دکتر مهدی محقق:
مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم
وقتی آرام و با وقار با عبایی بر دوش وارد پذیرایی منزلش میشود احساس میکنم ذرهای هستم در مقابل کوهی از معرفت و دانش. عالمی بزرگ اما متواضع است. خاصیت عالمان و دانشمندان همین است. دانشمندانی که انگشت شمارند و شاید در هر دوره و زمانه کمتر از انگشتان دست ظهور کنند اما در کشور خود بیگانهاند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1398/10/10 ساعت 10:25
مهدی محقق از آن استادان درجه یکی است که نه تنها مایه فخر جوامع دانشگاهی بینالمللی، بلکه از همان مفاخر انگشتشمار ایران است. وقتی درباره تکریم دانشمندان و علما صحبت کردیم دل پردردی داشت. از بیاحترامیها و اهانتهایی که به مفاخر میشود آزرده خاطر است.
بجز ترجمه کتابهای دانشمندان ایرانی مهمترین کاری که برای زنده نگاه داشتن مفاخر ایرانی کرده است همان تأسیس انجمن مفاخر اسلامی و برگزاری بزرگداشت و چاپ کتاب برای تکریم مفاخر بود. میگوید: «دانشمندان ما را مصادره کردند. به محمدبن زکریای رازی پزشک عربی میگویند. یک خط از اشعارمولانا را برای یک ترک بیاورید که بخواند. با خط چینی اشتباه میگیرند. چطور میگویند مولانا ترک بوده است؟ دکتر نصر هم در هاروارد استاد بوده، پس امریکاییها باید بگویند امریکایی است. مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم.» دکتر مهدی محقق که نام و یاد دانشمندان ایرانی را حتی در دنیا به ثبت رسانده است، کسی که بعد از 800 سال کتاب حاج ملاهادی سبزواری را به زبان انگلیسی ترجمه و شرح میکند و در نیویورک به چاپ میرساند، قطعاً بیش از خیلی مسئولان دغدغه تکریم مفاخر و حفظ آنها را دارد. گفتوگو با او که خود از مفاخر علمی و فرهنگی ایران است، برشی از تاریخ است. تاریخی که فرهنگ ایران را به دنیا پیوند میزند.
چطور شد آقای مهدی محقق به درجه و مقام علامه، فقیه، مجتهد، شارح، نویسنده، ادیب، نسخه پژوه و پژوهشگر رسید؟
غریزه علم دوستی در من وجود داشته است. از آغاز کودکی همیشه در طلب علم بودم و هرجا هم که امر مادی در کنار معنوی وجود داشت، مادی را رها کردم و بهدنبال مسأله علمی و معنوی رفتم. بنابر این آنچه که از معلومات اندوختم یکی از دلایلش ترجیح جنبه معنوی بر مادی بوده است.
آیا ارتباطی هم به ریشههای اجدادی شما در حوزه علم و معرفت داشته است؟
خانواده ما روحانی بودند. حوادثی اتفاق افتاد که من درس خواندن را در دورهای رها کردم.
چه حادثهای؟
من 6 ساله بودم که پدرم به زندان رضاخان رفتند. آن هم بهخاطر اینکه به منبری در مسجد گوهرشاد مشهد رفته و از رضا شاه انتقاد کرده بودند و من از شش سالگی به مدت سه سال از دیدن پدر محروم بودم. پدرم سه سال در زندان قصر بودند که موجب شد، خللی در ترتیب تحصیلاتم وارد شود و من از کلاس ششم به بعد تحصیلاتم را رها کردم و به بازار رفتم و شاگرد یک دکان شدم.
یعنی کلاس چندم بودید؟
وسط کلاس هفتم ناچار شدم تحصیلم را ترک کنم.
منظورتان این است که از نظر روحی به مشکل برخوردید؟
بهطور کلی وقتی رأس یک خانواده به زندان بیفتد، در زندگی تزلزلی بهوجود میآید. بههر حال شاگرد دکان شدم. صبح به صبح جلوی در دکان را آب و جارو میکردم و بعد کارتنها را از این دکان به دکان دیگر یا به کاروانسرا میبردم. یکدفعه پسر صاحب دکان آمده بود و من از او پرسیدم که چه کار میکند؟ او به من گفت که درس میخواند. کلاس نهم بود. اگر من هم ادامه تحصیل داده بودم در همان مقطع درس میخواندم. به او گفتم درس میخوانی تا که شوی؟ گفت: رضازاده شفق. دکتر رضازاده شفق عالم آن روزگار بود.من با خودم قیاس عقلی کردم.گفتم او که پسر یک صاحب دکان است و اگر پدرش بمیرد این دکان به او میرسد و صاحب دکان میشود. بنده باز همان شاگردم که باید دکان را آب و جارو کنم. این بود که تصمیم گرفتم شاگردی دکان را رها کنم و دنبال علم و دانش بروم.
برای من بهترین راه در آن زمان این بود که دروس حوزوی را بخوانم. این بود که معلمم سید هادی ورامینی که با پدرم آشنا و در مدرسه مروی بود و با جلال آل احمد هم قوم و خویش بود به من درس میداد. حتی جلال آل احمد هم که کلاس پنجم دارالفنون بود، درسش که تمام میشد پیش همین استاد میآمد. همشهری هم بودند. اهل اورازان طالقان بود. من صرف و نحو را پیش او فراگرفتم و بعد دروس حوزوی را شروع کردم. یکی دو سال دروس حوزوی را در تهران ادامه دادم. اما در تهران معلم خوبی نداشتم به طوری که خودم هم متوجه میشدم که معلمم اشتباه میکند. سه چهار بار که اشتباهات او را کشف کردم، اعتقاد و ایمانم را به او از دست دادم.
در همین زمان دو تا از دوستانم در مشهد شاگرد ادیب نیشابوری بودند. یکی دکتر عبدالجواد فلاطوری بود که بعداً استاد دانشگاه هامبورگ آلمان شد و یکی هم محمد جعفرجعفری لنگرودی بود که رئیس دانشگاه حقوق و مدیر اداره ثبت اسناد و اکنون در لندن دارای یک دایرةالمعارف حقوقی است. وقتی دیدم اینها به مشهد رفتهاند و از ادیب نیشابوری تعریف میکنند، من هم تصمیم گرفتم تهران و خانوادهام را رها کنم و به مشهد بروم. در مشهد هم ادیب نیشابوری بود که به او ادیب دوم میگفتند. ما دو ادیب داشتیم. یکی ادیب اول که مرحوم فروزانفر شاگرد او بودند و دیگری ادیب دوم که شاگرد ادیب اول بود.
