تبیان، دستیار زندگی

کتاب های برتر دفاع مقدس

با فرا رسیدن هفته دفاع مقدس ،حال و هوای این روزها در شهر ، حال و هوای رشادت و فداکاری است .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پایی که جا ماند

در این مطلب می خواهیم به کتاب هایی که در زمینه دفاع مقدس نوشته شده اند اشاره ای داشته باشیم:

پایی که جا ماند


کتاب پایی که جاماند نوشته سید ناصر حسینی پور است . این کتاب یادداشت های روزانه نویسنده  در دوران اسارتش در زندانهای عراق است. نویسنده این کتاب را به گروهبان عراقی "ولید فرحان" که در دوران اسارتش ، او را بسیار شکنجه  و آزارداده ، تقدیم کرده است.

 سید ناصر حسینی ، خاطره نویس ایرانی است که با نوشتن این کتاب به شهرت رسید.او جزء اسرای ایرانی بود که مفقود الاثر بود و از حقوق اسیر جنگی بی بهره بود.

 سید ناصر در سن چهارده سالگی به جبهه می رود .او دیده‌بان است و در واحد اطلاعات فعالیت می‌کند. او در آخرین روزهای جنگ درسن  شانزده سالگی در جزیره مجنون  به اسارت عراقی ها درمی آید. زمانی که او اسیر می شود یک پایش قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است.

 نویسنده ، یادداشت های خود را در کاغذ های کوچکی که از حاشیه روزنامه ها و کتاب هایی که سازمان مجاهدین خلق ارسال کرده بودند ، به دست می آورد و خاطرات خود را با رمز می نوشت و آنها را در گوشه عصایش جاسازی می کرد.

 این کتاب مورد تقریظ رهبری هم قرار گرفت . ایشان در تقریظ این کتاب نوشتند: تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده‌ام که صحنه‌های اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آن چنان‌که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهنده‌ای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده می‌گذارد و او را مبهوت می‌کند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر: غم و خشم و نفرت.

 این کتاب  15 فصل دارد و در پایان آن اسناد و عکس ها و فهرست آن قرار دارد .این کتاب توسط انتشارات مهر به چاپ رسیده است.

گوشه ای از کتاب :


امروز بعدازظهر دمای هوا نسبت به روز‌های قبل چند درجه کمتر بود. هر چند برای ریختن آتش تهیه از غروب تا موقع طلوع خورشید مشکلی نبود؛ برای دشمن، مشکل در روز و گرمای بالای ۴۵ درجه بود. دشمن با شلیک گلوله‌های دودزا و فسفری برای ثبت تیر، جاده خندق و جاده‌های عقبه و پشتیبانی ما از جمله جاده‌های سیدالشهدا، بدر قمربنی‌هاشم، صاحب الزمان، شهید همت و جاده جدیدالاحداث شفیع‌زاده معروف به توپخانه را گراگیری کرد. در این‌جور مواقع دشمن جاده‌ها، سنگر‌های فرماندهی، محل تجمع نیروها، آتشبار‌های ادوات و توپخانه را با گلوله‌های دودزا نشانه‌گیری می‌کرد، دیده‌بان‌های عراقی محل اصابت گلوله‌ها را رصد کرده و برای پاتک ثبت تیر می‌کردند. آن‌طور که بچه‌های اطلاعات قرارگاه می‌گفتند، عراقی‌ها روبه‌روی جزیره مجنون فقط ۱۳۰ کاتیوشا در خط دومشان مستقر کرده بودند.

 کتاب دا:


یکی دیگر از کتاب های برتر در حوزه دفاع مقدس ، کتاب داست . این کتاب خاطرات سیده زهرا حسینی در زمان جنگ و محاصره خرمشهراست .

 کلمه دا که مخفف دایه یا دایکه یا دالکه  در زبان لری و کردی به معنای مادر است.نویسنده خود یکی از  کردهای پهله زرین آباد استان ایلام است  ، با انتخاب این واژه قصد داشته مقاومت مادران ایرانی را در جنگ ایران و عراق نشان دهد.

 برخی این کتاب را مهم‌ترین و تأثیرگذارترین کتاب در زمینهٔ خاطره‌نگاری جنگ هشت سالهٔ ایران و عراق می دانند.

 خاطرات این کتاب در دو شهر بصره و خرمشهر است و محور مرکزی این کتاب درباره سالهای محاصره خرمشهر و اشغال آن توسط نیروهای عراقی می باشد.

 نویسنده ، دختر 17 ساله ای بوده  که توانسته گوشه ای از تاریخ جنگ را بیان کند.

 این کتاب در سه قسمت نوشته شده است .قسمت اول آن سال‌های ابتدایی زندگی حسینی در عراق و مهاجرت اجباری خانواده اش که تحت فشار رژیم بعث صورت گرفته است.

 قسمت دوم آن فعالیت‌های  نویسنده  در جریان جنگ ایران و عراق را بیان کرده  و در قسمت سوم، به زندگی شخصی و ماجرای ازدواج او پرداخته است.

 این کتاب توسط انتشارت مهر به چاپ رسیده است.

بخشی از کتاب:
رفتم طرف شیلنگ آبی که گوشه باغچه افتاده بود. شیر را باز کردم. خدا را شکر آب می‌آمد. اول دستم را که بعد از جمع کردن مغز پیرمرد خاکمال کرده بودم شستم. بعد دستم را پر از آب کردم و به طرف دهان بچه بردم. صدای گریه اش آرام شد و دهانش را به آب نزدیکتر کرد، ولی سریع سرش را برگرداند و گریه اش را از سر گرفت... بی تابی بچه را که می‌دیدیم به بی کسی و بی پناهیش فکر می‌کردم و می‌خواست دلم بترکد. دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. رفتم توی همان وانتی که هنوز مشغول تخلیه جنازه هایش بودند، نشستم. چهره زن‌های کشته شده در نظرم بود. یعنی کدامیک از این‌ها مادر این طفل معصوم بودند؟
دختر شینا

دختر شینا


این کتاب خاطرات قدم خیر محمدی کنعان ، همسر شهید حاج ستار ابراهیمی درباره جنگ ایران و عراق است.

 نویسنده این کتاب بهناز ضرابی زاده است و  توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده‌است.

 دختر شینا در 19 فصل تنظیم شده و کتابی مفصل از زبان همسر یکی از شهدای جنگ ایران و عراق است. این کتاب درباره اوضاع شهر ها و خانواده هایی که درگیر جنگ شده اند .

 قدم خیر محمدی کنعان در این کتاب از دوران کودکی، زندگی یک دختر نوجوان و نحوه ازدواج و  ورودش به زندگی مشترک خود تا زمان شهادت همسرش روایت می کند .

 قدم خیر محمدی در سال 1341 در یکی از روستاهای همدان متولد شده است و در 14 سالگی با ستار ابراهیمی ازدواج می کند و صاحب 5 فرزند می شود. در سن 24 سالگی همسرش در عملیات والفجر 8 به شهادت می رسد و به تنهایی فرزندانش را بزرگ می کند.

 این کتاب هم تقریظ رهبری را دریافت کرده و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

روای این کتاب در حال روایت خاطراتش در 17 دی سال 1388 از دنیا می رود.

بخشی از کتاب:


داشتم از پله‌های بلند و بسیاری که از ایوان آغاز می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد، جا خوردم،زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام خارج می‌زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آن‌جا هم یک‌نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: قدم چه شده؟ چرا رنگت پریده؟ کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک‌تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: فکر کردم عقرب تو را زده پسر ندیده.

من زنده ام


یکی دیگر از کتاب های برتر دفاع مقدس ، من زنده ام نوشته معصومه آباد می باشد . نویسنده این کتاب خود راوی خاطرات کتاب است . اوخاطرات این  کتاب را از دوران کودکی اش آغاز کرده و به جنگ و محاصره دشمن و چگونگی اسارت 4 بانوی ایرانی و خاطرات دوران  اسارت پرداخته است.

"بنات الخمینی " عنوانی بود که سربازان صدام به این 4 بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. تقریبا یک ماهی از چنگ ایران و عراق گذشته بود که این چهار نفر اسیر عراقی ها شدند.

معصومه آباد در دوران جنگ و محاصره شهر ،امدادگری می کرد.او برای اینکه برادرش را از زنده بودن خود مطمئن سازد باید هر روز جمله من زنده ام را در دیوار خانه می نوشت . این جمله رمزی بود بین او و برادرش.

بخش از کتاب :

نمی‌خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرأت بیشتری می‌داد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می‌ترسیدم. نمی‌توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضه‌ امام حسین می‌خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه‌ عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب...
خاک های نرم کوشک

خاک های نرم کوشک


یکی از فرماندهان بی‌ادعای جبهه‌های جنگ در دوران دفاع مقدس ، شهید عبدالحسین برونسی بود.یکی دیگر از کتابهای پرفروش در زمینه دفاع مقدس ، خاک های نرم کوشک است که پیرامون زندگی شهید برونسی می باشد.

 این کتاب به قلم سعید عاکف در انتشارات خصوصی ملک اعظم به چاپ رسیده است.

 در این کتاب خاطرات دوستان و آشنایان شهید برونسی آمده و روای خود شهید نیست .

 شهید از اهالی مشهد بود و قبل از انقلاب هم به عنوان مبارز انقلابی با رژیم پهلوی مبارزه می‌کرد. او با پیروزی انقلاب از اجرای حکم اعدام نجات پیدا کرد.با شروع جنگ به عنوان یکی از فرماندهان سپاه ، مشغول جنگ بود و در سال 63 به شهادت رسید. پیکر او بعد از 27 سال تشخیص هویت شود و به زادگاهش برگردانده شد.

 بیانات رهبر انقلاب درباره شهید برونسی

این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید.

ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم. بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به مجموعه‌های دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بی‌سواد- بی‌سواد به معنای مصطلح؛ البته سه، چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، می‌گفتند آن‌چنان برای این‌ها صحبت می‌کرده و حرف می‌زده که دل‌های همه‌ی این‌ها را در مشت می‌گرفته. به‌‌خاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس می‌کرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌های بسیار و حضور در میدان‌های دشوار، به شهادت می‌رسد.

نزدیک دوماه توی سبزی فروشی مشغول بود  .بعضی وقتهاکه حرفازکارش میشد،میفهمیدم دل خوشی ندارد .یکروزآمد گفت اینکاربرام خیلی سنگینه،من ازتقسیم اراضی فرارکردم که گرفتارمال حروم نشم،ولی اینجاهم انگارکمی ازده نداره.«پرسیدم :»چرا؟«»با زنهای بی حجاب زیاد سروکاردارم  .سبزی فروش هم آدمی درستی نیست،سبزی هارومیریزه توآب که سنگینتربشه.«آهی کشیدوادامه داد:»ازفردا دیگه نمیرم.«گفتم :»اگه نخوای بری اونجا،چکارمیکنی؟«گفت: »ناراحت نباش،خداکریمه..«

 بابا نظر


کتاب بابانظر ، کتابی است که درباره شهید محمدحسن نظرنژاد (بابانظر) نوشته شده است . کتاب بابانظر،مصاحبه های شفاهی با سردار شهید است و در آن خاطرات راوی درباره انقلاب و جنگ تحمیلی بیان شده است.

 بابانظر ، لقب سردار شهید محمد حسن نظر نژاد است که در زمان جنگ بین ایران و عراق ، بیشتر وقتش را در جبهه گذارند و آسیب های  جدی دید.

 این مصاحبه ها  توسط سیدحسین بیضایی انجام شده و مصطفی رحیمی آن را تدوین نموده است.

 گفت و گوی بیضایی و نظر نژاد نزدیک به 36 ساعت طول کشیده و در سالهای 1374 و1375 به صورت ویدئویی ضبط شده است ، اما از سرنوشت فیلم ها خبری نیست و آن مصاحبه ها پس از ضبط روی کاغذی یادداشت برداری شد.

 بخشی از کتاب :

یک‌دفعه دیدم یکی از تانک‌های عراقی از آن طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلوله‌اش به زیر پایم خورد. دو سه متری روی هوا چرخیدم و به زمین‌خوردم. سرم سنگین شد. اول حس کردم سرم از بدنم جدا شده است، منتهی چون گرم هستم، متوجه نیستم! غبار عجیبی هم پیچیده بود. بی‌سیمچی من که اسمش «جاجرم» بود، صدایش بلند شد و گفت: «حاجی شهید نشده. بچه‌ها، بروید جلو. حاجی یک مقداری خراش برداشته. الان بلند می‌شود و می‌آید.» یک وقت دیدم آقای صادقی و مسئول تخریب گردان کنارم ایستاده‌اند. من تکان خوردم و بلند شدم. آقای کفاش به شدت می‌خندید. گریه هم می‌کرد. پرسیدم: “چرا این‌جوری هستی؟ ” گفت: “حاج‌آقا نظرنژاد، شما لُختی!” نگاه کردم و دیدم موج انفجار همه لباس‌هایم را کنده‌است. فقط یک‌تکه از پارچه شلوار و مقداری از پارچه شورتم باقی‌مانده بود. چشم و گوش چپم آسیب دیده بودند. ماهیچه دستم را ترکش برده بود. قسمت‌های زیادی از بدنم، ضربه کاری خورده بود، ولی چون قوی و تنومند بودم، متوجه نبودم. خودم را تکان دادم تا بتوانم بهتر روی زمین بایستم. آقای کفاش، پیژامه سفید و گشادی را که داشت، به من داد تا بپوشم...
عباس دست طلا

عباس دست طلا


کتاب عباس دست طلا ، درباره خاطرات حاج عباس‌علی باقری است. او ملقب به "حاج عباس فابریک دست‌طلا" است  که مکانیک و تعمیرکار جبهه ها بوده است.

 مصاحبه و تدوین این کتاب را محبوبه معراجی‌پور به عهده داشته است.

 رهبری هم توجه ویژه ای به این کتاب داشته است ،او در خاطره ای خطاب به رهبری  بیان کرده بود که من شما را می‌شناسم. نفس‌ها در سینه برای چند ثانیه حبس شد. من گفتم: مگر شما بنده را می‌شناسید!! اینجا بود که مقام معظم رهبری صحبت بنده را قطع کردند و فرمودند: من شما را می‌شناسم مگر شما عباس دست طلا نیستید؟» این هم نقل قولی از خود عباس دست‌طلا که در رسانه منتشر شد و میزان اهمیت کتاب مورد نظر را نزد رهبر انقلاب نشان می‌دهد.
 

گلستان یازدهم


کتاب گلستان یازدهم ، خاطرات زهرا پناهی روا ،همسر شهید علی چیت سازیان به قلم بهناز ضرابی زاده نوشته شده است.

 این کتاب روایت عاشقانه ای آرام در دل جنگ است.

گلستان یازدهم در 17 فصل تدوین شده است .این کتاب از زمان تولد فرزند راوی شروع می شود و تا این روزهای راوی ادامه دارد.

 زهرا پناهی روا در این کتاب از زندگی یک ‌سال و هشت‌ماهه مشترک با  شهید چیت‌سازیان گفته است . شهید چیت سازیان ، فرمانده ای بود که در جبهه به خاطر  مهارت های رزمی  و شجاعتش به عقرب زرد معروف بوده ودر خانه آنقدر مهربان بود که گویی قلب مهربان او هیچ گاه در میدان جنگ وقتل وجود نداشته است.

 این کتاب علاوه بر اینکه ویژگی های یک شهید را بیان می کند ، وضعیت خانواده‌های شهرستانی در جنگ را هم ذکر می کند.خانواده هایی که فرزندان خود را به جبهه فرستاده اند ولی اثری از آنها برایشان بازنگشته است.

 بخش از کتاب

برگشتم توی اتاق نشستم بالای سرش. چراغ خاموش بود و اتاق تاریک. همین که می‌دانستم توی آن اتاق است و دارد نفس می‌کشد برایم کافی بود. آرام شدم. دلم می‌خواست در آن حالت زمان متوقف بماند وهرگز جلو نرود. هرگز...

اما عقربه‌های ساعت با من سر لج داشتند از همیشه تندتر می‌چرخیدند، می‌چرخیدند و می‌چرخیدند، ساعت شد دو وربع. دست روی شانه‌هایش گذاشتم و آرام شانه‌اش را تکان دادم و گفتم: (علی، علی آقا جان بیدار شو)
 نورالدین پسر ایران

نورالدین پسر ایران


یکی دیگر از کتاب های پرفروش این حوزه ، کتاب نور الدین پسر ایران است. این کتاب خاطرات   سید نور الدین عافی  در عملیات بدر، عملیات والفجر هشت و عملیات کربلای ۴ را روایت می کند.

 این کتاب مجموع 40 ساعت مصاحبه های معصومه سپهری با سید نورالدین می باشد. این رزمنده تبریزی در جنگ ، صورتش مجروح شده است ودر اثر جراحت‌های شدید و جراحی‌های زیاد شکل خود را از دست می‌دهد.او به عنوان غواص در عملیات های زیادی شرکت می کند.

کتاب نور الدین پسر ایران ، جایزه ادبی جلال آل احمد را دریافت کرده است و رهبر انقلاب هم بر این کتاب تقریظ نوشته است .این کتاب توسط انتشارات مهر چاپ شده است.

 جهنم تکریت


این کتاب هم بخشی از خاطرات اسارت سرگرد آزاده مجتبی جعفری است.اسارت او از سال 1367 آغاز شد و تا سال 1369 ادامه یافت.

 نویسنده این کتاب ، خود روایتگر خاطرات کتاب است و تلاش کرده تا همه خاطرات کتاب را خط به خط با واقعیات دوران اسارتش همراه سازد.

 راوی و نویسنده کتاب در این باره گفته ، همیشه نوشتن نحوه‌ی زندگی دوره‌ی اسارت برایم اهمیت داشته است، چون این دوره از زندگی از ذهن مردم فاصله داشته و دور بوده است.

بخشی از کتاب جهنم تکریت :

سپری شدن روزها، هفته‌ها و ماه‌ها، کم‌کم به سال می‌رسید و ما در چهار دیواری خویش به هیچ روزنه‌ای چشم امید نداشتیم. سکوت رسانه‌های گروهی، بر تاریکی آینده دامن می‌زد. نقشه‌ی فرار از طریق تونل، به دلیل مشکوک شدن عراقی‌ها ناتمام رها شد و حسین که همه‌ی راه‌های فرار را بررسی می‌کرد، دیگر حتی فکر فرار هم نمی‌کرد؛ اما احساس ماندن برای همیشه، موجی از زندگی جدید را دامن می‌زد؛ یعنی بیشترین استفاده از حداقل امکانات موجود در تمامی زمینه‌ها. شعار ما این بود: «حالا که باید بمانیم، خوب بمانیم.»


این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .