تبیان، دستیار زندگی
على علیه السلام هنوز از غسل و تكفین جسد مطهر پیغمبر اكرم فارغ نشده بود كه كسى وارد شد و گفت یا على عجله كن كه مسلمین در سقیفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند. على علیه السلام فرمود سبحان الله! این جماعت چگونه مسلمان می‌باشند كه هنوز جنازه پیغ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اوضاع حضرت علی علیه السلام بعد از رحلت رسول خدا

حضرت علی علیه السلام

اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى،ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر. (نهج البلاغه خطبه شقشقیه)

على علیه السلام هنوز از غسل و تكفین جسد مطهر پیغمبر اكرم فارغ نشده بود كه كسى وارد شد و گفت یا على عجله كن كه مسلمین در سقیفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند. على علیه السلام فرمود سبحان الله! این جماعت چگونه مسلمان می‌باشند كه هنوز جنازه پیغمبر دفن نشده در فكر ریاست و حب جاه هستند؟ هنوز على علیه السلام سخن خود را تمام نكرده بود كه شخص دیگرى رسید و گفت امر خلافت خاتمه یافت، ابتداء كار مهاجر و انصار به نزاع كشید و بالاخره كار خلافت بر ابوبكر قرار گرفت و جز معدودى از طایفه خزرج تمام مردم با وى بیعت كردند.

على علیه السلام فرمود: دلیل انصار بر حقانیت خود چه بود؟ عرض كرد چون نبوت در خاندان قریش بود آنها نیز مدعى بودند كه امامت هم باید از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداكاریهاى خود را در مورد حمایت از پیغمبر و سایر مهاجرین حجت میدانستند.

على علیه السلام فرمود چرا مهاجرین نتوانستند جواب مقنعى به انصار بدهند؟ عرض كرد جواب قانع كننده انصار چگونه است؟

على علیه السلام فرمود: مگر انصار فراموش كردند كه پیغمبر صلى الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب كرده و می‌فرمود كه انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها درگذرید، این فرمایش پیغمبر دلیل اینست كه انصار را به مهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمی‌گرفتند بلكه پیغمبر مهاجرین را بآنها توصیه میفرمود.

آنگاه فرمود: مهاجرین به چه نحو استدلال كردند؟

اغلب مورخین نوشته‏اند كه على علیه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت كرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آن حضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنید به كنج منزل خود پناه برد.

عرض كرد سخن بسیار گفتند و خلاصه كلام آنها این بود كه ما از شجره رسول خدائیم و به كار خلافت از انصار نزدیكتریم. على علیه السلام فرمود: چرا مهاجرین روى حرف خودشان ثابت نیستند اگر آنها از شجره رسول خدایند من ثمره آن شجره هستم، چنانچه نزدیكى به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم دلیل خلافت باشد من كه از هر جهت به پیغمبر از همه نزدیكترم. علاوه بر آیات قرآن و اخبار و احادیث نبوى در مورد خلافت على علیه السلام همین فرمایش خود او براى پاسخ دادن به استدلالات مهاجرین و انصار كه در سقیفه جمع شده بودند كافى بنظر میرسد. (1)

به هر تقدیر هنوز جنازه پیغمبر صلى الله علیه و آله به خاك سپرده نشده بود كه ابوبكر خلیفه شد ولى در باطن خلافت وى هنوز تثبیت نشده بود زیرا گروهى از انصار و دیگران مخصوصا بنى‏هاشم با او بیعت نكرده بودند، عمر به ابوبكر گفت خوبست عباس بن عبدالمطلب را كه عم پیغمبر و بزرگ بنى‏هاشم است ملاقات كرده و او را به وعده تطمیع كنى تا به سوى تو متمایل شود و از على علیه السلام جدا گردد، ابوبكر فورا عباس را ملاقات نمود و مكنونات خاطر خود را عرضه نمود ولى عباس پاسخ محكمى داد و گفت: اگر وجود پیغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدان حضرت منسوب كرده‏اى در این صورت حق ما را برده‏اى زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله از ماست و ما به او از همه نزدیكتریم و اگر به وسیله مسلمین خلیفه شده‏اى ما كه جزو مسلمین بوده و مقدم بر همه آنها هستیم چنین اجازه‏اى به تو نداده‏ایم و آنچه را كه به من وعده می‌دهى اگر از مال ما است تو چرا آن را تملك كرده‏اى و اگر از مال خودت است بهتر كه ندهى و ما را بدان نیازى نیست و اگر مال مؤمنین است تو همچو حقى را در اموال مردم ندارى.