من روزی 6 ساعت پیش او درس میخواندم. دو ساعت صبح، دو ساعت ظهر و دو ساعت هم وقتی استاد میرفت روبهروی مدرسه که یک دکان صرافی بود و تا اذان مغرب آنجا مینشست و چپق میکشید. من هم کنار او دو ساعت میایستادم و از او علم میآموختم. در آن یک سالی که در مشهد بودم او سرمایه علمی بسیار گرانبهایی بود که بهدست آوردم. بنابر این او باعث شد وقتی دانشگاه لندن یک استاد ادبیات فارسی میخواست، من را انتخاب کنند در آن زمان 30 نفر بودند که دکترای ادبیات فارسی داشتند، اما گفتند که شرطش این است که عربی هم بدانند. چون دانشجویان عربی داشتند که در جلسه دفاع دکترای آنها کسی باید باشد که به ادبیات عرب هم تسلط کافی داشته باشد و همین باعث شد که من به لندن بروم. دو سال در آنجا استاد بودم و فرصتی پیش آمد که من زبان انگلیسی را بیاموزم.
بنابر این هر وقت هر جا رفتم به زبان انگلیسی یا فلسفه یا کلام یا فقه و اصول درس دادم و مقالات بسیاری به زبان انگلیسی نوشتم. این نتیجه جستوجوگری من به علم و دانش بود که از دروس حوزوی شروع کردم بعد هم به دانشگاه منقول و معقول رفتم و لیسانس گرفتم. چون آن زمان این دانشگاه دوره دکتری نداشت، لیسانس دومم را در رشته زبان و ادبیات فارسی گرفتم و بعد دکترای ادبیات فارسی را گرفتم و بهعنوان هیأت علمی وارد دانشگاه تهران شدم. بعدها هم که دکترای الهیات در دانشگاه دایر شد، دکترای الهیات را هم گرفتم.
18 سال هم در دانشگاه آزاد اسلامی کرج تدریس کردم. دانشگاهی که نه امور علمی اش استاندارد بود و نه امور اداری اش. من راهنمای رساله دکترای چندین دانشجو بودم. با اینکه پول هنگفتی از دانشجویان میگرفتند اما دستمزدی به من بابت راهنما بودنم ندادند. کتاب دروس نهج البلاغه را نوشتم. قیمت گذاشتند و فروختند اما یک شاهی هم به من ندادند. حتی به نامه دکتر ولایتی هم ترتیب اثر ندادند. یک روز بعد از 18 سال به من زنگ زدند که بخشنامه آمده و استادان بازنشسته حق ندارند درس بدهند. گفتند دیگر به دانشگاه نیایم.
واقعاً؟ مگر در ایران چند استاد مثل استاد مهدی محقق هست؟
بله آنها با اهانت با من برخورد کردند. درحالی که در کانادا من 8 سال بیشتر تدریس نداشتم. مرا دعوت کردند به یک ضیافت ناهار و آثار مرا در اینترنت گذاشتند. اما در اینجا هیچ کاری نکردند و این معنای دانشگاه آزاد است.
من در این مدتی که بازنشسته بودم در آکسفورد و دانشگاه لندن درس دادم. همچنین در دانشگاه مک گیل کانادا و دانشگاه بینالمللی مالزی درس دادم. من هر جای دنیا رفتم 5 برابر دانشگاه آزاد ایران حقوق گرفتم. من چیزی از دست ندادم. استاد در سطح بینالمللی کم است. شما اکنون هم در ایران امثال استاد همایی و فروزانفر ندارید، حتی در فرانسه هم لویی ماسینیون یا هانری کربن نداریم در انگلستان هم ادوارد براون و آرتور آربری نداریم و در افغانستان هم عبدالحی حبیبی. در مصر احمد امین و طاها حسین نداریم. اکنون که باید در ایران قدر استادان را بدانند و از آنها استفاده کنند میگویند که علم اصلاً مطرح نیست. این است که دانشگاههای ما جنبه بینالمللی ندارد. افراد مجهول الهویه که نه کتابی نوشتهاند و نه مقاله و شهرت بینالمللی دارند. این است که اگر دانشگاههای معتبر اروپایی استاد زبان و ادبیات فارسی بخواهند از قاهره یا استانبول میگیرند اما از ایران نمیگیرند.
استادان زیادی مثل ایزوتسو به خاطر شما به ایران آمدهاند. در مورد آشناییتان با آنها بگویید. اینکه آیا به واسطه مؤسسه مطالعات اسلامی مک گیل بوده یا در کشورهای دیگر با شما آشنا بودند؟
باید از پروفسور توشیهیکو ایزوتسو نام ببرم. من در کانادا با او آشنا شدم. او مرتباً به درس من میآمد و بعد هم که به ایران آمدم همکاری میکردیم و کتاب حاج ملاهادی سبزواری را به انگلیسی ترجمه کردم و برای اینکه این کتاب ناتمام نماند، ایزوتسو از دانشگاه کیو ژاپن استعفا داد و چند سالی ایران ماند آن هم فقط بهخاطر همکاری با من و ما فلسفه حاج ملاهادی سبزواری را به انگلیسی ترجمه کردیم که در نیویورک چاپ شد و با چاپ این کتاب بعد از 800 سال که هیچ علمی از عالم اسلام به غرب نرفته بود، این علم را در غرب پایهگذاری کردیم. از زمانی که اغراض مابعدالطبیعه ابن رشد به زبان لاتین ترجمه شد، تا زمانی که ما کتاب سبزواری را ترجمه و در غرب منتشر کنیم، هیچ کتابی از عالم اسلام در غرب منتشر نشده بود.
آیا فروش کتاب خوب بود و از آن استقبال شد؟
بله. کتاب میرداماد را هم بعد از آن تصحیح کردیم که هم مقدمه ایزوتسو را دارد و هم مقدمه هانری کربن و نیز فضل الرحمان. برای اولین بار اینها به خارج از ایران معرفی شدند. پروفسور ایزوتسو بهمدت 5 سال در ایران ساکن شد. در آن زمان برای گذران زندگی ایزوتسو پولی نداشتیم. برای همین او به انجمن شاهنشاهی فلسفه رفت که دکتر سید حسین نصر آن را پایهگذاری کرده بود و به او حقوق هم میدادند. ایزوتسو شرح فصوص محیالدین درس میداد. ویلیام چیتیک و پورجوادی و اعوانی هم به کلاس درسش میآمدند. ایزوتسو به جهت وجود من به ایران آمد و ساکن شد. همچنین دانشجویان دیگری از امریکا و لبنان هم آمدند.
وقتی به مؤسسه آقای نصر رفت مشکلی برایش پیش نیامد؟
چرا. ایزوتسو خیلی ناراحت بود. چون شنیده بود در خارج از ایران بازتاب رفتنش به این مؤسسه باعث شده به او لقب فیلسوف درباری بدهند. چون انجمن دکتر نصر شاهنشاهی بود ولی ایزوتسو چارهای نداشت.
