تراژدی نویسنده نوبلیست از عصر ما
بزهکاری نتیجه پیشرفت اقتصادی!
رمان «قهرمان عصر ما» روایتگر اتفاقات روزگار ما است، که شخصیتهایی در این داستان آن را به خواننده نشان میدهند و در جهان داستان نمایندگی میکنند. در واقع این اثر، سوگنامه عصر ما را روایت کرده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1398/06/23 ساعت 10:37
«قهرمان عصر ما» عنوان اثری از ماریو بارگاس یوسا است که با عنوان «قهرمان فروتن» نیز به فارسی ترجمه شده اما در این مرور ترجمه خجسته کیهان مدنظر قرار گرفته که نشر کتاب پارسه آن را منتشر کرده است.
این اثر یکی از آثار نویسندهای است که در سال ۲۰۱۰ جایزه نوبل ادبیات به او داده شد که علت آن از سوی آکادمی نوبل «رسم ساختارهای قدرت و تصویرسازی نافذ او از مقاومت، شورش و شکست افراد جامعه» معرفی شد. در این رمان نیز ما شاهد تصویر شورش و مقاومت و شکست افراد جامعه هستیم. افرادی که هرکدام میتواند نماینده بخشی از جامعه باشد.
شخصیت دیگر «دون ریگوبرتو» مدیر شرکت بیمهای متعلق به اسماعیل کارهرا است که در آستانه بازنشستگی است ولی اتفاقاتی او را به چالش میکشد و زمینه برهم خوردن آرامش او در دنیای متمدن و شخصیاش را ایجاد میکند. او نماینده طیف و طبقه روشنفکرمآبان جامعه است که نسبت به امور بیتفاوت هستند و تلاش می:نند همیشه خود را از اتفاقات برکنار نگه دارند و در عوالم ذهنی و شخصی خود غرق باشند.
«سینیور فلیسیتو یاناکه» تصویر انسانی متفاوت است. او برای موفقیتهایش تلاش کرده و حاضر نیست باج بدهد. او به سنتها و گذشتهاش وفادار است و با وجود تغییر شرایط زندگیاش به آنها پشت نکرده است. او پیوسته خاطره پدر زحمتکش و پرتلاش خود را در ذهن مرور میکند و امیدوار است فرزندانش نیز بتوانند این راه را ادامه دهند، راهی که محصول تلاش خانوادگی و آموزههای پدر زحمتکشش است. او ساده و البته مغرور (به معنای مثبت) است. او از بیکاری و تنآسایی اذیت میشود و در اواخر کتاب میخوانیم که کار نکردن حس خوبی به او نمیدهد و کار کردن را دوست دارد. او نمادمقاومت در داستان است و حاضر نیست از اصولی که برای خودش ترسیم کرده کوتاه بیاید.
.
«فونچیتو» پسر نوجوان ریگوبرتو نماد نسل تازهای است که نسبت به آموزههای پدران با دیده تردید نگاه میکنند و پرسش کردن برایشان مسئله اصیلی است. آنها به راحتی هر چیزی را نمیپذیرند و تا خود تجربه نکنند به سادگی با آن کنار نمیآیند. آنها نماد طغیان علیه باورهای رایج پدران هستند و بارها پدرش را، که خود را فردی روشنفکر و البته بیخدا معرفی میکند، به چالش میکشد و با او دست و پنجه نرم میکند و سوالاتی طرح میکند که او را غافلگیر میکند. او نماد آینده است که با پرسشگری میخواهد مسیرش را انتخاب کند و قرار نیست بر سنتهای اشتباه پدر و پسری آینده را بسازند. فونچیتو را باید شخصیت شورشگر داستان خواند. او شورشی شخصی علیه باورهای پدرش آغاز میکند و در پایان به شکست و پذیرش پدرش ختم میشود. شورشی که نشانه آغاز یک حرکت در نسل تازه است و شکستی که نشان میدهد در صورت مقاومت کردن در یک باور میتوان به نتیجه آن دل بست.
