبری از جمع پر سروصدایشان نیست. و خبری هم از شلوغی و رفتوآمدهای تمامنشدنی مسجد جامع.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1399/06/12
سالهای قبل که خبری از ویروس و فاصله و ماسک و الکل نبود، اذان مغرب که میپیچید توی کوچه پسکوچهها، اهل محل سرازیر میشدند سمت مسجد جامع. بساط روضه و سینهزنی به راه بود. نوجوانهای پایگاه بسیج هم همیشه حاشیه خیابان روبروی مسجد، ایستگاه صلواتی علم میکردند. با ذوق و شوق لباس نظامی میپوشیدند، شال عزا و چفیه میانداختند، شورهای جواد مقدم را از بلندگو پخش میکردند و سینی چای به دست وسط خیابان به سواره و پیاده بفرما میزدند. امسال اما خبری از جمع پر سروصدایشان نیست. و خبری هم از شلوغی و رفتوآمدهای تمامنشدنی مسجد جامع.
هیأت جمعوجور مجتمع اما تازه سال اولش را میگذراند. زمین حسینیه را چهار پنج تکه موکت سبز و آجری و قهوهای با نقشهای مختلف پوشانده. چند نفر از اهالی موکتها را از گوشه انبار آوردهاند و خودشان را در حسینیه سهم دادهاند. هیأتهای بزرگتر این روزها باید اول فاصلهها را بنشانند روی زمین. باید کسی متر دست بگیرد و فاصله بین آدمها را اندازه کند. اینجا فاصلهها چشمی است و البته بیشتر دلی. همه اما حواسشان به آن مهمان ناخوانده هست، هُرم نفسهاشان را پشت ماسک حبس کردهاند و دسته کلید را برداشتهاند و آمدهاند روضه.
خبری از سینهزنی و دو سه سبک نوحهخوانی هیأتهای بزرگ شهر هم نیست. سرجمع که حساب کنی ده دقیقه روضه میخوانند و البته همین هم برای خیس شدن چشمهای جا مانده از ماسک اهالی کافیست
بالای جلسه، همان جایی که هیأتهای معروف دکور میزنند و منبر میگذارند، یک فرش لاکی پر نقش و نگار افتاده. همه سنگینی منبر را هم انداختهاند روی دوش پایههای باریک صندلی چوبی سادهای که بالای فرش جا گرفته.
زنانه با پارچه مشکی کم عرضی از مردانه جدا شده. طوری که فقط نشستهها از دید هم دور بمانند. زنها، جابهجا کنار نخلهای پایه کوتاه توی باغچه نشستهاند و فاصله، محکم بین آدمها جا خوش کرده.
منبری آشنای اهالی، درباره سازش و گذشت و مدارا توی زندگی صحبت میکرد. درباره این که ازدواجها چقدر سخت شده و آدمها چقدر ظاهربین. روضه را هم خودش خواند. با میکروفون تنظیم نشدهای که یک اکوی ساده گرفته بود و صدایش گوش را خراش میداد. نیمکت فلزی رنگ و رو رفته گوشه محوطه که از بختش افتاده بود میان حصار دیوارهای پارچهای حسینیه، زحمت بلندگو را میکشید.
خبری از سینهزنی و دو سه سبک نوحهخوانی هیأتهای بزرگ شهر هم نیست. سرجمع که حساب کنی ده دقیقه روضه میخوانند و البته همین هم برای خیس شدن چشمهای جا مانده از ماسک اهالی کافیست.
مراسم یک ساعت بیشتر نمیکشد. نگهبان مجتمع شده چایریز روضه. آمین دعای آخر که بلند میشود، صدای مسئول هیأت، همان آقای جلیلیِ مدیر مجتمع، بلندگو را پر میکند که چون امسال از استکان و نعلبکی خبری نیست، هر که لیوان آورده بیاید جلو و چای بگیرد. چای روضه انگار شستش خبردار شده باشد از داغی که روی دل عزادارها گذاشته، هر طور شده میخواهد خودش را به روضهها برساند.
هر شب، خود اهالی پیشقدم میشوند و پذیرایی را قبول میکنند. انگار که دلشان به همین روضه یکساعته که سادگی از سر و رویش چکه میکند، خوش است. انگار که هر روز مینشینند منتظر کمجان شدن آفتاب که بلندگوهای کوچکتر کنار ساختمانها تقوتوقی کنند و راهی شوند سمت حسینیه. یکی از اهالی که زن سنداری هم بود به جوان کنار دستیاش که میخورد تازه عروس باشد، میگفت که این مرض هرچه نداشت، ما را از چهاردیواری بیقواره و تنگ این آپارتمانها کشاند زیر آسمان و مثل قدیمترها صدای سلام و علیک همسایهها را بلند کرد توی هوا. فقط میماند حسرت قیمه ظهر عاشورای مسجد جامع که بدجور جای پیچیدن عطر دارچین و گلابش توی کوچه پسکوچهها خالی است.