تبیان، دستیار زندگی

تجربیات خانم خبرنگار پرتغالی از سفرش به ایران، شاید خیلی از شما را شگفت زده کند

مردم ایران را در قلبم نگه می دارم

در سالن برگزاری لیگ ملت‌های والیبال در اردبیل بود که با سلیا لورنچو (celia lourenco) خبرنگار اهل پرتغال آشنا شدیم و دوست داشتیم بدانیم سفر به ایران برای او چگونه تجربه‌ای بوده است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
والیبال

اصولاً سفر به ایران برای بعضی توریست‌ها جالب و دلنشین است و برای بعضی هم سخت و دشوار اما برای سلیا ترکیبی از این دو بود. برای او که در کشوری با فرهنگ متفاوتی بزرگ شده است، درک اینکه زنان ایران چطور با این قوانین زندگی می‌کنند، دشوار است و آن‌ها را ستایش می‌کند. برای سلیا دختران ایران مظهر قدرت هستند. او اگرچه از قوانین ایران متعجب بود اما عاشق مهمان‌نوازی و طبیعت ایران شده و دوست دارد دوباره به ایران برگردد.

سفر به ایران چطور تجربه‌ای برای شما بود؟
این یک تجربه همیشگی و ماندگار بود. ایران یک کشور کاملاً متفاوت از نظر فرهنگ با پرتغال است. چیزهای زیادی دیدم که به‌عنوان یک زن با آن‌ها مخالفم اما من آدم‌های زیادی را از آنجا در قلبم نگه داشتم. کلاً سفر به ایران برایم عجیب و تجربه متفاوتی بود.

فقط اردبیل بودید؟
متأسفانه بله. هتل ما در سرعین بود و سالن مسابقات هم در اردبیل، برای همین بین این دو شهر در رفت‌وآمد بودیم.

به چشمه‌های آب گرم هم رفتید؟
شنیدم که آب گرم آنجا چقدر فایده دارد اما متأسفانه این فرصت را پیدا نکردم که آن را امتحان کنم.

قبل از اینکه به ایران بیایید تصوری از این کشور داشتید؟
بله، من تاریخ شما را می‌دانم. در مورد ایران مطالعه کرده بودم و در مورد انقلاب اسلامی هم اطلاعات داشتم اما می‌خواستم به ایران بیایم تا به چشم خودم آن‌ها را ببینم. حجاب، حقوق زن و مرد و تفاوت‌های فرهنگی متأسفانه مرا متعجب نکرد.

مشکلی با حجاب نداشتید؟

برای سلیا دختران ایران مظهر قدرت هستند.


راستش را بخواهم بگویم با وجود اینکه می‌دانستم من باید آن را شش روز تحمل کنم اما برایم سخت بود. زمانی که در ایران بودم به این موضوع احترام گذاشتم و حجاب را رعایت کردم.

برخورد مردم ایران با شما چطور بود؟

شما مردم خوبی دارید و از خارجی‌ها به‌خوبی استقبال می‌کنید. در کل مردم ایران خوب، مهمان‌نواز و مهربان هستند.

چرا؟ مگر چه شد؟

در پرتغال مردم بیشتر به فوتبال اهمیت می‌دهند، در این زمینه شما خیلی از ما بهتر هستید و تیم ملی والیبالتان را به‌خوبی حمایت می‌کنید.


در فرودگاه احساس می‌کردم که برخی می‌خواهند من عقب بایستم اما اعضای تیم پرتغال همچین اجازه‌ای ندادند. یا مثلاً مردی که ما را تا تبریز رساند چمدان تمام اعضا را برد و جابه‌جا کرد به جز چمدان من که تنها زن آن گروه بودم! در پرتغال مردها خیلی محترمانه با زن‌ها رفتار می‌کنند. رفتار گارد امنیتی با آن دختر جوان در سالن رضازاده را فراموش نمی‌کنم که چطور او را به گریه انداخت. برایم سؤال بود که چرا به آن‌ها اجازه ورود به استادیوم را نمی‌دهند و آن‌ها پشت در ورزشگاه گریه می‌کردند.

چه چیزی بیشتر از همه نظر شما را در ایران جلب کرد؟
من وقت نداشتم به نقاط دیدنی ایران بروم اما دیدن کوه‌ها با آن برف نفس‌گیر بود.

وقتی دوستانتان درباره ایران از شما می‌پرسند به آن‌ها چه جوابی می‌دهید؟
می‌گویم من مردم ایران را دوست داشته و دارم.

غذاهای ایران را دوست داشتید؟

باید اعتراف کنم که طرفدار غذای شما نبودم اما در هتل با ورزشکاران غذا خوردم و مشکلی نداشتم.

دوست دارید باز هم به ایران بیایید و بقیه شهرها را ببینید؟
البته، همین الان دلم می‌خواست زمان به عقب برمی‌گشت و می‌رفتم به ایران و طبیعت زیبای آنجا را دوباره می‌دیدم. دوست داشتم رشته‌کوه‌های سولان را ببینم. نمی‌دانم درست اسمش را تلفظ می‌کنم یا نه.

سبلان؟
بله، همان سبلان را می‌گویم. بسیار زیباست. میدانم که چیزهای خوب و دیدنی در ایران دارید اما متأسفانه من شانس امتحان کردن آن‌ها را به دست نیاوردم. برای همین باید یک بار فقط برای تفریح به ایران بیایم نه کار تا وقت برای کشتن داشته باشم.

استادیوم مسابقات و حضور مردم ایران را برای تشویق والیبال چطور دیدید؟

بی‌نظیر بود، دلم می‌خواست در پرتغال هم علاوه بر فوتبال ورزش‌های دیگر هم به همان اندازه حمایت می‌شدند، در پرتغال مردم بیشتر به فوتبال اهمیت می‌دهند، در این زمینه شما خیلی از ما بهتر هستید و تیم ملی والیبالتان را به‌خوبی حمایت می‌کنید. دیدن اینکه مردم ایران تا چه اندازه به والیبال علاقه‌مندند برای ما بسیار جالب و خوشحال‌کننده بود.

نظرتان درباره تیم ملی والیبال ایران چیست؟
بازیکنان تیم ملی ایران عالی هستند، به نظرم آن‌ها بی‌نظیرند.

کدام بازیکن ایران را بیشتر دوست دارید؟
کاپیتان ایران سعید معروف یکی از بهترین بازیکنان است و من از دیدن بازی او همیشه لذت می‌برم. من می‌توانم از شما یک سؤال بپرسم؟

بله، بفرمایید.

شما ازدواج کرده‌اید یا مجردید؟

هنوز نه.
شنیده‌ام که در ایران دختران نمی‌توانند همسران خود را انتخاب کنند و والدین آن‌ها چنین کاری را برایشان انجام می‌دهند، این درست است؟

 نه، تا این اندازه درست نیست. شاید در بعضی شهرهای دورافتاده و روستاها چنین چیزی رسم باشد اما در شهرهای بزرگ دیگر از این رسم و رسوم خبری نیست و بیشتر دختران و پسران با نظر و میل شخصی‌شان ازدواج می‌کنند.

این خوب است که شما مجبور نیستید با مردی ازدواج کنید که خانواده‌تان انتخاب می‌کند. من در ماه آوریل مصاحبه‌ای داشتم با چهار دختر هندی ده‌ساله که مجبور شدند ازدواج کنند. این واقعاً وحشتناک است و درباره ایران هم‌چنین چیزهایی شنیده بودم برای همین کنجکاو شدم از شما پرسیدم.

در ایران خیلی کم از این اتفاق‌ها می‌افتد خیلی‌ها با کودک همسری مخالفند و در این راه مبارزه می .
من شما را تحسین می‌کنم که با وجود شرایطی که دیدم کارتان را عالی انجام می‌دهید و دست از کار و مبارزه نمی‌کشید تا به‌ حق طبیعی‌تان برسید. مطمئناً کار شما بسیار دشوارتر از خیلی خبرنگاران کشورهای دیگر است.

ممنون، برای همین در صفحه اینستاگرام تان زیر عکسی که با ما گذاشته بودید، نوشتید دختران قدرتمند (power girl)؟
بله، این را حس کردم و به همین خاطر است که شما را تحسین می‌کنم. من از دیدن شما خوشحال شدم و افتخار می‌کنم به دخترانی مثل شما که قدرتمندید و به‌نوعی سعی می‌کنید صدای خودتان و بقیه زنان باشید. من در یک کشور آزاد متولد شده‌ام. می‌دانید، اینجا همه چیز بی‌نقص نیست اما من آنچه را که می‌خواهم می‌نویسم و آن طور که خودم دوست دارم زندگی می‌کنم اینکه در ایران زنان تلاش می‌کنند حق و حقوقی داشته باشند تحسین‌برانگیز است و به من حس خیلی خوبی می‌دهد.