فرمودید مقطعی از زندگیتان در مالزی بودید. برای چه به مالزی رفتید؟
در مالزی با پروفسور نقیب العطاس ارتباط داشتم. او مؤسسهای تأسیس کرده بود که من به مدت 5 سال در آن تدریس میکردم. او ایران هم آمد و من برایش بزرگداشتی گرفتم که چاپ هم کردیم. در آنجا برای اولین بار بود که علوم اسلامی ایرانی تدریس میشد. اطلاعی از میرداماد و ملاصدرا و عبدالرزاق لاهیجی یا ملا محسن فیض کاشانی نداشتند و من برای اولین بار آنها را معرفی کردم.
استاد! شما کرسی شیعه شناسی و شیعه پژوهی در دانشگاه مک گیل کانادا تأسیس کردید چه شد که این کرسی حذف شد؟
این کرسی را من تأسیس کردم.
چه سالی؟
سال 1346 که من به مک گیل رفتم و کتاب علامه حلی را درس میدادم؛ مدتی گذشت و یک دفعه آقای خامنهای رهبر انقلاب به من گفتند که چرا کرسی شیعه را کنار گذاشتی؟ گفتم وقتی آنجا درس میدادم نصف حقوقم را دولت ایران میداد و نصف دیگرش را دولت مالزی. بعد از انقلاب هم نمیدانستم حقوقم را از کجا بگیرم. ایشان گفتند مگر حقوقت چقدر است؟ گفتم 15 هزار دلار در سال. ایشان گفتند که این رقمی نیست. دستور دادند که نمایندگی بنیاد مستضعفان در نیویورک، این پول را به من بدهد. یک بار جوانی از همان بنیاد آمد و گفت دکتر محقق مگر چند دانشجو دارد؟ و من گفتم 4 الی 5 نفر. او هم گفت ما که پول میدهیم حداقل باید 20 دانشجو داشته باشید. او فکر میکرد دکتری گرفتن کار آسانی است. او با ملاک علم آموزی در ایران حرف میزد که تعداد زیادی دکتر بیمحتوا از دانشگاه فارغالتحصیل میشود. اما ملاک غرب برای تحصیل در مقطع دکتری اینگونه نبود؛ برای همین حقوق مرا قطع کردند و من هم گفتم چرا در جایی درس بدهم که دولت ایران پولش را بدهد. به کشور مالزی میروم که هم پول بیشتری دادند و هم اینگونه منت نمیگذارند. خیلی ناراحت شدم که چرا علم ایران باید در دست یک بچه اداری باشد؛ این بود که این کرسی تعطیل شد. امروز اگر بخواهند همان کرسی که من مجانی در دانشگاه مک گیل به دست آورده بودم را دوباره تأسیس کنند، باید چند صد هزار دلار پول در بانک بگذارند تا از سودش کرسی را هدایت کنند. آن وقت به خاطر ناشیگری یک بچه این کرسی مفت ومجانی از دست ما رفت. درغرب اینگونه نیست به آثار علمی و نتیجه کار نگاه میکنند. در دنیا ممکن است استادی بگوید من اصلاً امسال درس نمیدهم. آنها حقوقش را میدهند تا زمانی که بگوید درس میدهم، اما در ایران اینگونه نیست.
چه شد که به مؤسسه اسماعیلیه برای تدریس رفتید؟
از من دعوت شد تا علم الحدیث درس بدهم. مرکز مؤسسه اسماعیلیه در لندن است. در آنجا درس میدادم. باز هم دعوت کردند که دیگر نرفتم. خیلی مؤسسه خوبی بود. شاگردان اسماعیلی و غیراسماعیلی بودند. رئیسش هم دکتر فرهاد دفتری بود که کتابی هم درباره اسماعیلیه نوشته و کتاب هایشان را برای من میفرستند. هنوز ارتباط علمی با آنها دارم.
کتابهایی که شما تألیف کرده اید اکثراً کتابهای اصلی دانشگاه است. یکی از بهترین ناصرخسرو شناسان دنیا شما هستید. چه شد که به ناصر خسرو علاقهمند شدید و چه کارهایی در مورد این شاعر بزرگ انجام دادید و دستاوردتان چه بود؟
به دو نفر خیلی علاقه داشتم یکی محمدبن زکریای رازی و دیگری ناصر خسرو بود. تز دکترای من تحقیق در دیوان ناصر خسرو بود که چاپ هم شد. از طریق او با رازی آشنا شدم. ناصر خسرو کتابی دارد به نام زاد المسافرین. در یکی از فصلهایش نوشته «رد بر طباعیان و دهریان و اصحاب هیولی». بعد میگوید از کسانی که پیرو این مکتبها بودند یکی محمد بن زکریای رازی و دیگری ابوالعباس ایرانشهری است. این بود که من به زکریای رازی توجه کردم و کتاب فیلسوف ری را نوشتم که در سال 1349 کتاب اول ایران شناخته شد. در فرانسه هم روزنامهها و مجلات نوشتند که برای اولین بار است که زکریای رازی بهعنوان فیلسوف معرفی میشود، چون تا آن زمان او را بهعنوان پزشک میشناختند.
بنابراین دیوان ناصر خسرو را با مرحوم مینوی تصحیح کردیم، چون دیوان قبلی غلط زیاد داشت و برخی کاتب ها نتوانسته بودند بخوانند وهمان غلط را توجیه میکردند، در جایی ناصر خسرو میخواهد بگوید در مکتب ابوحنیفه شرابی بوده است که ثلثان میشده و به آن شراب مثلث میگویند و آن را سِیَکی پخته مینامیدند که در دیوان ناصر خسرو آمده:«باده پخته حلال است به نزد تو / که تو بر مذهب بو یوسف و نعمانی. نعمان یعنی ابوحنیفه. کاتبان سیکی پخته را نتوانسته بودند بخوانند و نوشته بودند «سگ بچه» و آن را توجیه هم میکردند با این مضمون که قومی میان عرب ها بوده است که گوشت بچه سگی که هنوز چشمش را باز نکرده، حلال است و برایش شعری هم به عربی میخواندند. این دست اشتباهات در دیوان ناصر خسرو زیاد بود و ما آن را تصحیح کردیم و خلاصه آن را برای دانشجویان با نام شرح سی قصیده ناصرخسرو چاپ کردیم و اکنون به چاپ 24 رسیده است.