این داستان که شخصیتهای بسیاری دارد هرکدام نماد یک گروه هستند که شاید بتوان ذیل گروههای بالا دستهبندی و قرارشان داد. شخصیتهایی که هرکدام کارکردی در داستان دارند. برای مثال گروهبان لیتوما یا ستوان سیلوا نماد نهادهای مدنی ناکارآمد هستند هرچند در داستان موفق میشوند نقش خود را درست ایفا کنند که آن نیز بهخاطر یک تصادف است وگرنه در طول داستان شاهد این هستیم که موجی از نارضایتی را در سلسله مراتب خود ایجاد کردهاند و همه هم زیردستهای خود را مقصر معرفی میکنند.
لحن طنز در سراسر این کتاب به چشم میآید و یوسا با این لحن داستانش را روایت میکند، که از این طریق به نقد سرمایهداری افسارگسیخته پرداخته و تلاش میکند با این طنز که در مواقعی گزنده است بسیاری از روابط و اتفاقات را نقد کند. «پیشرفت» و «فقر شهر پیورا» در واقع به صورت دو گزاره در برابر هم مطرح میشوند که افزایش بزهکاری و خلاف و جرم را نتیجه افزایش ثروت میداند. در جایجای داستان و با توصیفهای یوسا، پیورا را شهری میبینیم که فقرا در گوشه و کنار خودنمایی میکنند و آلودگی از سر و کول این شهر بالا میرود و با وجود اینکه ادعا میشود این شهر پیشرفت کرده و حتی فرودگاه دارد ولی هنوز از امکانات ابتدایی زندگی شهری بیبهره است و گروهی از جامعه از امکانات بهره میبرند.
«از وقتی روزنامهنگارها به خبر ازدواج اسماعیل و آرمیدا و اقدامهای فرزندانش نزد پلیس و مقامهای قضایی برای ابطال عقد و گرفتن حکم عدم صلاحیت او پی برده بودند، در روزنامهها، رادیو، تلویزیون، شبکههای اجتماعی و وبلاگها از چیز دیگری صحبت نمیشد. واقعیتها زیر گفتههای اغراقآمیز، حرفهای ساختگی، غیبتهای خالهزنکی، افترا و فرومایگی، وسیعی ناپدید شده بود؛ وضعیتی که رذالت، بینزاکتی، انحراف، خشم و کینه را آشکار میکرد. ریگوبرتو با خود گفت، اگر با روزنامهنگارها و جنجالهای اخبارشان درگیر نمیشد و مدام با آدمهایی که جهل خود را با کنجکاوی بیمارگونه و وقاحت میپوشاندند روبهرو نبود، این نمایش اسماعیل کارهرا و آرمیدا که در شهر به بزگترین سرگرمی و تفریح تبدیل شده بود ـــ در نشریات، رادیو و شوهای مبتذل تلویزیونی همراهی با آتشی که میکی و اسکوبیتو روشن کرده و هر روز با اطلاعیهها، مصاحبهها، مقالات کوتاه و توهماتشان آن را بیشتر شعلهور میکردند ـــ حتما او را هم سرگرم میکرد و در عین حال بر اطلاعاتش نسبت به کشور، شهر، روحیه انسان و همان بدی و شرارتی که حالا مورد نظر فونچیتو بود، میافزود.»
یوسا از زبان «ریگوبرتو» درباره روزنامهها و فاصلهای که میان کارکرد اصلی آنها با آنچه رقم میزدند سخن میگوید. او نشان میدهد که وقتی رسانهها از حرفهای خالهزنکی و بیاساس دست میکشند چیزی که میماند و آشکار میشود رذالت و انحراف و کینه است. این تصویری است که یوسا از رسانهها در جامعهای رو به پیشرفت در پرو به خوانندهاش نشان میدهد. یوسا اینبار از زبان شخصیت «روشنفکر» داستان درباره واقعیتها حرف میزند در حالی که او خود دنبال جزیرهای آرام است و دوست دارد از دفترش در طبقات بالای ساختمانش در پایتخت که مشرف بر دریا است فقط شاهد باشد و گوشه امن خود را از دست ندهد ولی همچنان نسبت به همهچیز منتقد باشد و سخن بگوید.
«کارکرد روزنامهنگاری در دوران ما، دستکم در این جامعه، نه اطلاعرسانی، بلکه ناپدید کردن مرز میان دروغ و واقعیت بود، جایگزین کردن واقعیت با داستانی که دریای عظیم عصبیت بیمارگون، سرخوردگی، نفرت و عقدههای روانی مردمی بیزار، دلزده و حسود را نمایان میکرد. شاهد دیگری بر اینکه فضاهای کوچک تمدن هرگز در برابر توحش بیپایان دوام نمیآورد.»
در بخش دیگری باز هم این شیفتگی در نسل قبلی پرو را در قبال یک غذای ساده شاهد هستیم که باز هم نسل جدید آنها را به سخره میگیرند و باورهای آنها را به چالش میکشد. «فرودگاه خورخه چاوز شلوغ و صف مسافرهای ایبریا طولانی بود. اما ریگوبرتو احساس بیطاقتی نکرد. در آن چند ماه با سر و کله زدن با پلیس و قاضی، معلق ماندن بازنشستگی و دردسرهای فونچیتو و ایلبرتو تورس آنقدر دچار نگرانی و تشویش شده بود که حالا همه را پشتسر گذاشته و فردا عصر خودش را همراه همسر و پسرش در مادرید میدید، چه فرقی میکرد یک ربع، نیم ساعت، یا هر قدر دیگر طول بکشد و در صف بایستد. بیاختیار دست به شانه لوکرسیا و فونچیتو گذاشت و با شوق و ذو گفت: «فردا شب در بهترین رستوران مادرید شام میخوریم. کازا لوسیو! املت و سیبزمینی سرخ کردهاش خوراک کمیابی است که با هیچ غذایی قابل مقایسه نیست.»
فونچیتو با لحنی تمسخرآمیز گفت: «تخممرغ و سیبزمینی خوراک کمیابی است پاپا؟»
تصویری که در میان طیفی از روشنفکران وطنی نیز شاهد هستیم که تمام موفقیتها و سربلندی را برای اقوام غربی میدانند و از ستایش آنها در هر حالی دریغ نمیکنند. که یوسا به خوبی با همان لحن طنز از زبان یک نوجوان این باور را نقد میکند.
در مجموع رمان «قهرمان عصر ما» از ماریو بارگاس یوسا جدا از مضامین جذابی که دارد یک قصه جذاب و البته دنبالکردنی را نیز تعریف میکند. رمانی که اگر به مضامین آن نیز توجه نکنیم آنقدر قصهاش جذاب و پرکشش هست که نتوانیم آن را کنار بگذاریم و ۴۰۷ قصهگویی آقای نوبلیست را دنبال کنیم. قصههایی که به گفته یوسا پا در واقعیت دارد و تخیل صرف نیست. رمانی که شخصیتها هرکدام دنیایی دارند ولی یوسا از اصل قصه منحرف نشده تا قصه شخصیتها را برای خوانندهاش تعریف کند و از هرکدام به مقدار لازم در داستانش استفاده کرده است. حتی یکی از مضامین این رمان کنشهای مذهبی شخصیتها است که نشان میدهد مسئله و دغدغه ذهنی یوسا و جامعه او است که در داستانش به این میزان بازتاب دارد، نبردی میان مذهب و لامذهب بودن که در داستان نیز خودنمایی میکند و البته به نظر میرسد که یوسا بر این باور است که نسل آینده گرایش عقلاییتری نسبت به مذهب دارند.
نویسنده در این کتاب در نقش راویِ صرفِ بدونِ کنش حضور ندارد بلکه او موضع میگیرد و حتی آینده را پیشبینی میکند و از آن سخن میگوید و این به عنوان یک وجهتمایز برای چنین نویسندهای در خور مطرح کردن است.
زبان و فرم روایت نیز در نوع خود متفاوت است و او از روایت تو در تو برای قصهاش سود برده است. روایتی که خواننده به خوبی متوجه تغییر زمان در آن میشود و این برآمده از هنر نویسنده است که مترجم به خوبی آن را به فارسی منتقل کرده است.
منبع: خبرگزاری فارس
این اثر یکی از آثار نویسندهای است که در سال ۲۰۱۰ جایزه نوبل ادبیات به او داده شد که علت آن از سوی آکادمی نوبل «رسم ساختارهای قدرت و تصویرسازی نافذ او از مقاومت، شورش و شکست افراد جامعه» معرفی شد. در این رمان نیز ما شاهد تصویر شورش و مقاومت و شکست افراد جامعه هستیم. افرادی که هرکدام میتواند نماینده بخشی از جامعه باشد.
مقاومت در برابر زورگویی
«لاشخورها» (میکی و اسکوبیتو) دوقلوهای «دون اسماعیل کارهرا» هستند و نماد طبقه مرفه و بیدغدغه هستند و خواننده در هیچجای کتاب حتی زمانی که سرشکسته و پریشان نزد دون ریگوبرتو میآیند با آنها همذاتپنداری نمیکند.شخصیت دیگر «دون ریگوبرتو» مدیر شرکت بیمهای متعلق به اسماعیل کارهرا است که در آستانه بازنشستگی است ولی اتفاقاتی او را به چالش میکشد و زمینه برهم خوردن آرامش او در دنیای متمدن و شخصیاش را ایجاد میکند. او نماینده طیف و طبقه روشنفکرمآبان جامعه است که نسبت به امور بیتفاوت هستند و تلاش می:نند همیشه خود را از اتفاقات برکنار نگه دارند و در عوالم ذهنی و شخصی خود غرق باشند.
«سینیور فلیسیتو یاناکه» تصویر انسانی متفاوت است. او برای موفقیتهایش تلاش کرده و حاضر نیست باج بدهد. او به سنتها و گذشتهاش وفادار است و با وجود تغییر شرایط زندگیاش به آنها پشت نکرده است. او پیوسته خاطره پدر زحمتکش و پرتلاش خود را در ذهن مرور میکند و امیدوار است فرزندانش نیز بتوانند این راه را ادامه دهند، راهی که محصول تلاش خانوادگی و آموزههای پدر زحمتکشش است. او ساده و البته مغرور (به معنای مثبت) است. او از بیکاری و تنآسایی اذیت میشود و در اواخر کتاب میخوانیم که کار نکردن حس خوبی به او نمیدهد و کار کردن را دوست دارد. او نمادمقاومت در داستان است و حاضر نیست از اصولی که برای خودش ترسیم کرده کوتاه بیاید.
این اثر یکی از آثار نویسندهای است که در سال ۲۰۱۰ جایزه نوبل ادبیات به او داده شد که علت آن از سوی آکادمی نوبل «رسم ساختارهای قدرت و تصویرسازی نافذ او از مقاومت، شورش و شکست افراد جامعه» معرفی شد
«فونچیتو» پسر نوجوان ریگوبرتو نماد نسل تازهای است که نسبت به آموزههای پدران با دیده تردید نگاه میکنند و پرسش کردن برایشان مسئله اصیلی است. آنها به راحتی هر چیزی را نمیپذیرند و تا خود تجربه نکنند به سادگی با آن کنار نمیآیند. آنها نماد طغیان علیه باورهای رایج پدران هستند و بارها پدرش را، که خود را فردی روشنفکر و البته بیخدا معرفی میکند، به چالش میکشد و با او دست و پنجه نرم میکند و سوالاتی طرح میکند که او را غافلگیر میکند. او نماد آینده است که با پرسشگری میخواهد مسیرش را انتخاب کند و قرار نیست بر سنتهای اشتباه پدر و پسری آینده را بسازند. فونچیتو را باید شخصیت شورشگر داستان خواند. او شورشی شخصی علیه باورهای پدرش آغاز میکند و در پایان به شکست و پذیرش پدرش ختم میشود. شورشی که نشانه آغاز یک حرکت در نسل تازه است و شکستی که نشان میدهد در صورت مقاومت کردن در یک باور میتوان به نتیجه آن دل بست.
این داستان که شخصیتهای بسیاری دارد هرکدام نماد یک گروه هستند که شاید بتوان ذیل گروههای بالا دستهبندی و قرارشان داد. شخصیتهایی که هرکدام کارکردی در داستان دارند. برای مثال گروهبان لیتوما یا ستوان سیلوا نماد نهادهای مدنی ناکارآمد هستند هرچند در داستان موفق میشوند نقش خود را درست ایفا کنند که آن نیز بهخاطر یک تصادف است وگرنه در طول داستان شاهد این هستیم که موجی از نارضایتی را در سلسله مراتب خود ایجاد کردهاند و همه هم زیردستهای خود را مقصر معرفی میکنند.
طنز تلخ در برابر پیشرفتهای سرمایهداری
یوسا در «قهرمان عصر ما» تصویری از جامعه رو به پیشرفت پرو به خواننده نشان میدهد. برای مثال وقتی سینیور یاناکه با تهدید از سوی گروه «عنکبوتی» روبهرو میشود و برای طرح شکایت به پاسگاه پلیس مراجعه میکند با این پاسخ گروهبان لیتوما روبهرو میشود: «این نتیجه پیشرفت است آقا... زمانی که پیورا شهر فقیری بود چنین اتفاقاتی نمیافتاد. در آن دوره کی میتوانست به فکر اخاذی از صاحبکارها بیفتد؟ اما حالا که وضع مردم خوب شده آدمهای زرنگ میخواهند با اعمال خشونت پول به جیب بزنند...» در واقع میبینیم که نویسنده کوشش کرده از زبان یک مامور قانون رفتارهای خلاف قانون را توجیه کند و آن را به گردن سرمایهداری اندازد. رفتارهایی که امنیت را از بین میبرد با افزایش سرمایه ارتباط مستقیم دارد و در این بین، صاحبان کار و سرمایه بیشتر طعمه میشوند.لحن طنز در سراسر این کتاب به چشم میآید و یوسا با این لحن داستانش را روایت میکند، که از این طریق به نقد سرمایهداری افسارگسیخته پرداخته و تلاش میکند با این طنز که در مواقعی گزنده است بسیاری از روابط و اتفاقات را نقد کند. «پیشرفت» و «فقر شهر پیورا» در واقع به صورت دو گزاره در برابر هم مطرح میشوند که افزایش بزهکاری و خلاف و جرم را نتیجه افزایش ثروت میداند. در جایجای داستان و با توصیفهای یوسا، پیورا را شهری میبینیم که فقرا در گوشه و کنار خودنمایی میکنند و آلودگی از سر و کول این شهر بالا میرود و با وجود اینکه ادعا میشود این شهر پیشرفت کرده و حتی فرودگاه دارد ولی هنوز از امکانات ابتدایی زندگی شهری بیبهره است و گروهی از جامعه از امکانات بهره میبرند.
حرافی به سبک روشنفکرها
«از وقتی روزنامهنگارها به خبر ازدواج اسماعیل و آرمیدا و اقدامهای فرزندانش نزد پلیس و مقامهای قضایی برای ابطال عقد و گرفتن حکم عدم صلاحیت او پی برده بودند، در روزنامهها، رادیو، تلویزیون، شبکههای اجتماعی و وبلاگها از چیز دیگری صحبت نمیشد. واقعیتها زیر گفتههای اغراقآمیز، حرفهای ساختگی، غیبتهای خالهزنکی، افترا و فرومایگی، وسیعی ناپدید شده بود؛ وضعیتی که رذالت، بینزاکتی، انحراف، خشم و کینه را آشکار میکرد. ریگوبرتو با خود گفت، اگر با روزنامهنگارها و جنجالهای اخبارشان درگیر نمیشد و مدام با آدمهایی که جهل خود را با کنجکاوی بیمارگونه و وقاحت میپوشاندند روبهرو نبود، این نمایش اسماعیل کارهرا و آرمیدا که در شهر به بزگترین سرگرمی و تفریح تبدیل شده بود ـــ در نشریات، رادیو و شوهای مبتذل تلویزیونی همراهی با آتشی که میکی و اسکوبیتو روشن کرده و هر روز با اطلاعیهها، مصاحبهها، مقالات کوتاه و توهماتشان آن را بیشتر شعلهور میکردند ـــ حتما او را هم سرگرم میکرد و در عین حال بر اطلاعاتش نسبت به کشور، شهر، روحیه انسان و همان بدی و شرارتی که حالا مورد نظر فونچیتو بود، میافزود.»یوسا از زبان «ریگوبرتو» درباره روزنامهها و فاصلهای که میان کارکرد اصلی آنها با آنچه رقم میزدند سخن میگوید. او نشان میدهد که وقتی رسانهها از حرفهای خالهزنکی و بیاساس دست میکشند چیزی که میماند و آشکار میشود رذالت و انحراف و کینه است. این تصویری است که یوسا از رسانهها در جامعهای رو به پیشرفت در پرو به خوانندهاش نشان میدهد. یوسا اینبار از زبان شخصیت «روشنفکر» داستان درباره واقعیتها حرف میزند در حالی که او خود دنبال جزیرهای آرام است و دوست دارد از دفترش در طبقات بالای ساختمانش در پایتخت که مشرف بر دریا است فقط شاهد باشد و گوشه امن خود را از دست ندهد ولی همچنان نسبت به همهچیز منتقد باشد و سخن بگوید.
«کارکرد روزنامهنگاری در دوران ما، دستکم در این جامعه، نه اطلاعرسانی، بلکه ناپدید کردن مرز میان دروغ و واقعیت بود، جایگزین کردن واقعیت با داستانی که دریای عظیم عصبیت بیمارگون، سرخوردگی، نفرت و عقدههای روانی مردمی بیزار، دلزده و حسود را نمایان میکرد. شاهد دیگری بر اینکه فضاهای کوچک تمدن هرگز در برابر توحش بیپایان دوام نمیآورد.»
همه خوبیها برای اروپاییها است؟!
«هیچ اثر پرویی هست که دوستش داشته باشید پاپا؟» این بخشی از دیالوگ پدر و پسر با هم است. فونچیتو وقتی شیفتگی پدرش در برابر آثار هنری اروپایی را میبیند اینطور از او سوال میکند که پدرش با مسخرهبازی از پاسخ دادن به این سوال جسورانه طفره میرود. در اینجا فونچیتو در قامت یک انسان از نسل جدید پرو ظاهر میشود و باورهای گذشتگان مبنی بر اینکه «هر خیر و نیکی یافت شود برای اروپاییها و آریکاییها است» را به چالش میکشد. پدر وقتی با این سوال فرزند روبهرو میشود از جسارت و زیرکی او یکه میخورد و باورش نمیشود که این همان نوجوان سابق است.در این رمان ما شاهد تصویر شورش و مقاومت و شکست افراد جامعه هستیم. افرادی که هرکدام میتواند نماینده بخشی از جامعه باشد.
در بخش دیگری باز هم این شیفتگی در نسل قبلی پرو را در قبال یک غذای ساده شاهد هستیم که باز هم نسل جدید آنها را به سخره میگیرند و باورهای آنها را به چالش میکشد. «فرودگاه خورخه چاوز شلوغ و صف مسافرهای ایبریا طولانی بود. اما ریگوبرتو احساس بیطاقتی نکرد. در آن چند ماه با سر و کله زدن با پلیس و قاضی، معلق ماندن بازنشستگی و دردسرهای فونچیتو و ایلبرتو تورس آنقدر دچار نگرانی و تشویش شده بود که حالا همه را پشتسر گذاشته و فردا عصر خودش را همراه همسر و پسرش در مادرید میدید، چه فرقی میکرد یک ربع، نیم ساعت، یا هر قدر دیگر طول بکشد و در صف بایستد. بیاختیار دست به شانه لوکرسیا و فونچیتو گذاشت و با شوق و ذو گفت: «فردا شب در بهترین رستوران مادرید شام میخوریم. کازا لوسیو! املت و سیبزمینی سرخ کردهاش خوراک کمیابی است که با هیچ غذایی قابل مقایسه نیست.»
فونچیتو با لحنی تمسخرآمیز گفت: «تخممرغ و سیبزمینی خوراک کمیابی است پاپا؟»
تصویری که در میان طیفی از روشنفکران وطنی نیز شاهد هستیم که تمام موفقیتها و سربلندی را برای اقوام غربی میدانند و از ستایش آنها در هر حالی دریغ نمیکنند. که یوسا به خوبی با همان لحن طنز از زبان یک نوجوان این باور را نقد میکند.
قصهگویی و ترسیم آینده
در مجموع رمان «قهرمان عصر ما» از ماریو بارگاس یوسا جدا از مضامین جذابی که دارد یک قصه جذاب و البته دنبالکردنی را نیز تعریف میکند. رمانی که اگر به مضامین آن نیز توجه نکنیم آنقدر قصهاش جذاب و پرکشش هست که نتوانیم آن را کنار بگذاریم و ۴۰۷ قصهگویی آقای نوبلیست را دنبال کنیم. قصههایی که به گفته یوسا پا در واقعیت دارد و تخیل صرف نیست. رمانی که شخصیتها هرکدام دنیایی دارند ولی یوسا از اصل قصه منحرف نشده تا قصه شخصیتها را برای خوانندهاش تعریف کند و از هرکدام به مقدار لازم در داستانش استفاده کرده است. حتی یکی از مضامین این رمان کنشهای مذهبی شخصیتها است که نشان میدهد مسئله و دغدغه ذهنی یوسا و جامعه او است که در داستانش به این میزان بازتاب دارد، نبردی میان مذهب و لامذهب بودن که در داستان نیز خودنمایی میکند و البته به نظر میرسد که یوسا بر این باور است که نسل آینده گرایش عقلاییتری نسبت به مذهب دارند.نویسنده در این کتاب در نقش راویِ صرفِ بدونِ کنش حضور ندارد بلکه او موضع میگیرد و حتی آینده را پیشبینی میکند و از آن سخن میگوید و این به عنوان یک وجهتمایز برای چنین نویسندهای در خور مطرح کردن است.
زبان و فرم روایت نیز در نوع خود متفاوت است و او از روایت تو در تو برای قصهاش سود برده است. روایتی که خواننده به خوبی متوجه تغییر زمان در آن میشود و این برآمده از هنر نویسنده است که مترجم به خوبی آن را به فارسی منتقل کرده است.
و نکته آخر...
در پایان باید به ویرایش به شدت ناراحتکننده این کتاب اشاره کرد. اثری که با ترجمه روانی به بازار عرضه شده ولی به نظر میرسد حتی یک مرتبه متن از سوی نمونهخوان یا ویراستار احتمالی کتاب خوانده نشده، تا جایی که گاهی یک کلمه در متن از قلم افتاده و خواننده با توجه به موقعیت شخصیتها و اتفاقها باید کلمه از قلم افتاده را حدس بزند. ایرادهای نگارش و دستوری نیز در سراسر کتاب چشمگیر است که میتواند امتیاز این کتاب و ترجمه خوب را آن کم کندمنبع: خبرگزاری فارس
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .