قصهگویی؛ از دیروزهای ساده تا چالشهای امروز
مادربزرگ مادریام سواد قرآنی داشت تمام قصصالقرآن را از بَر بود هشتاد و نه سالش بود اما صدایش مثل چشمهای زلال، جاری و ماندگار بود. وقتی کنار بچهها مینشست داستان حضرت سلیمان را با وسواس خاصی روایت میکرد زبانهای مختلف پرندگان و حیوانات را چنان با جزئیات ادا میکرد که گویی خودش در میان آنها حضور داشته بعد دست به موهایش میبرد، آبشار نارنجیاش را میبافت و برای وضو آماده میشد.