على علیه السلام بر تمام این صحنه سازى‏ها بصیر و آگاه بود و علل وقوع قضایا را به خوبى میدانست و می‌دید كه اصحاب سقیفه مردم ساده‏لوح را چنین فریفته‏اند كه گوششان براى شنیدن حرف حق آماده نمى‏باشد و براى این كه این مطلب را به بنى‏هاشم و اصحاب خود روشن كند به اتفاق فاطمه و حسنین علیهم السلام پشت خانه‏هاى مردم رفته و آنها را براى بیعت خود دعوت نمود ولى جز چند نفر معدود كسى دعوت او را پاسخ نگفت. (2)

اغلب مورخین نوشته‏اند كه على علیه السلام سه شب متوالى بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت كرد و حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت نمود ولى اغلب روى از وى برتافتند و چون آن حضرت پاسخ مثبتى از آنها نشنید به كنج منزل خود پناه برد.

از طرف دیگر عمر دائما به ابوبكر می‌گفت: تا از على بیعت نگیرى پایه‏هاى تخت خلافت تو مستقر و ثابت نمی‌باشد بنابر این مصلحت اینست كه او را احضار نمائى و از وى بیعت بگیرى تا سایر بنى‏هاشم نیز به پیروى از على به تو بیعت نمایند.

ابوبكر دستور داد خالد بن ولید به اتفاق چند نفر از جمله عبدالرحمن بن عوف و خود عمر به سراى على علیه السلام شتافته و در را كوبیدند و آواز دادند كه براى جلب آن حضرت به منظور بیعت با ابوبكر آمده‏اند، على علیه السلام قبول نكرد و خالد و همراهانش را از ورود به منزل ممانعت فرمود.

حضرت علی علیه السلام

خالد بن ولید همراهانش را دستور داد كه عنفا وارد منزل شوند آنها نیز نیمى از در را كندند و به عنف وارد منزل شدند. (3) در این موقع زبیر بن عوام كه در خدمت على علیه السلام بود با شمشیر كشیده آنها را تهدید نمود ولى دو نفر از پشت سر زبیر را گرفته و سایرین نیز دور على علیه السلام را احاطه نمودند و در حالی كه بازوان او را بسته بودند كشان كشان پیش ابوبكر بردند، چون آن حضرت پیش ابوبكر رسید فرمود اى پسر ابوقحافه این چه دستورى است داده‏اى كه مرا با این ترتیب به این جا آورند و با خاندان پیغمبر اینگونه رفتار كنند مگر دستورات آن بزرگوار را فراموش كرده‏اى؟

پیش از این كه ابوبكر پاسخ گوید عمر گفت ترا بدین جا آوردیم كه با خلیفه رسول خدا بیعت كنى! على علیه السلام فرمود اگر با منطق و استدلال سخن بگوئید بهتر است. پس اول به من بگوئید كه رمز موفقیت و غلبه شما به گروه انصار در سقیفه چه بوده و به چه منطقى آنها را قانع و مجاب كردید؟ عمر گفت به دلیل برترى قریش بر سایر قبائل عرب و به علت امتیاز مهاجرین بر انصار و از همه مهم‌تر به جهت قرابت و نزدیكى كه به شخص پیغمبر صلى الله علیه و آله داریم.

على علیه السلام فرمود من هم با همین منطق كه شما سخن گفتید رفتار می‌كنم و به زبان خود شما سخن میگویم و با اینكه دلائل دیگرى نیز دارم، اگر شما به علت قرابت و نزدیكى به رسول خدا صلى الله علیه و آله بر انصار سبقت جستید و اگر ملاك خلافت خویشاوندى و نزدیكى پیغمبر صلى الله علیه و آله است پس همه میدانند كه من از تمام عرب به پیغمبر نزدیكترم زیرا پسر عم و داماد او و پدر دو فرزندش میباشم. عمر كه یاراى جوابگوئى در برابر این منطق نداشت گفت هرگز از تو دست برنمی‌داریم تا بیعت كنى!

على علیه السلام فرمود خوب با یكدیگر ساخته‏اید امروز تو براى او كار میكنى كه او (خلافت را) به تو برگرداند به خدا سوگند سخن ترا قبول نمیكنم و با او بیعت نمى‏نمایم زیرا او باید با من بیعت كند سپس روى خود را متوجه مردم نمود و فرمود اى گروه مهاجرین از خدا بترسید و سلطه و قدرت پیغمبر صلى الله علیه و آله را از خاندان او كه خدا قرار داده است بیرون نبرید به خدا سوگند ما اهل بیعت به این مقام از شما سزاوارتر و احقیم و شما از نفس خود پیروى نكنید كه از راه حق دور می‌افتید، آنگاه على علیه السلام بدون این كه بیعت كند به خانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت زهرا علیهاالسلام رحلت فرمود و آن وقت ناچار بیعت نمود. (4)

اعتراض بعضى از صحابه به ابوبكر

چون خلافت ابوبكر استقرار یافت عده معدودى از صحابه در روز پنجم رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله متفقا در مسجد حضور یافتند و به نصیحت ابوبكر پرداختند، ابتداء ابوذر غفارى پس از حمد خدا و ذكر محامد پیغمبر صلى الله علیه و آله خطاب به ابوبكر كرد و گفت: اى ابوبكر منصب خلافت را از على علیه السلام گرفتن موجب نافرمانى خدا و رسول میباشد و شخص عاقل و مآل اندیش سراى آخرت را كه‏ جاودانى و لا یزال است به زندگى زودگذر دنیا نمی‌فروشد و شما هم نظیر آن را از امم سالفه شنیده‏اید، این اقدام شما جز به زیان خود و مسلمین ثمره دیگرى بار نخواهد آورد و من اى ابوبكر از نظر مصلحت كلى اسلام این سخنان را به تو میگویم و اكنون تو در پذیرفتن آن مختارى.

پس از ابوذر سلمان و خالد بن سعد فضائل على علیه السلام و شایستگى او را به مقام خلافت به زبان آوردند و ابوبكر را از این مقام غاصبانه بیمناك نمودند، آنگاه رو به مهاجرین و انصار كرده و گفتند كه موأنست مسلمین را به منافات مبدل نكنید و به خاطر هوى و هوس خود با دین و مذهب بازى مكنید.

على علیه السلام فرمود: مگر انصار فراموش كردند كه پیغمبر صلى الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب كرده و می‌فرمود كه انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها درگذرید، این فرمایش پیغمبر دلیل اینست كه انصار را به مهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمی‌گرفتند بلكه پیغمبر مهاجرین را بآنها توصیه میفرمود.

سپس خالد بن سعد به ابوبكر گفت كه بیعت انصار با تو به تحریك عمر و در نتیجه اختلاف دو طایفه اوس و خزرج انجام شده است نه به رضا و رغبت خود آنها و چنین بیعتى چندان ارزشى نخواهد داشت. ابو ایوب انصارى و عثمان بن حنیف و عمار یاسر نیز بپاخاسته و هر یك در فضل و شرف و برترى و حقانیت على علیه‌السلام سخن‏ها گفتند و از فداكارى‏ها و جانبازی‌هاى او در غزوات یادآور شدند به طوری كه ابوبكر تحت تأثیر سخنان اصحاب و یاران على علیه السلام پریشان و آشفته خاطر شد و از مسجد خارج گردید و به منزل خود رفت و براى مسلمین بدین شرح پیغام فرستاد: اكنون كه شما را بر من رغبتى نیست دیگرى را براى خلافت انتخاب كنید.

عمر چون اندیشه و اراده ابوبكر را متزلزل دید فورا به سراى وى شتافت و در حالی كه آشفته و غضبناك بود با او صحبت نمود و مجددا وى را به مسجد آورد و براى این كه نیروى هر گونه مجادله و بحث را از مردم بگیرد دستور داد گروهى با شمشیرهاى برهنه در طرفین ابوبكر حركت كنند و اجازه ندهند كه كسى وارد بحث و گفتگو با ابوبكر شود، این تدبیر عمر براى بار دوم حشمت و شكوه ابوبكر را زیادتر نمود و دیگر كسى جرأت نكرد كه با وى بگفتگو پردازد.

احتجاج على علیه السلام با ابوبكر

مرحوم طبرسى احتجاج على علیه السلام را با ابوبكر در كتاب احتجاج خود نقل كرده و ما ذیلا به خلاصه آن اشاره مینمائیم. پس از آن كه امر خلافت به ابوبكر قرار گرفت و مردم به او بیعت كردند براى این كه در برابر على علیه السلام بر این كار خود عذرى بتراشد آن حضرت را در خلوت ملاقات كرد و گفت یا ابالحسن به خدا سوگند مرا در این امر میل و رغبتى و حرص و طمعى نبود و نه خود را بدین كار از دیگران ترجیح می‌دادم! على علیه السلام فرمود در این صورت چه چیزى ترا بدین كار وادار كرد؟ ابوبكر گفت حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه فرمود امت مرا خداوند به گمراهى جمع نمیكند و چون دیدم مردم اجماع نموده‏اند من هم از قول پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى كردم و اگر میدانستم كسى تخلف میكند قبول این امر نمیكردم!

حضرت علی علیه السلام

على علیه السلام فرمود این كه گفتى پیغمبر فرموده است خداوند امت مرا به گمراهى جمع نكند آیا من نیز از این امت بودم یا خیر؟ (5) عرض كرد بلى. فرمود همچنین گروه دیگرى كه از خلافت تو امتناع داشتند مانند سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و جمعى از انصار كه با او بودند آیا از امت بودند یا نه؟عرض كرد بلى همه آنها از امتند. على علیه السلام فرمود پس چگونه حدیث پیغمبر را دلیل خلافت خود میدانى در حالی كه اینها با خلافت تو مخالف بودند؟ ابوبكر گفت من از مخالفت آنها خبر نداشتم مگر پس از خاتمه كار و ترسیدم كه اگر خود را كنار بكشم مردم از دین برگردند!

على علیه السلام فرمود به من بگو ببینم كسى كه متصدى چنین امرى میشود چه‏ خصوصیاتى باید داشته باشد؟ ابوبكر گفت: خیرخواهى و وفا و عدم چاپلوسى و نیك سیرتى و آشكار كردن عدالت و علم به كتاب و سنت و داشتن زهد در دنیا و بی‌رغبتى نسبت به آن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت (در اسلام) و قرابت (با پیغمبر صلى الله علیه و آله) .

على علیه السلام فرمود ترا به خدا اى ابوبكر این صفاتى را كه گفتى آیا در وجود خود مى‏بینى یا در وجود من؟ ابوبكر گفت بلكه در وجود تو یا ابا الحسن! على علیه السلام فرمود آیا دعوت رسول خدا را من اول اجابت كردم یا تو؟ عرض كرد بلكه تو. حضرت فرمود آیا سوره برائت را من به مشركین ابلاغ كردم یا تو؟ عرض كرد البته تو. فرمود آیا در موقع هجرت رسول خدا من جان خود را سپر آن حضرت كردم یا تو؟ عرض كرد البته تو. على علیه السلام فرمود آیا در غدیر خم بنا به حدیث پیغمبر صلى الله علیه و آله من مولاى تو و كلیه مسلمین شدم یا تو؟ عرض كرد بلكه تو. فرمود آیا در آیه زكوة (انما ولیكم الله...) ولایتى كه با ولایت خدا و رسولش آمده براى من است یا براى تو؟ عرض كرد البته براى تو. فرمود آیا حدیث منزلت از پیغمبر و مثلى كه از هارون به موسى زده شده است درباره من بوده یا درباره تو؟ ابوبكر گفت بلكه درباره تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم براى مباهله مشركین (نصارا) برد یا ترا با اهل و فرزندانت؟ عرض كرد بلكه شما را . فرمود آیا آیه تطهیر در مورد من و اهل بیتم نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو. ابوبكر گفت البته براى تو و اهل بیت تو. فرمود آیا در روز كساء من و اهل و فرزندم مورد دعاى رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم یا تو؟ عرض كرد بلكه تو و اهل و فرزندت.

فرمود آیا (در سوره هل اتى) صاحب آیه: یوفون بالنذر و یخافون یوما كان شره مستطیرا منم یا تو؟ ابوبكر گفت البته تو. على علیه السلام فرمود آیا توئى آن كسى كه در روز احد او را از آسمان جوانمرد خواندند یا من؟ عرض كرد بلكه تو. فرمود آیا توئى آن كه در روز خیبر رسول خدا پرچمش را به دست او داد و خداوند به وسیله او (قلعه‏هاى خیبر را) گشود یا من؟ عرض كرد البته تو.

فرمود آیا تو بودى كه از رسول خدا و مسلمین با كشتن عمرو بن عبدود غم را زدودى یا من؟ عرض كرد بلكه تو. فرمود آیا آن كسى كه رسول خدا او را براى تزویج دخترش فاطمه برگزید و فرمود خدا او را در آسمان براى تو تزویج كرده است منم یا تو؟ ابوبكر گفت بلكه تو. على علیه السلام آیا منم پدر حسن و حسین دو نواده و ریحانه پیغمبر آنجا كه فرمود آن دو سید جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است یا تو؟ عرض كرد بلكه تو. فرمود آیا برادر تست كه در بهشت به وسیله دو بال با فرشتگان پرواز می‌كند (جعفر طیار) یا برادر من؟ عرض كرد برادر تو. فرمود آیا منم كه رسول خدا صلى الله علیه و آله به علم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود على اقضاكم یا تو؟ ابوبكر گفت بلكه تو. على علیه السلام فرمود آیا منم آن كسى كه رسول خدا به اصحابش دستور فرمود به عنوان امارت مومنین به او سلام دهند یا تو؟ ابوبكر گفت البته تو.

فرمود آیا از نظر قرابت به رسول خدا صلى الله علیه و آله من سبقت دارم یا تو؟ عرض كرد البته تو.

على علیه السلام فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله براى شكستن بتهاى‏ طاق كعبه ترا روى دوش خود قرار داد یا مرا؟ عرض كرد بلكه ترا.

فرمود آیا رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره تو فرمود كه تو در دنیا و آخرت صاحب لواى من هستى یا درباره من؟ عرض كرد بلكه درباره تو. فرمود آیا پیغمبر موقع مسدود كردن در خانه جمیع اهل بیت خود و اصحابش به مسجد در خانه ترا باز گذاشت یا در خانه مرا؟ ابوبكر گفت بلكه در خانه ترا.

على علیه السلام پیوسته از مناقب و فضائل خود كه خدا و رسولش آنها را مختص آن حضرت قرار داده بودند سخن می‌گفت و ابوبكر تصدیق میكرد، آنگاه فرمود پس چه چیز ترا فریب داده كه این مقام را تصاحب نموده‏اى؟ ابوبكر گریه كرد و گفت یا اباالحسن راست فرمودى امروز را به من مهلت بده تا در این‏ باره بیندیشم، آنگاه از نزد آن حضرت بیرون آمد و با كسى صحبت نكرد شب كه فرا رسید خوابید و رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دید و چون بدان جناب سلام كرد پیغمبر روى خود را از او برگردانید ابوبكر عرض كرد یا رسول الله آیا دستورى فرموده‏اى كه من بجا نیاورده‏ام؟ فرمود با كسى كه خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنى كرده‏اى حق را به اهلش بازگردان. ابوبكر پرسید كیست اهل آن؟ فرمود آن كه ترا عتاب كرد على علیه السلام ابوبكر گفت به او باز گردانیدم یا رسول الله و دیگر آن حضرت را ندید.

صبح زود خدمت على علیه السلام آمد و عرض كرد یا اباالحسن دست را باز كن تا با تو بیعت كنم و آنچه در خواب دیده بود بدان حضرت نقل نمود، على علیه السلام دست خود را گشود و ابوبكر دست خود را به آن كشید و بیعت نمود و گفت می‌روم مسجد و مردم را از آنچه در خواب دیده‏ام و از سخنانى كه بین من و تو گذشته آگاه می‌گردانم و خود را از این مقام كنار كشیده و آن را به تو تسلیم میكنم!

على علیه السلام فرمود بلى (بسیار خوب) . چون ابوبكر از نزد آن حضرت بیرون آمد در حالی كه رنگش دگرگون شده و خود را سرزنش میكرد با عمر كه دنبال وى در كوچه می‌گشت مصادف شد، عمر پرسید چه شده است اى خلیفه پیغمبر؟ ابوبكر ماجرا را تعریف كرد، عمر گفت ترا به خدا اى خلیفه رسول الله گول سحر بنى‏هاشم را نخورى و به آنها وثوق نداشته باشى این اولین سحر آنها نیست (از این كارها زیاد میكنند) و عمر آنقدر از این حرفها زد كه ابوبكر را از تصمیمى كه گرفته بود منصرف نمود و مجددا او را به امر خلافت راغب گردانید. (6)

پى‏نوشت‌ها:

(1) در بخش پنجم كتاب در مورد بطلان و عدم اصالت این شوراء بحث مفصلى خواهد شد.

(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 153 نامه معاویه بامیر المؤمنین علیه السلام مراجعه شود.

(3) بعضى نوشته‏اند كه عمر دستور داد براى آتش زدن در خانه هیزم بیاورند و ساكنین خانه را تهدید نمود كه اگر بیرون نبایید خانه را آتش میزنم فاطمه علیهاالسلام بر در خانه آمد و فرمود اى پسر خطاب آمده‏اى كه خانه ما را بسوزانى؟ گفت بلى تا بیرون آیند و با خلیفه پیغمبر بیعت كنند.(عقد الفرید جزء سیم ص 63)

حافظ ابراهیم مصرى در اینمورد در مدح و تمجید عمر گوید: و كلمة لعلى قالها عمر اكرم بسامعها اعظم بملقیها حرقت بیتك لا ابقى علیك بها ان لم تبایع و بنت المصطفى فیها ما كان غیر ابى حفص بقائلها

یوما لفارس عدنان و حامیها (خلاصه مضمون این اشعار چنین است یعنى غیر از عمر كسى نمیتوانست به على كه یكه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت كنندگان او بگوید اگر بیعت نكنى خانه‏ات را آتش میزنم با این كه دختر پیغمبر در آن خانه است.( نقل از شب‌هاى پیشاور)

برخى هم گویند به دستور خالد در منزل را كندند و یك عده هم از پشت بام داخل منزل شدند . آنچه محرز و مسلم است اینست كه على علیه السلام را به عنف و اجبار براى بیعت با ابوبكر برده‏اند.

(4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 134

(5) باید بدین مطلب توجه داشت كه احتجاج حضرت امیر علیه السلام با ابوبكر به منطق جدل بوده یعنى روى اصل مسلمانى كه مورد قبول طرف مخالف بوده و در عین حال موجب محكومیت او میگردد و الا شورا و اجماع به فرض محال و لو اجماع حقیقى باشد صلاحیت این كار را ندارد و جانشین پیغمبر را خداوند تعیین میكند همچنان كه خود پیغمبر را خدا مبعوث میكند .

(6) الاحتجاج جلد 1 ص 157ـ 184

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.