گفتوگو با بیژن بیرنگ، کارگردان موفق تلویزیون که حضورش این روزها کمرنگ شده است
از دستمزد خسرو شکیبایی در «خانه سبز» تا زمانی که رامبد جوان بچه بود
حدود ۷۰ سال دارد و سالهاست برنامهای با نام و ایده او روی آنتن تلویزیون نرفته. کارگردان، نویسنده و تهیهکننده خلاقی که بسیاری او را به عنوان برنامهساز و مجموعهساز محبوبشان میشناسند. نامش را بارها به عنوان کارگردان «خانه سبز» و تهیهکننده «تولدی دیگر» و «دنیای شیرین» شنیدهایم؛بیژن بیرنگ.
کسی که بعد از تجربه ساخت «چاق و لاغر» برای کودکان در دهه ۶۰، «همسران» و «خانه سبز» را ساخت و بعد به سراغ ساخت «سرزمین سبز» رفت. او سالها با رضا ژیان، مسعود رسام و بهروز بقایی همکار بود و نتیجه این همکاری چیزی نبود جز آثاری ماندگار برای تلویزیون. بیرنگ البته از فضای سینما و نمایش خانگی هم فاصله نداشت ولی حضور در سینما را برای خود افتخاری نمیداند و معتقد است مخاطبان تلویزیون وسیعتر هستند و حرفهای بیشتری را در تلویزیون میتوان زد.
اما حالا او مدتی طولانی است که در تلویزیون هم حضور ندارد؛ از ۱۲ سال پیش که برنامه «باز هم زندگی» را روی آنتن شبکه ۴ برد. خودش دوست دارد باشد، اما شرایط حضورش زیاد فراهم نیست، خودش معتقد است دیگران زیاد تمایلی به حضور او ندارند و همین باعث شده او با کولهباری از تجربه، خانهنشین شود. گفتوگوی ما با این کارگردان و تهیهکننده را بخوانید:
چه شد که به فکر این افتادید خسرو شکیبایی را برای سریال«خانه سبز» انتخاب کنید؟
به نظر من گاهی در زندگی آدم اتفاقاتی میافتد که انسان در همان زمان نه قدرش را میداند نه میداند که چه قدر آن اتفاق میتوانسته مهم باشد، یکی از این اتفاقاتی که برای من و آقای رسام افتاد آشنایی با آقای خسرو شکیبایی بود. ایشان در یک شرایط خاص دعوت ما را برای بازی در سریال «خانه سبز» قبول کردند و ادامهاش در «سرزمین سبز» بود. حتما اگر این اتفاق نمیافتاد «خانه سبز» و «سرزمین سبز» آنچیزی که امروز هست نبود. به نظرم یک کار به یاد ماندنی است از یک تیم و بچههای خوب مخصوصا آقای خسرو شکیبایی و قدرت تواناییشون و همینطور تیمی که توانست کنار هم باشد که به نظر من آقای شکیبایی به انسجام این تیم بسیار کمک کرد. من واقعا قدر شناس این اتفاق هستم، قدر شناس آقای شکیبایی هستم، قدر شناس این هستم که این موقعیت را برای من به وجود آوردند، قدرشناس این که به نوشتههای من روح دادند و حرفهایی را که به نظرم گاه سنگین و شعاری بود را تبدیل به شعور کردند و آن را قابل درک و فهم برای مخاطبان کردند. من همیشه در مورد آقای شکیبایی و در مقایسه با دیگر بازیگران گفتم که آقای شکیبایی کسی بود که شعار را تبدیل به شعور می کرد این در حالیست که خیلی از افراد شعور را تبدیل به شعار میکنند و این قدرت توانایی آقای شکیبایی است. کاش بود، کاش بود، کاش بود!
چرا دوباره سریالی مانند«خانه سبز» نمیسازید؟
بیرنگ: این سالها بارها از من خواستند که فصل دیگر و ادامه«خانه سبز» و «سرزمین سبز» را بسازم و من همیشه یک جواب داشتم برای افرادی که این حرف را زدند. من حاضرم بسازم، فقط یک شرط کوچک دارم. گفتند شرطت چیست و من گفتم شرطم این است که یک خسرو شکیبایی داشته باشم. یک خسرو شکیبایی به من بدهید تا چند سریال مانند «خانه سبز» بسازم و خب چون یقینا چنین فردی نبود، این اتفاق نیفتاد و نخواهد افتاد.
خسرو شکیبایی راحت قبول کرد که در «خانه سبز» حضور پیدا کند؟
بیرنگ: واقعیت امر این است که این یک شانس و اقبالی بود که برای ما پیش آمد. در یک شرایطی یکی از دوستان ما که طراح صحنه است، خانم جهان ملک خزایی گفت:« میخواهید به خسرو زنگ بزنم؟ این روزها کارش در «سرزمین خورشید» تمام شده است.» ما هم با کمال میل قبول کردیم. تماس گرفت و خسرو گفت:«هفته دیگر میآیم تهران و صحبت می کنیم.» آمد، صحبت کردیم و در همان جلسه اول کار را قبول کرد. حالا اینکه چرا کار را قبول کرد همیشه برای من سوال بوده و هست.
این سالها بارها از من خواستهاند که ادامه «خانه سبز» را بسازم و من همیشه جواب دادهام فقط یک شرط کوچک دارم که یک خسرو شکیبایی هم داشته باشم. یک خسرو شکیبایی به من بدهید تا چند سریال مانند «خانه سبز» بسازم و خب چون یقینا چنین فردی نیست، این اتفاق نخواهد افتاد
آقای شکیبایی در سال ۱۳۶۸ با «هامون» در اوج بودند.
بله، ایشان در اواخر دهه ۶۰ به اوج شهرت خودشان رسیده بودند و در آن موقع بسیار مشهور، سرشناس و معروف بودند. این یکی ازسوالاتی است که من هیچ گاه جواب آن را پیدا نکردم. البته یکبار به شوخی به ایشان گفتم:«خسرو چرا آمدی کار را قبول کردی؟ گفت:« چون میخواستم ببینم تو و رسام چه جوری باهم کارگردانی میکنید.» اما هیچگاه به طور جد پاسخ سوالم را پیدا نکردم.
آقای شکیبایی در آن سالها که در اوج خودشان بودند پذیرفتند که در یک سریال تلویزیونی بازی کنند، اما امروز تلویزیون نمیتواند بازیگران سرشناس خود را در سریالهای تلویزیونی پیدا کند تا برای تلویزیون بازی کنند. چرا این اتفاق میافتد؟
بیرنگ: گاهی یک اتفاقی در یک شرایطی به گونهای پیش میآید که همه چیز باب میل است. اینگونه میگویند که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا برای تو یک اتفاقی بیفتد، حالا هم این اتفاق درخشان افتاده.
چرا حالا این اتفاقات درخشان رخ نمی دهد؟
حتما نمیتوانند، شاید هم بودجهاش را ندارند. من یک مقدار خودخواهانه پاسخ میدهم «خانه سبز» یک بیرنگ میخواهد که بنویسد، دو تا تهیه کننده میخواهد مثل من و مسعود رسام که آن را تهیه کنند، دوتا کارگردان میخواهد که بازهم مثل من و آقای رسام کارگردانی کنند و مهمتر از همه اینکه یک خسرو شکیبایی میخواهد که متفاوت باشد. من یک جملهای را گفتم مجدد تکرار میکنم گفتم آقای شکیبایی میتوانست صحنههایی را که به نظر خیلی شعار گونه میآمد، به بهترین حالت ممکن بیان کند.
مگر بودجه سریال«خانه سبز» چه قدر بود؟
نسبت به زمان خودش زیاد نبود. «خانه سبز» با دقیقهای ۸۰ هزار تومان ساخته شد و ما دستمزد عوامل را هم با همان هزینه دادیم.