آثار ناصر خسرو هم جنبه تاریخی دارد و هم فلسفی و کلامی برای همین آسان نیست و نیاز به شرح دارد. شرح بزرگ دیوان ناصر خسرو را در دو جلد چاپ کردم. چون مسائل مهمی دارد و باید علوم دیگر را هم دانست. مثلاً قصیدهای دارد. ای به سر برده خیره عمر طویل... جز به بیدانشی فروخت عقیل؟ از یک معلم بپرسند عقیل که بوده و سرای پیغمبر در کجا بوده؟ کی عقیل فروخته؟ و چرا به او میگویند که به بیدانشی فروخته؟ باید به تمام اینها پاسخ داده شود تا بتوان آن را معنا کرد. خیلی مسائل تاریخی دارد؛ یا جنبه فلسفی یا کلامی اشعارش. «به میان قَدر و جبر ره راست بجوی / که به نزد عقلا جبر و قدر درد و عناست» که اشاره دارد به لاجبر و لا تفویض و الامر بین الامر. شیخ شبستری هم میگوید که «هر آنکس را که مذهب غیر جبر است /نبی فرمود او مانند گبر است»چرا؟ چون پیامبر فرمود «القدریه مجوس هذه الامه» قدریها(معتزله) مجوس هستند. بنابراین آدم باید فلسفه و کلام و تاریخ بداند تا بتواند ناصر خسرو بخواند. من دو جلد از شرح بزرگ ناصر خسرو را که چاپ کردم صد قصیده در آن شرح دادم. 150 قصیده دیگر را باید شرح کنم که حدود سه جلد کتاب میشود و باید بانی پیدا کنم تا آن را چاپ کنم.
شما قبل از انقلاب تا مرز وزارت علوم هم پیش رفتید اما خودتان نپذیرفتید که وزیر شوید چرا؟
من هیچ وقت علاقهای به کارهای اجرایی و اداری نداشتم و نپذیرفتم چون این کارها آدم را از علم باز میدارد. کابینه تیمسار ازهاری و همچنین کابینه دیگری که به من پیشنهاد دادند، وزیر علوم شوم.
نام انجمن آثار و مفاخر اسلامی با نام شما گره خورده و تاکنون از مفاخر بسیاری در این انجمن تقدیر و تکریم شده است و کتابهای بیشماری از آنان چاپ شد. چطور شد که به نتیجه رسیدید که فرهیختگان را تکریم کنید؟
در کشور ما اهانت به علما نهادینه شده بود. به چه چیزی میرسیم که به اهل علم که تعدادشان همانگشت شمار است اهانت کنیم؟ من وقتی برای دکترعبدالحسین زرین کوب بزرگداشت گرفتم، با من اینگونه سخن آغاز کرد« الیوم یومان» روزگارت دو روز است. «یوم لک و یوم علیک» یک روز میگویند زرین کوب آدم بیربط و بیثمر و بیخاصیتی بوده است.
کجا این را گفته بودند؟
در برنامه «هویت» که زرین کوب را هم آورده بودند. زرین کوب به من گفت روزی هم مرا به اینجا میآورند و از من تجلیل میکنند. با وضع علمی فعلی شاید تا 200 سال آینده کسی مانند زرین کوب یا زریاب خویی نداشته باشیم. استادی در دانشگاه ییل امریکا بود، به نام «پروفسور فرانتس روزنتال»که ابن خلدون را به انگلیسی ترجمه کرده بود و کتاب تاریخ شناسی مسلمانان را نوشته است که به عربی هم ترجمه شد و اخیراً در مشهد به فارسی با عنوان «تاریخ تاریخ نگاری در اسلام» ترجمه شده است. او با من دوست بود مرا به دانشگاه ییل دعوت کرد تا سخنرانی کنم. کنگرهای مربوط به تاریخ بود. در آنجا فهمیدم روزنتال در گزارشی نوشته که با یک مورخ ایرانی آشنا شده و آن را اتفاق نامیده است. «اتفاقی که من با دکتر زریاب خویی آشنا شوم.» زریاب خویی در شرح حالش که در مجله تاریخ اسلام چاپ شده بود، نوشته بود بدترین ایام زندگیام این بوده است که حقوقم را قطع کردند ومن به نان شب هم محتاج بودم. محقق مرا به دایرة المعارف تشیع و دانشنامه جهان اسلام برد. من به ریاست دانشنامه جهان اسلام که آقای خامنهای بودند موضوع را گفتم و ایشان خیلی هم تحسین کردند و خواستند زریاب خویی را ببینند. چنین شخصیتی که پروفسور روزنتال استاد تمام مورخان تاریخ اسلام بوده میگوید: «اینگونه نیست که هر ایرانی را ببینی اینقدر قوی باشد.» این بود که باب تکریم استادان را باز کردم. اولین بار در تالار فردوسی دانشگاه ادبیات بزرگداشت استاد جلال همایی را گرفتم. 4 سال بود که بازنشسته شده بود و از خانه بیرون نیامده بود. احمد میرفندرسکی در دارالفنون شاگرد همایی بود. همایی با عصایی وارد تالار شد و وقتی شاگردانش را که بعضی هایشان وزیر بودند دید، دائم میگفت خدا خیرتان دهد و خوشحال شده بود. شاگردانش پایش را بوسیدند. در آنجا آشیخ عبدالله نورانی گفت که آقای محقق 10 سال به عمر استاد اضافه کردید. همایی خودش گفت:«ما جزو مبلمان کهنه خانه هستیم.» اکنون 200 بزرگداشت برگزار شده است برای هر یک کتابی چاپ کردیم و این را باب کردم تا این راه ادامه پیدا کند و مفاخر تمام رشتهها تکریم شوند. همین است که کشورهای حاشیه علمای ما را به نام خود ثبت میکنند.
کتاب، حامل انتقال فرهنگ ایران به دنیاست. شما زحمات زیادی در حوزه ترجمه دانشمندان و مفاخر ایرانی برای شناساندن آنها به دنیا کشیدید چه کارهایی در این خصوص انجام دادهاید؟
کتاب الطب الروحانی زکریای رازی را به زبان فارسی ترجمه کردم چون رازی میگوید من طب منصوری را برای بدن نوشتم و طب روحانی برای روح. از دانشمندان دیگر هم کتابهای بسیاری ترجمه کردم. فخر رازی را که اهل ری بود عربها میگویند جزومفاخر ما است.من یادم است که دعوتنامهای از مصر آمد که رویش نوشته بود بزرگداشت پزشک عربی محمد بن زکریای رازی که من رد کردم و جواب ردیهام را چاپ کردم که رازی در ری به دنیا آمده و ابوریحان بیرونی معاصرش هم این را تأیید کرده است.او در ری هم وفات کرده است. ما که نباید با این همه شواهد و قرائن ثابت کنیم عالمان ایرانی عرب نیستند. وقتی شواهد و احادیث متواتر وجود دارد ایجاد علم میکند. دانشمندان ما را مصادره کردند. یک خط از اشعارمولانا را اگر به یک ترک نشان دهید که بخواند با خط چینی اشتباه میگیرد. چطور میگویند مولانا ترک بوده است. دکتر نصر هم در هاروارد استاد بوده پس امریکاییها باید بگویند امریکایی است. مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم.
منبع: روزنامه ایران
بجز ترجمه کتابهای دانشمندان ایرانی مهمترین کاری که برای زنده نگاه داشتن مفاخر ایرانی کرده است همان تأسیس انجمن مفاخر اسلامی و برگزاری بزرگداشت و چاپ کتاب برای تکریم مفاخر بود. میگوید: «دانشمندان ما را مصادره کردند. به محمدبن زکریای رازی پزشک عربی میگویند. یک خط از اشعارمولانا را برای یک ترک بیاورید که بخواند. با خط چینی اشتباه میگیرند. چطور میگویند مولانا ترک بوده است؟ دکتر نصر هم در هاروارد استاد بوده، پس امریکاییها باید بگویند امریکایی است. مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم.» دکتر مهدی محقق که نام و یاد دانشمندان ایرانی را حتی در دنیا به ثبت رسانده است، کسی که بعد از 800 سال کتاب حاج ملاهادی سبزواری را به زبان انگلیسی ترجمه و شرح میکند و در نیویورک به چاپ میرساند، قطعاً بیش از خیلی مسئولان دغدغه تکریم مفاخر و حفظ آنها را دارد. گفتوگو با او که خود از مفاخر علمی و فرهنگی ایران است، برشی از تاریخ است. تاریخی که فرهنگ ایران را به دنیا پیوند میزند.
چطور شد آقای مهدی محقق به درجه و مقام علامه، فقیه، مجتهد، شارح، نویسنده، ادیب، نسخه پژوه و پژوهشگر رسید؟
غریزه علم دوستی در من وجود داشته است. از آغاز کودکی همیشه در طلب علم بودم و هرجا هم که امر مادی در کنار معنوی وجود داشت، مادی را رها کردم و بهدنبال مسأله علمی و معنوی رفتم. بنابر این آنچه که از معلومات اندوختم یکی از دلایلش ترجیح جنبه معنوی بر مادی بوده است.
آیا ارتباطی هم به ریشههای اجدادی شما در حوزه علم و معرفت داشته است؟
خانواده ما روحانی بودند. حوادثی اتفاق افتاد که من درس خواندن را در دورهای رها کردم.
چه حادثهای؟
من 6 ساله بودم که پدرم به زندان رضاخان رفتند. آن هم بهخاطر اینکه به منبری در مسجد گوهرشاد مشهد رفته و از رضا شاه انتقاد کرده بودند و من از شش سالگی به مدت سه سال از دیدن پدر محروم بودم. پدرم سه سال در زندان قصر بودند که موجب شد، خللی در ترتیب تحصیلاتم وارد شود و من از کلاس ششم به بعد تحصیلاتم را رها کردم و به بازار رفتم و شاگرد یک دکان شدم.
یعنی کلاس چندم بودید؟
وسط کلاس هفتم ناچار شدم تحصیلم را ترک کنم.
منظورتان این است که از نظر روحی به مشکل برخوردید؟
بهطور کلی وقتی رأس یک خانواده به زندان بیفتد، در زندگی تزلزلی بهوجود میآید. بههر حال شاگرد دکان شدم. صبح به صبح جلوی در دکان را آب و جارو میکردم و بعد کارتنها را از این دکان به دکان دیگر یا به کاروانسرا میبردم. یکدفعه پسر صاحب دکان آمده بود و من از او پرسیدم که چه کار میکند؟ او به من گفت که درس میخواند. کلاس نهم بود. اگر من هم ادامه تحصیل داده بودم در همان مقطع درس میخواندم. به او گفتم درس میخوانی تا که شوی؟ گفت: رضازاده شفق. دکتر رضازاده شفق عالم آن روزگار بود.من با خودم قیاس عقلی کردم.گفتم او که پسر یک صاحب دکان است و اگر پدرش بمیرد این دکان به او میرسد و صاحب دکان میشود. بنده باز همان شاگردم که باید دکان را آب و جارو کنم. این بود که تصمیم گرفتم شاگردی دکان را رها کنم و دنبال علم و دانش بروم.
من 6 ساله بودم که پدرم به زندان رضاخان رفتند. آن هم بهخاطر اینکه به منبری در مسجد گوهرشاد مشهد رفته و از رضا شاه انتقاد کرده بودند
برای من بهترین راه در آن زمان این بود که دروس حوزوی را بخوانم. این بود که معلمم سید هادی ورامینی که با پدرم آشنا و در مدرسه مروی بود و با جلال آل احمد هم قوم و خویش بود به من درس میداد. حتی جلال آل احمد هم که کلاس پنجم دارالفنون بود، درسش که تمام میشد پیش همین استاد میآمد. همشهری هم بودند. اهل اورازان طالقان بود. من صرف و نحو را پیش او فراگرفتم و بعد دروس حوزوی را شروع کردم. یکی دو سال دروس حوزوی را در تهران ادامه دادم. اما در تهران معلم خوبی نداشتم به طوری که خودم هم متوجه میشدم که معلمم اشتباه میکند. سه چهار بار که اشتباهات او را کشف کردم، اعتقاد و ایمانم را به او از دست دادم.
در همین زمان دو تا از دوستانم در مشهد شاگرد ادیب نیشابوری بودند. یکی دکتر عبدالجواد فلاطوری بود که بعداً استاد دانشگاه هامبورگ آلمان شد و یکی هم محمد جعفرجعفری لنگرودی بود که رئیس دانشگاه حقوق و مدیر اداره ثبت اسناد و اکنون در لندن دارای یک دایرةالمعارف حقوقی است. وقتی دیدم اینها به مشهد رفتهاند و از ادیب نیشابوری تعریف میکنند، من هم تصمیم گرفتم تهران و خانوادهام را رها کنم و به مشهد بروم. در مشهد هم ادیب نیشابوری بود که به او ادیب دوم میگفتند. ما دو ادیب داشتیم. یکی ادیب اول که مرحوم فروزانفر شاگرد او بودند و دیگری ادیب دوم که شاگرد ادیب اول بود.
من روزی 6 ساعت پیش او درس میخواندم. دو ساعت صبح، دو ساعت ظهر و دو ساعت هم وقتی استاد میرفت روبهروی مدرسه که یک دکان صرافی بود و تا اذان مغرب آنجا مینشست و چپق میکشید. من هم کنار او دو ساعت میایستادم و از او علم میآموختم. در آن یک سالی که در مشهد بودم او سرمایه علمی بسیار گرانبهایی بود که بهدست آوردم. بنابر این او باعث شد وقتی دانشگاه لندن یک استاد ادبیات فارسی میخواست، من را انتخاب کنند در آن زمان 30 نفر بودند که دکترای ادبیات فارسی داشتند، اما گفتند که شرطش این است که عربی هم بدانند. چون دانشجویان عربی داشتند که در جلسه دفاع دکترای آنها کسی باید باشد که به ادبیات عرب هم تسلط کافی داشته باشد و همین باعث شد که من به لندن بروم. دو سال در آنجا استاد بودم و فرصتی پیش آمد که من زبان انگلیسی را بیاموزم.
بنابر این هر وقت هر جا رفتم به زبان انگلیسی یا فلسفه یا کلام یا فقه و اصول درس دادم و مقالات بسیاری به زبان انگلیسی نوشتم. این نتیجه جستوجوگری من به علم و دانش بود که از دروس حوزوی شروع کردم بعد هم به دانشگاه منقول و معقول رفتم و لیسانس گرفتم. چون آن زمان این دانشگاه دوره دکتری نداشت، لیسانس دومم را در رشته زبان و ادبیات فارسی گرفتم و بعد دکترای ادبیات فارسی را گرفتم و بهعنوان هیأت علمی وارد دانشگاه تهران شدم. بعدها هم که دکترای الهیات در دانشگاه دایر شد، دکترای الهیات را هم گرفتم.
18 سال هم در دانشگاه آزاد اسلامی کرج تدریس کردم. دانشگاهی که نه امور علمی اش استاندارد بود و نه امور اداری اش. من راهنمای رساله دکترای چندین دانشجو بودم. با اینکه پول هنگفتی از دانشجویان میگرفتند اما دستمزدی به من بابت راهنما بودنم ندادند. کتاب دروس نهج البلاغه را نوشتم. قیمت گذاشتند و فروختند اما یک شاهی هم به من ندادند. حتی به نامه دکتر ولایتی هم ترتیب اثر ندادند. یک روز بعد از 18 سال به من زنگ زدند که بخشنامه آمده و استادان بازنشسته حق ندارند درس بدهند. گفتند دیگر به دانشگاه نیایم.
واقعاً؟ مگر در ایران چند استاد مثل استاد مهدی محقق هست؟
بله آنها با اهانت با من برخورد کردند. درحالی که در کانادا من 8 سال بیشتر تدریس نداشتم. مرا دعوت کردند به یک ضیافت ناهار و آثار مرا در اینترنت گذاشتند. اما در اینجا هیچ کاری نکردند و این معنای دانشگاه آزاد است.
18 سال هم در دانشگاه آزاد اسلامی کرج تدریس کردم. یک روز بعد از 18 سال به من زنگ زدند که بخشنامه آمده و استادان بازنشسته حق ندارند درس بدهند. گفتند دیگر به دانشگاه نیایم.
من در این مدتی که بازنشسته بودم در آکسفورد و دانشگاه لندن درس دادم. همچنین در دانشگاه مک گیل کانادا و دانشگاه بینالمللی مالزی درس دادم. من هر جای دنیا رفتم 5 برابر دانشگاه آزاد ایران حقوق گرفتم. من چیزی از دست ندادم. استاد در سطح بینالمللی کم است. شما اکنون هم در ایران امثال استاد همایی و فروزانفر ندارید، حتی در فرانسه هم لویی ماسینیون یا هانری کربن نداریم در انگلستان هم ادوارد براون و آرتور آربری نداریم و در افغانستان هم عبدالحی حبیبی. در مصر احمد امین و طاها حسین نداریم. اکنون که باید در ایران قدر استادان را بدانند و از آنها استفاده کنند میگویند که علم اصلاً مطرح نیست. این است که دانشگاههای ما جنبه بینالمللی ندارد. افراد مجهول الهویه که نه کتابی نوشتهاند و نه مقاله و شهرت بینالمللی دارند. این است که اگر دانشگاههای معتبر اروپایی استاد زبان و ادبیات فارسی بخواهند از قاهره یا استانبول میگیرند اما از ایران نمیگیرند.
استادان زیادی مثل ایزوتسو به خاطر شما به ایران آمدهاند. در مورد آشناییتان با آنها بگویید. اینکه آیا به واسطه مؤسسه مطالعات اسلامی مک گیل بوده یا در کشورهای دیگر با شما آشنا بودند؟
باید از پروفسور توشیهیکو ایزوتسو نام ببرم. من در کانادا با او آشنا شدم. او مرتباً به درس من میآمد و بعد هم که به ایران آمدم همکاری میکردیم و کتاب حاج ملاهادی سبزواری را به انگلیسی ترجمه کردم و برای اینکه این کتاب ناتمام نماند، ایزوتسو از دانشگاه کیو ژاپن استعفا داد و چند سالی ایران ماند آن هم فقط بهخاطر همکاری با من و ما فلسفه حاج ملاهادی سبزواری را به انگلیسی ترجمه کردیم که در نیویورک چاپ شد و با چاپ این کتاب بعد از 800 سال که هیچ علمی از عالم اسلام به غرب نرفته بود، این علم را در غرب پایهگذاری کردیم. از زمانی که اغراض مابعدالطبیعه ابن رشد به زبان لاتین ترجمه شد، تا زمانی که ما کتاب سبزواری را ترجمه و در غرب منتشر کنیم، هیچ کتابی از عالم اسلام در غرب منتشر نشده بود.
آیا فروش کتاب خوب بود و از آن استقبال شد؟
بله. کتاب میرداماد را هم بعد از آن تصحیح کردیم که هم مقدمه ایزوتسو را دارد و هم مقدمه هانری کربن و نیز فضل الرحمان. برای اولین بار اینها به خارج از ایران معرفی شدند. پروفسور ایزوتسو بهمدت 5 سال در ایران ساکن شد. در آن زمان برای گذران زندگی ایزوتسو پولی نداشتیم. برای همین او به انجمن شاهنشاهی فلسفه رفت که دکتر سید حسین نصر آن را پایهگذاری کرده بود و به او حقوق هم میدادند. ایزوتسو شرح فصوص محیالدین درس میداد. ویلیام چیتیک و پورجوادی و اعوانی هم به کلاس درسش میآمدند. ایزوتسو به جهت وجود من به ایران آمد و ساکن شد. همچنین دانشجویان دیگری از امریکا و لبنان هم آمدند.
وقتی به مؤسسه آقای نصر رفت مشکلی برایش پیش نیامد؟
چرا. ایزوتسو خیلی ناراحت بود. چون شنیده بود در خارج از ایران بازتاب رفتنش به این مؤسسه باعث شده به او لقب فیلسوف درباری بدهند. چون انجمن دکتر نصر شاهنشاهی بود ولی ایزوتسو چارهای نداشت.
فرمودید مقطعی از زندگیتان در مالزی بودید. برای چه به مالزی رفتید؟
در مالزی با پروفسور نقیب العطاس ارتباط داشتم. او مؤسسهای تأسیس کرده بود که من به مدت 5 سال در آن تدریس میکردم. او ایران هم آمد و من برایش بزرگداشتی گرفتم که چاپ هم کردیم. در آنجا برای اولین بار بود که علوم اسلامی ایرانی تدریس میشد. اطلاعی از میرداماد و ملاصدرا و عبدالرزاق لاهیجی یا ملا محسن فیض کاشانی نداشتند و من برای اولین بار آنها را معرفی کردم.
استاد! شما کرسی شیعه شناسی و شیعه پژوهی در دانشگاه مک گیل کانادا تأسیس کردید چه شد که این کرسی حذف شد؟
این کرسی را من تأسیس کردم.
چه سالی؟
سال 1346 که من به مک گیل رفتم و کتاب علامه حلی را درس میدادم؛ مدتی گذشت و یک دفعه آقای خامنهای رهبر انقلاب به من گفتند که چرا کرسی شیعه را کنار گذاشتی؟ گفتم وقتی آنجا درس میدادم نصف حقوقم را دولت ایران میداد و نصف دیگرش را دولت مالزی. بعد از انقلاب هم نمیدانستم حقوقم را از کجا بگیرم. ایشان گفتند مگر حقوقت چقدر است؟ گفتم 15 هزار دلار در سال. ایشان گفتند که این رقمی نیست. دستور دادند که نمایندگی بنیاد مستضعفان در نیویورک، این پول را به من بدهد. یک بار جوانی از همان بنیاد آمد و گفت دکتر محقق مگر چند دانشجو دارد؟ و من گفتم 4 الی 5 نفر. او هم گفت ما که پول میدهیم حداقل باید 20 دانشجو داشته باشید. او فکر میکرد دکتری گرفتن کار آسانی است. او با ملاک علم آموزی در ایران حرف میزد که تعداد زیادی دکتر بیمحتوا از دانشگاه فارغالتحصیل میشود. اما ملاک غرب برای تحصیل در مقطع دکتری اینگونه نبود؛ برای همین حقوق مرا قطع کردند و من هم گفتم چرا در جایی درس بدهم که دولت ایران پولش را بدهد. به کشور مالزی میروم که هم پول بیشتری دادند و هم اینگونه منت نمیگذارند. خیلی ناراحت شدم که چرا علم ایران باید در دست یک بچه اداری باشد؛ این بود که این کرسی تعطیل شد. امروز اگر بخواهند همان کرسی که من مجانی در دانشگاه مک گیل به دست آورده بودم را دوباره تأسیس کنند، باید چند صد هزار دلار پول در بانک بگذارند تا از سودش کرسی را هدایت کنند. آن وقت به خاطر ناشیگری یک بچه این کرسی مفت ومجانی از دست ما رفت. درغرب اینگونه نیست به آثار علمی و نتیجه کار نگاه میکنند. در دنیا ممکن است استادی بگوید من اصلاً امسال درس نمیدهم. آنها حقوقش را میدهند تا زمانی که بگوید درس میدهم، اما در ایران اینگونه نیست.
من هیچ وقت علاقهای به کارهای اجرایی و اداری نداشتم و نپذیرفتم چون این کارها آدم را از علم باز میدارد
چه شد که به مؤسسه اسماعیلیه برای تدریس رفتید؟
از من دعوت شد تا علم الحدیث درس بدهم. مرکز مؤسسه اسماعیلیه در لندن است. در آنجا درس میدادم. باز هم دعوت کردند که دیگر نرفتم. خیلی مؤسسه خوبی بود. شاگردان اسماعیلی و غیراسماعیلی بودند. رئیسش هم دکتر فرهاد دفتری بود که کتابی هم درباره اسماعیلیه نوشته و کتاب هایشان را برای من میفرستند. هنوز ارتباط علمی با آنها دارم.
کتابهایی که شما تألیف کرده اید اکثراً کتابهای اصلی دانشگاه است. یکی از بهترین ناصرخسرو شناسان دنیا شما هستید. چه شد که به ناصر خسرو علاقهمند شدید و چه کارهایی در مورد این شاعر بزرگ انجام دادید و دستاوردتان چه بود؟
به دو نفر خیلی علاقه داشتم یکی محمدبن زکریای رازی و دیگری ناصر خسرو بود. تز دکترای من تحقیق در دیوان ناصر خسرو بود که چاپ هم شد. از طریق او با رازی آشنا شدم. ناصر خسرو کتابی دارد به نام زاد المسافرین. در یکی از فصلهایش نوشته «رد بر طباعیان و دهریان و اصحاب هیولی». بعد میگوید از کسانی که پیرو این مکتبها بودند یکی محمد بن زکریای رازی و دیگری ابوالعباس ایرانشهری است. این بود که من به زکریای رازی توجه کردم و کتاب فیلسوف ری را نوشتم که در سال 1349 کتاب اول ایران شناخته شد. در فرانسه هم روزنامهها و مجلات نوشتند که برای اولین بار است که زکریای رازی بهعنوان فیلسوف معرفی میشود، چون تا آن زمان او را بهعنوان پزشک میشناختند.
بنابراین دیوان ناصر خسرو را با مرحوم مینوی تصحیح کردیم، چون دیوان قبلی غلط زیاد داشت و برخی کاتب ها نتوانسته بودند بخوانند وهمان غلط را توجیه میکردند، در جایی ناصر خسرو میخواهد بگوید در مکتب ابوحنیفه شرابی بوده است که ثلثان میشده و به آن شراب مثلث میگویند و آن را سِیَکی پخته مینامیدند که در دیوان ناصر خسرو آمده:«باده پخته حلال است به نزد تو / که تو بر مذهب بو یوسف و نعمانی. نعمان یعنی ابوحنیفه. کاتبان سیکی پخته را نتوانسته بودند بخوانند و نوشته بودند «سگ بچه» و آن را توجیه هم میکردند با این مضمون که قومی میان عرب ها بوده است که گوشت بچه سگی که هنوز چشمش را باز نکرده، حلال است و برایش شعری هم به عربی میخواندند. این دست اشتباهات در دیوان ناصر خسرو زیاد بود و ما آن را تصحیح کردیم و خلاصه آن را برای دانشجویان با نام شرح سی قصیده ناصرخسرو چاپ کردیم و اکنون به چاپ 24 رسیده است.
آثار ناصر خسرو هم جنبه تاریخی دارد و هم فلسفی و کلامی برای همین آسان نیست و نیاز به شرح دارد. شرح بزرگ دیوان ناصر خسرو را در دو جلد چاپ کردم. چون مسائل مهمی دارد و باید علوم دیگر را هم دانست. مثلاً قصیدهای دارد. ای به سر برده خیره عمر طویل... جز به بیدانشی فروخت عقیل؟ از یک معلم بپرسند عقیل که بوده و سرای پیغمبر در کجا بوده؟ کی عقیل فروخته؟ و چرا به او میگویند که به بیدانشی فروخته؟ باید به تمام اینها پاسخ داده شود تا بتوان آن را معنا کرد. خیلی مسائل تاریخی دارد؛ یا جنبه فلسفی یا کلامی اشعارش. «به میان قَدر و جبر ره راست بجوی / که به نزد عقلا جبر و قدر درد و عناست» که اشاره دارد به لاجبر و لا تفویض و الامر بین الامر. شیخ شبستری هم میگوید که «هر آنکس را که مذهب غیر جبر است /نبی فرمود او مانند گبر است»چرا؟ چون پیامبر فرمود «القدریه مجوس هذه الامه» قدریها(معتزله) مجوس هستند. بنابراین آدم باید فلسفه و کلام و تاریخ بداند تا بتواند ناصر خسرو بخواند. من دو جلد از شرح بزرگ ناصر خسرو را که چاپ کردم صد قصیده در آن شرح دادم. 150 قصیده دیگر را باید شرح کنم که حدود سه جلد کتاب میشود و باید بانی پیدا کنم تا آن را چاپ کنم.
کتاب الطب الروحانی زکریای رازی را به زبان فارسی ترجمه کردم چون رازی میگوید من طب منصوری را برای بدن نوشتم و طب روحانی برای روح.
شما قبل از انقلاب تا مرز وزارت علوم هم پیش رفتید اما خودتان نپذیرفتید که وزیر شوید چرا؟
من هیچ وقت علاقهای به کارهای اجرایی و اداری نداشتم و نپذیرفتم چون این کارها آدم را از علم باز میدارد. کابینه تیمسار ازهاری و همچنین کابینه دیگری که به من پیشنهاد دادند، وزیر علوم شوم.
نام انجمن آثار و مفاخر اسلامی با نام شما گره خورده و تاکنون از مفاخر بسیاری در این انجمن تقدیر و تکریم شده است و کتابهای بیشماری از آنان چاپ شد. چطور شد که به نتیجه رسیدید که فرهیختگان را تکریم کنید؟
در کشور ما اهانت به علما نهادینه شده بود. به چه چیزی میرسیم که به اهل علم که تعدادشان همانگشت شمار است اهانت کنیم؟ من وقتی برای دکترعبدالحسین زرین کوب بزرگداشت گرفتم، با من اینگونه سخن آغاز کرد« الیوم یومان» روزگارت دو روز است. «یوم لک و یوم علیک» یک روز میگویند زرین کوب آدم بیربط و بیثمر و بیخاصیتی بوده است.
کجا این را گفته بودند؟
در برنامه «هویت» که زرین کوب را هم آورده بودند. زرین کوب به من گفت روزی هم مرا به اینجا میآورند و از من تجلیل میکنند. با وضع علمی فعلی شاید تا 200 سال آینده کسی مانند زرین کوب یا زریاب خویی نداشته باشیم. استادی در دانشگاه ییل امریکا بود، به نام «پروفسور فرانتس روزنتال»که ابن خلدون را به انگلیسی ترجمه کرده بود و کتاب تاریخ شناسی مسلمانان را نوشته است که به عربی هم ترجمه شد و اخیراً در مشهد به فارسی با عنوان «تاریخ تاریخ نگاری در اسلام» ترجمه شده است. او با من دوست بود مرا به دانشگاه ییل دعوت کرد تا سخنرانی کنم. کنگرهای مربوط به تاریخ بود. در آنجا فهمیدم روزنتال در گزارشی نوشته که با یک مورخ ایرانی آشنا شده و آن را اتفاق نامیده است. «اتفاقی که من با دکتر زریاب خویی آشنا شوم.» زریاب خویی در شرح حالش که در مجله تاریخ اسلام چاپ شده بود، نوشته بود بدترین ایام زندگیام این بوده است که حقوقم را قطع کردند ومن به نان شب هم محتاج بودم. محقق مرا به دایرة المعارف تشیع و دانشنامه جهان اسلام برد. من به ریاست دانشنامه جهان اسلام که آقای خامنهای بودند موضوع را گفتم و ایشان خیلی هم تحسین کردند و خواستند زریاب خویی را ببینند. چنین شخصیتی که پروفسور روزنتال استاد تمام مورخان تاریخ اسلام بوده میگوید: «اینگونه نیست که هر ایرانی را ببینی اینقدر قوی باشد.» این بود که باب تکریم استادان را باز کردم. اولین بار در تالار فردوسی دانشگاه ادبیات بزرگداشت استاد جلال همایی را گرفتم. 4 سال بود که بازنشسته شده بود و از خانه بیرون نیامده بود. احمد میرفندرسکی در دارالفنون شاگرد همایی بود. همایی با عصایی وارد تالار شد و وقتی شاگردانش را که بعضی هایشان وزیر بودند دید، دائم میگفت خدا خیرتان دهد و خوشحال شده بود. شاگردانش پایش را بوسیدند. در آنجا آشیخ عبدالله نورانی گفت که آقای محقق 10 سال به عمر استاد اضافه کردید. همایی خودش گفت:«ما جزو مبلمان کهنه خانه هستیم.» اکنون 200 بزرگداشت برگزار شده است برای هر یک کتابی چاپ کردیم و این را باب کردم تا این راه ادامه پیدا کند و مفاخر تمام رشتهها تکریم شوند. همین است که کشورهای حاشیه علمای ما را به نام خود ثبت میکنند.
کتاب، حامل انتقال فرهنگ ایران به دنیاست. شما زحمات زیادی در حوزه ترجمه دانشمندان و مفاخر ایرانی برای شناساندن آنها به دنیا کشیدید چه کارهایی در این خصوص انجام دادهاید؟
کتاب الطب الروحانی زکریای رازی را به زبان فارسی ترجمه کردم چون رازی میگوید من طب منصوری را برای بدن نوشتم و طب روحانی برای روح. از دانشمندان دیگر هم کتابهای بسیاری ترجمه کردم. فخر رازی را که اهل ری بود عربها میگویند جزومفاخر ما است.من یادم است که دعوتنامهای از مصر آمد که رویش نوشته بود بزرگداشت پزشک عربی محمد بن زکریای رازی که من رد کردم و جواب ردیهام را چاپ کردم که رازی در ری به دنیا آمده و ابوریحان بیرونی معاصرش هم این را تأیید کرده است.او در ری هم وفات کرده است. ما که نباید با این همه شواهد و قرائن ثابت کنیم عالمان ایرانی عرب نیستند. وقتی شواهد و احادیث متواتر وجود دارد ایجاد علم میکند. دانشمندان ما را مصادره کردند. یک خط از اشعارمولانا را اگر به یک ترک نشان دهید که بخواند با خط چینی اشتباه میگیرد. چطور میگویند مولانا ترک بوده است. دکتر نصر هم در هاروارد استاد بوده پس امریکاییها باید بگویند امریکایی است. مقصریم چون علما را تکریم نمیکنیم.
منبع: روزنامه ایران
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .