خاطرات مارادونا 40

مصدومیت شدید
خاطرات خیلی خوبی از آن گروه در تیم بوكا برام مونده . با پیچی اسكودرو و هیگوئیتو الوز در تیم جوانان همدیگر رو از سال 1979 می شناختم . در مسابقات آفریقای جنوبی در مونته ویدئو و جهانی ژاپن باهم بودیم . اسوالدو كه آدمی ساكتی بود بعد از اتمام مسابقات در اروگوئه به كنار دریا رفت و درست مثل آفریقایی ها با رقص ماكومبا جشن گرفت. هوگو برعكس آدم جدی بود به محض اینكه به بوكا رفتم با رموا، روگری و ابل الوز برادر هوگو رفیق شدم ، نه اینكه به بزرگترها كم محلی كنم اما به خاطر اختلاف سنی ام با اونا زیاد جور نبودم. هیچ كس به من چیزی نمی گفت اما احساس می كردم كه هم تیمی هام و طرفداران تیم از من بیشتر از اینا انتظار دارن . از همه اینها گذشته تیم مشكل هایی هم داشت. دربازی اول در مقابل تیم تایرس بدهی تیم به یك میلیون دلار رسید در بازی دوم درست نمی دونم به چند صد هزار دلار رسید و من در این دو بازی در حالی كه حسابی مصدوم بودم شركت كردم مصدومیتی كه دست و پام رو تو زمین بسته بود اما با این وجود موفق شدم كه گل بزنم . یكبار دیگه در بومبونرا به كوردوبابی ها، اما به تیم ( انستیتو) یكی از روی پنالتی و گل دیگر را ... خیلی ساده ، نشون دادم كه دارم برای ( نگر و نیتو) می فرستم وقبل از اینكه توپ به زمین بیفته با پای چپ به توپ ضربه زدم، توپ از بین پاهای ( منوتی) رد شد و یك گل حسابی ازآب در آمد.
یكشنبه نحس
واقعاً توپ هایی كه آن روز لوكو گرفت باور نكردنی بودند باید گفت كه لوكو بهترین بازیكن زمین در آن روز بود. ما تیم گریگول را برده بودیم یعنی تیم تیموتئو پیر و امتیازی را كه لازم داشتیم از آنها گرفتیم و خیلی نزدیك شده بودیم به دوران برگشتن از المپیك ، حالا دیگر هیچ تیمی نیمی توانست جلو ما را بگیره، داشتم در راه روساویو با خودم حساب می كردم كه امكانش وجود داره یك بازی مانده به آخر بتوانیم عنوان قهرمانی را مال خود بكنیم. با تیم سنترال در استادیوم بزرگ ارویتو مسابقه داشتیم و فقط با یك مساوی قهرمانی مال ما می شد در آن یكشنبه نحس نهم آگوست من دچار كشیدگی عضله پاها شده بودم .آن روز یك پنالتی را از دست دادم كه می توانست ما را نجات بده، صورتهای ناراحت طرفداران بوكا در راه برگشت از روسارویو به بوئنوس آیرس چیزیه كه هیچ موقع از خاطرم فراموش نمی شه.
بازی را با نتیجه یك برصفر باختیم اما هنوز در بالای جدول بودیم باید در بازی برگشت مقابل رسینگ در بومبونرا نتیجه لازم را می گرفتیم. هفته بعد با نتیجه یك بر یك مساوی كردیم و من این دفعه آن پنالتی از دست داده را جبران كردم و حالا با یتم بوكا قهرمان لیگ شده بودیم و روز بعد از آن روزنامه گرافیكو درعنوان خودش از طرف طرفداران به خاطر وجود من در تیم خدا را شكر كرده بود.

خونسردی خودم رو از دست داده بودم
بنابراین من به آنهاگفتم : نه صبر كنید ، همان موقع پدربزرگ بمن گفت : نه تو خودت رو داخل نكن چون موضوع دخلی به تو نداره . اما من كه بخاطر شرایط بوجود آمده حسابی خونسردی مو از دست داده بودم جواب دادم كه : درسته طرف صحبتشان من نیستم اما با این كارها هیچ چیزی عوض نمی شه و جواب شنیدم كه : ببین دیه گو الان تو بعضی از روزنامه ها نوشته میشه كه در بوكا بازیكنانی هستند كه در طول بازی با تو همكاری نمی كنند و بجای اینكه به تو پاس بدن تك روی می كنند، و تو باید ببینی اونا چه كسانی هستند، چون ما دیگه تحمل این وضع رو نداریم واگه اینجوری ادامه بدن همه چیز رو زیر پا می گذاریم.این واقعاً دیوانگی بود و سیلویو كه تا حالا بیرون نیامده بود و قایم شده بود موقعی كه سر و كله اش پیداشد رو به ش كردم و گفتم: اینطوری تیم نمی تونه بازی كنه . او نجا دوباره پیرمرد شروع به صحبت كرد و گفت: خب بسه بازی انجام میشه ... ولی برای همه بهتره كه بیشتر بدوید، چون اگه اینجوری نباشه و مایه ندارید، مجبوریم همه چیز را زیر پا بذاریم . گفتم اما پدربزرگ آخه یعنی چه كه اگه ندویم رو می كشند جواب منوبده . گفتم كه كسی با تو نبود. تواز این به بعد كاپیتان میشی و مورد احترام همه ما هستی، توخودت خواستی كه بیایی و تو بوكا بازی كنی.

باور كردنی نبود
چیزی كه منو نجات داد این بود تونستم گل بزنم، این كه از ابتدای ورودم تونستم گل بزنم برام مهم بود درست مثل همان كاری كه درموقع ورودم به آرژنتینوس انجام دادم . اما فكرش راهم نمی كردم كه این جوری آسیب دیده شروع كنم. دو روز بعد از روز معارفه در روز یكشنبه بیست و دوم دراستادیوم بومبونرا درمقابل تیم تایرس از كوردوبا ، یك مسابقه رسمی از بازی های لیگ داشتیم . خدای من، شوروحال استادیوم باورنكردنی بود وقتی وارد زمین شدم مثل همیشه صلیب كشیدم. خیلی عصبی بودم احساس می كردم كه زمین زیر پایم داره می لرزه و من به كشیدگی لعنتی عضله پام فكر می كردم اما نمی شد كه بازی نكنم.حداقل اون روز را نمی شد، روز قبل از آن پزشك ها هر كاری كه از دستشون برمی آمد برام كرده بودند تا برای بازی آماده بشم با وجود اینكه دكتر لوئیس پینتوس به من آمپول تزریق كرده بود اما هنوز درد داشتم. تا اینكه برای اینكه بتونم بخوابم بهم قرص دادند. از نظر بدنی فقط حدود60% آماده بودم ازاینكه نمی تونستم آن طور كه می خوام بدوم. لبهامو گاز می گرفتم . احساس می كردم كه پاهام منو به سمت عقب می كشد درحالی كه من آنها را به سمت جلو بر می داشتم.