احتمالا آقای شکیبایی دستمزد بالایی میگرفتند، حدود دستمزد عوامل چه قدر بود؟
بله، بالاترین دستمزد گروه برای آقای شکیبایی بود، ماهی یک میلیون تومان. برای «خانه سبز» هم ما دوازده ماه فیلمبرداری کردیم ولی بقیه دستمزدها متناسب زمان خودش بود مثلا خانم مهرانه مهین ترابی ماهی ۳۰۰ هزار تومان دریافت کردند. ما بودجه کمی میگرفتیم، مثلا سری اول سریال«همسران» دقیقهای ۳۴ هزار تومان، سری دوم دقیقهای ۵۰ هزار تومان بود، «سرزمین سبز» دقیقهای ۱۶۰ هزار تومان بود که با توجه به اون لوکیشن سنگین و دریا و همه اینها هزینههای ما خیلی در آمد چون اساسا سریال سنگینی بود، هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ لوکیشن. البته من و رسام یک کارهای خاصی هم کردیم که شاید آن زمان بهترین تصمیم بود همه بیشتر برنامه میسازند که بیشتر پول بگیرند، اما ما قرار بود «خانه سبز» را در ۲۶ قسمت بسازیم اما در قسمت ۲۱ ام آن را تمام کردیم، «دنیای شیرین دریا» را قرار بود ۵۰ قسمت بسازیم اما سر ۳۷ قسمت تمام کردیم. اینکار را هم کردیم برای اینکه واقعا هدف ما پول در آوردن نبود وگرنه بودند سریالهایی که خاص بودند حتی محتوایش هم با سریال ما فرق میکرد و دقیقهای حدود یک میلیون تومان میگرفتند.
«خانه سبز» یک سریال ایده آل است، همین کار را سخت کرده.
بله درست است، «خانه سبز» یک سریال ایدهآلیستی است، یک سریال واقعی نیست، کلامها واقعی نیستند و ما کاملا در فضای فانتزی سِیر میکنیم. یک کسی که قدرت و توانایی این را داشته باشد؛ کلماتی که گاهی نامتجانساند، معمولی نیستند، گاهی فلسفیاند، گاهی حالت نصیحت و آموزش دارند را آنقدر درک کند و معنای آن کلمات را بفهمد و مهمتر از همه به کلمات و نوشتههایی که در حال اجرای آن است باور داشته باشد و برآمده از ذات و وجود عاشقانه آن آدم باشد نتیجهاش میشود بازی فوق العادهای که مانند آن را تا به حال ندیدهام.
یک چیز را صراحتا میگویم من فکر میکنم تا به حال یک نفر را نداشتهایم که مانند خسرو شکیبایی باشد. ببخشید اگر دوستان دیگر ناراحت نمیشوند اما به نظر من مشابه آقای شکیبایی را هیچ وقت نداشتهایم و نخواهیم هم داشت. برای اینکه چنین اتفاقی مجددا بیفتد باید یک بیرنگ باشد که بنویسد، یک رسام هم باشد و یک شکیبایی هم باشد.
بقیه نقشها هم در این سریال بی تاثیر نبودند.
بله، بی تاثیر نبودند اما، یک خسرو شکیبایی باید باشد که باقی نقشها با وجود او در کنار هم شکل بگیرند و مفهوم پیدا کنند. چه جوری میشود که در همان زمان، وقتی که یک بچه در کنار آقای شکیبایی قرار میگیرد تبدیل به یک ستاره میشود. زمانی که آقای رامبد جوان که این سریال جزو اولین کارهایش بود، کنار خسرو شکیبایی قرار میگیرد، تبدیل به یک چهره میشود و کسانی که قبلا فعالیت داشتند و چهره بودند یک مفهوم و یک ارزش دیگری را پیدا میکنند. خب دوباره باید این شرایط فراهم شود تا یک اتفاقی مجددا تکرار شود و کنار همه این موارد خواست خداوند بود، باید دل پاکی باشد که حرفهای پاکی را بزند. عدهای که دلشان، عشقشان و وجودشان گره خورده بود به یک سری مفاهیم خیلی سبز و در جست و جوی مفهوم سبزی برای مردم و مملکتشان بودند، این یک اتفاق ساده نیست.
بالاترین دستمزد بازیگران برای آقای شکیبایی بود که ماهی یک میلیون تومان میگرفت. برای «خانه سبز» ما ۱۲ ماه فیلمبرداری کردیم. ولی بقیه دستمزدها متناسب زمان خودش بود مثلا خانم مهرانه مهین ترابی، ماهی ۳۰۰ هزار تومان دریافت کردند. ما بودجه کمی میگرفتیم، مثلا سری اول سریال«همسران» دقیقهای ۳۴ هزار تومان و سری دوم دقیقهای ۵۰ هزار تومان بود.
حدود ۱۰ سال بعد از «خانه سبز» شما «سرزمین سبز» را ساختید.
بیرنگ: خیر، من بعد از «خانه سبز»، «سرزمین سبز» را ساختم، اما ده سال بعد پخش شد. همان زمانی بود که تقریبا آقای شکیبایی دیگر حضور نداشتند.
ده سال عدد بالایی است، چرا ده سال پخش نشد؟
بیرنگ: خب بخاطر اینکه آن سریال برای زمان خودش یک مقدار جلو بود، شاید آن زمان وقت گفتن آن حرفها نبود. ما در«سرزمین سبز» دنبال مفهوم یک سرزمین سبز میگشتیم به وسعت ایران که برخلاف «خانه سبز» که میتوانستیم سبزیها وآن شرایط و حرفها را خودمان به وجود بیاوریم. وارد یک رئالیته مملکت شدیم متاسفانه خیلی چیزها سبز نبود و پخش سریال در آن زمان برای سازمان خیلی سنگین بود، همین حرف ها را زدیم که باعث شد این سریال همان زمان پخش نشود .چه بسا بعد از ما بسیار آن حرفها را زدند اما نه به شکل درستش.
کاش دو سریال پشت هم پخش میشد.
ما اصرار کردیم دو تا سریال را پشت سر هم پخش کنند، اما اینکار را نکردند. خوب تبلیغ نشد و در نهایت اتفاقی که افتاداین بود که «سرزمین سبز» آنطور که باید دیده نشد و اطلاع رسانی نشد.
ولی «خانه سبز» بارها و بارها از شبکههای مختلف تلویزیون پخش شده.
بله، «خانه سبز» بارها پخش شده، اما «سرزمین سبز» هیچ وقت پخش تکراری از شبکههای مختلف نداشته است چون خیلی خوششان نمیآید که «سرزمین سبز» دیده شود.
چه اتفاقی میافتد که یک نویسنده ده سال جلو تر از زمان خودش مینویسد؟ آنقدری که خود سازمان مجبور میشود آن سریال را ده سال دیرتر پخش کند؟
این قضیه مربوط به خود من میشود، من همیشه یک مشکل از بدو تولدم داشتهام و در دوران زندگی و بعد در شرایطی که نوشتم و کارگردانی کردم، متاسفانه در اینجا این که از زمان جلوتر باشی و حرفهایی را بزنی که از زمان جلوتر است برای شما مشکل ایجاد میکند اکثر کارهای من این مشکل را داشته است. به طور مثال «محله برو بیا بهداشت» که سال شصت و یک و شصت و دو ساخته شد، خیلی از زمان خودش جلوتر بود و به همین دلیل هیچگاه کامل پخش نشد این برنامه فقط سه، چهار قسمت پخش شد و دیگر ادامه پیدا نکرد یا به طور مثال موسیقیهایی که ما برای بچهها میساختیم از یک جایی به بعد جلویش گرفته شد و دیگر ساخته نشد.
ولی خوشبختانه سریال«همسران» خیلی مورد توجه قرار گرفت و کامل هم پخش شد.
بله، سریال«همسران» آنقدر از زمان خودش جلوتر بود که به زور پخش شد با جعل و تغیرهای حدود بیست دقیقه خیلی جاها تغییر پیدا کرد و اگر«همسران» شانس این را پیدا نمی کرد که مورد توجه قرار بگیرد شاید این هم مانند سریال های دیگر ناکام می ماند. در آن سال ماهنامه فیلم این سریال را به عنوان بهترین انتخاب کرد، گزارش فیلم ما را به عنوان بهترین فیلم انتخاب کرد و بخاطر همین اقبال مردم بود که تا آخر ادامه پیدا کرد. برنامهای مانند «قطار ابدی» خیلی از زمان خودش جلوتر بود و نتیجهاش این شد که آن هم کامل پخش نشد.
یک سریال جنگی داشتید، فکر میکنم اسمش «هچون سرو» بود. آن سریال چرا کامل پخش نشد؟
درست است، آخرین سریال من که جنگی هم بود، اسمش «همچون سرو» بود، کامل پخش نشد چون روی آنتن به مشکل برخورد کرد و در قسمت هشتم از آنتن حذف شد، این جمله را شنیدم که به گوشم بسیار آشنا بود؛ گفتند این سریال حداقل باید بیست سال دیگر ساخته میشد. چرا این اتفاق افتاد؟ چون نگاه تازهای به جنگ داشت. در اینجا اگر یک مقدار از زمان خودت جلوتر باشی مشکل پیدا میکنی و بهتر است ده سال از زمان خودت عقبتر باشی.
جالب با اینکه تعداد زیادی از سریالها به سرانجام نرسیده اما شما بازهم همان رویه را در پیش گرفتهاید.
بله، من روی عقاید خودم پایبندم و تازگیها به من میگویند آقای بیرنگ شما فیلسوفی. میگویم من که فلسفه نخواندهام چه جوری فیلسوفم؟ میگویند فیلسوف کسی است که جهان بینی خاصی دارد و جهان را به شکل خاصی میبیند و با توجه به این حرفها؛ بله، فکر میکنم من یک فیلسوفم و این را برای خنده میگویم که اگر یک روزی بمیرم دنیا یک فیلسوف گندهای را از دست خواهد داد.
آخرین سریال من جنگی و اسمش «همچون سرو» بود که کامل پخش نشد چون روی آنتن به مشکل برخورد کرد. همان زمان این جمله را شنیدم که به گوشم بسیار آشنا بود؛ گفتند این سریال حداقل باید ۲۰ سال دیگر ساخته میشد. چرا این اتفاق افتاد؟ چون نگاه تازهای به جنگ داشت. در اینجا اگر یک مقدار از زمان خودت جلوتر باشی، مشکل پیدا میکنی و بهتر است ده سال از زمان خودت عقبتر باشی.
فعالیتتان چرا کم شده؟
دلمان می خواهد فعالیت کنیم، نمیشود.
بیشترین چیزی که در «خانه سبز» برایتان جذاب بود چه بود؟
جذابترین چیز برای من حضور شکیبایی بود. من تنها چیزی که از استاد شکیبایی یادم هست آن خنده زیبای اوست که ریسه میرفت و خندهاش مانند نداشت که سعی کردیم تا آنجا که میشود این خندهها را در سریال داشته باشیم، آن بازی زیبایی که با موهایش انجام میداد، دو تا دستش را لای موهایش میبرد و چندبار آن را به سرعت عقب و جلو حرکت میداد.
خسرو شکیبایی هر فیلمی را که بازی میکرد، خود واقعیش بود یک فرق اساسی هست بین سینما و تلویزیون با تئاتر، در سینما یک بازیگر خوب آن آدمی است که در وهله اول خودش است و بعد خودش را در موقعیتی قرار میدهد که آن موقعیت، موقعیت تکست و نمایش است به همین جهت اگر بازیگرهای خوب دنیا را دیده باشیم مثل مارلون براندو همه خودشان هستند اما در شرایطی که سناریو به آنها میدهد، آن را بازی میکنند. سینما و تلویزیون، تئاتر نیست که شما بتوانید صدا عوض کنید، تیپ عوض کنید. در تئاتر باید یک کاری بکنید که تماشاگر شما را نشناسد، اما در سینما فرد پول میدهد یک فیلم را میبیند تا آن آدمی که دوست دارد را ببیند. اشتباه است که گاهی فکر میکنیم که یک آدم میتواند در قالب یک نقش خاص یا یک چهره خاص برود. گاهی این اتفاقات میافتد اما اگر در همان فیلمها هم نگاه کنید بیشتر به تئاتر نزدیک میشود تا سینما، خب یکی از ویژگیهای آقای شکیبایی مثل هر هنر پیشه موفقی این بود که خودش بود و اینکه خودش جواهری بود این به آن معنی نیست که هرکس خودش را در قالب نقشی ببرد یک اتفاق بزرگ میافتد. این اتفاق بزرگ برای بعضیها میافتد مثل خسر شکیبایی، مثل مارلون براندو این واقعیت است و جور دیگری هم نمیتواند باشد.
بعضیها این را افتخار میدانند و میگویند این نقشی که ما بازی کردیم زمین تا آسمان با شخصیت واقعیمان تفاوت دارد.
خب اینها افتخارات خودشان است دوست دارند افتخار بکنند، آدمها حق دارند هر جور که دلشان میخواهد رفتار بکنند و یکی از کارهایی که حتما حق دارند انجام بدهند این است هر جا دلشان بخواهد به خودشان افتخار کنند. اما بیرنگ، بیرنگ است. یک باورهایی دارد که هرکاری بکند بازهم همان بیرنگ است.
شما یک بیرنگ پر رنگ در تلویزیون هستید.
البته من و آقای رسام همیشه میتوانستیم در سینما حضور پر رنگ داشته باشیم، اما متاسفانه یا خوشبختانه فکر میکردیم که تلویزیون مخاطب وسیعتری دارد و حیف است که آدم این مخاطب وسیع را از دست بدهد. ضمن اینکه در تلویزیون فرصت این هست که زیاد صحبت کنی اما در سینما باید حرفت را در نود دقیقه بزنی و فرصتت زود تمام میشود. در تلویزیون امکانات بیشتری هست امکان این هست که ۵۰ قسمت با مخاطب حرف بزنی و این چیزی بود که من و رسام خیلی دوست داشتیم و با هیچ چیز هم عوضش نمیکردیم. بودن در سینما برای ما افتخاری نبود همانطور که بودن در تلویزیون هم افتخاری نیست مهم این است که آدم همانجایی که هست بتواند کارش را آنطور که فکر میکند درست است انجام بدهد. این عقیده ما دو نفر بود و آقای رسام امروز نیست، روحشان شاد.
گفتید تلویزیون این امکان را به کارگردان و نویسنده میدهد تا به طور کامل حرف بزند. امکانش هست اما الان خیلی از سریالها حرفی نمیزنند و مخاطبان تلویزیون روز به روز کمتر میشوند.
واقعیت این است که آدمها باید حرفی برای گفتن داشته باشند تا آن را بزنند، تمام آثار بزرگی که در دنیا وجود دارد، مثلا در ادبیات، در سینما و... بخاطر نوع تفکرشان است که در دنیا باقی ماندهاند. نویسندهها باقی ماندهاند، نه بخاطر اینکه نویسنده بودند، میلیاردها نویسنده در طول تاریخ وجود داشته است ولی داستایوفسکی، شکسپیر آدمهایی هستند که هرکدام حامل یک تفکر، اندیشه و جهان بینی بودند، شاعر زیاد است ولی مولوی، حافظ و سعدی زیاد نیستند. آثاری در دنیا باقی میمانند که در وهله اول محترم هستند و معنی احترام این است که خواننده یا بیننده برای صاحب اثر احترام قائلند. شما هیچ چیزی را در تاریخ، ادبیات، نقاشی، هنر و... نمیبینید که باقی مانده باشد مگر آنکه آن صاحب اثر محترم باشد. احترام است که باعث ماندگاری میشود و احترام از جهان بینی و باورهای انسان نشات میگیرد شما نمی توانید توقع داشته باشید آدمی که جهان بینی خاصی ندارد، دنیا را شکل خاصی نمیبیند، مردم مملکتش را از ته دل دوست ندارد و آنطور که باید عاشق مردم و کشورش نیست و همه هستی و کائنات را برای وجود خودش میبیند مغز و تفکرات این آدم بزرگ باشد. برای اینکه چیزی نوشته شود اول باید یک تفکری در مغز یک انسان وجود داشته باشد و بدون این تفکر این اتفاق نمیافتد.
منبع: خبرآنلاین