در نهایت اگر بخواهید یک جمله درباره ایران بگویید چیست؟
ایران واقعاً کشور مسحور کننده‌ای است.

دختران قدرتمند

ماجرای ما و سیلیا

اولین روز تابستان داغ سال ۱۳۹۸ در سالن رضازاده اردبیل گرمای دیگری بر هرم داغ تابستان چیره شده بود. تب لیگ ملت‌های والیبال از ارومیه به چند کیلومتر این طرفتر، شهر تاریخی اردبیل هم سرایت کرد. شانس به تیم ما رو کرد و ایران دو هفته پیاپی میزبان لیگ ملت‌ها بود.

سیلیا: همه‌تان بیایید می‌خواهم با شما عکس دسته‌جمعی بگیرم و عکسی به یادگار گرفتیم. بعد از آن هم آیدی اینستاگرام مان را ردوبدل کردیم، بعد از چند دقیقه عکس دسته‌جمعی‌مان را روی صفحه‌اش گذاشت و زیر آن نوشت: دختران قدرتمند (power girl)


طبق معمول گروه ما مانند دسته‌ای نظامی که آماده عملیات مهمی می‌شود، خود را به سالن اردبیل رساند، گروهی متشکل از دختران والیبال نویس که سال‌هاست مثل یک خانواده کنار هم در یک جبهه و برای اعتلای والیبال ایران تلاش می‌کنند. پرتو دوربین در دست جلوی همه حرکت می‌کرد و منتظر کوچک‌ترین لحظه ناب بود تا شکارش کند. سارا آهسته و متفکر قدم برمی‌داشت و کنارش نیلوفر که انگار هنوز از دیدن سالن مملو از جمعیت مشتاق ذوق‌زده بود. من، مهری و لیلی هم آخرین نفرات خبرنگاران قدم برمی‌داشتیم کمی تند می‌کنیم تا زودتر به پرس سنتر (جایگاه خبرنگاران) برسیم. بچه‌ها یکی‌یکی در جاهای خود موضع می‌گیرند، غیر از من که با کمی تعجب میخکوب شدم و دختری را می‌بینم که روی صندلی روز قبل من نشسته بود. لبهایم از هم باز شد که چیزی بگویم اما نگاهم که به شال گلبهی و ترکیب‌بندی رنگ لباس‌هایش و نوع لباس پوشیدنش که داد می‌زد خارجی است، افتاد چیزی نگفتم. ما روی پله‌ها نشستیم و همین موقع بود که دختر خارجی سرش را به سمت ما چرخاند و بهتر دیدیمش. صورت گرد و فربه‌ای داشت. عینکی که فریمش همرنگ شالش بود به چشم زده بود اما می‌شد چشم‌های مشکی گیرایش را به‌خوبی از پشت عینک هم تشخیص داد. گروه را دید انگار که معذب شده باشد، نگاهی کرد و گفت چرا آنجا؟ گفتیم جا نیست، اشکالی ندارد و شما راحت باشید در طول بازی مدام با کاغذ خودش را باد می‌زد، پوست سفیدش قرمز شده بود. دوباره نگاهی به ما کرد و گفت اینجا خیلی گرم است، اشاره‌ای به شال روی سرش کرد و گفت شما چطور با این‌ها کارتان را انجام می‌دهید؟ ماهم با لبخند گفتیم ما عادت کرده‌ایم بعد از چند دقیقه بلند شد و گفت همه‌تان بیایید می‌خواهم با شما عکس دسته‌جمعی بگیرم و عکسی به یادگار گرفتیم. بعد از آن هم آیدی اینستاگرام مان را ردوبدل کردیم، بعد از چند دقیقه عکس دسته‌جمعی‌مان را روی صفحه‌اش گذاشت و زیر آن نوشت: دختران قدرتمند (power girl)
منبع: همشهری جوان؛
این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .