بررسی انتقادی روش سیاستگذاری اقتصادی در ایران در گفتوگو با موسی غنینژاد
سیاستگذاری به روش تیری در تاریکی
موسی غنینژاد، اقتصاددان، میگوید: منظور از آزمون و خطا در سیاستگذاری این است که بر اساس یک تئوری که آن را درست میدانید، سیاستی تنظیم کنید و به اجرا بگذارید تا به خطاهای آن پی ببرید و آن را اصلاح کنید. مشکل سیاستگذاران ما این است که اصلا تئوری ندارند که بخواهند سیاست برآمده از آن تنوری را بیازمایند. او معتقد است تعبیر درست درباره سیاستگذاری در کشور ما سیاستگذاری به روش تیری در تاریکی است چون سیاستگذاران ما تیری در تاریکی میاندازند ببینند میخورد یا نه. بعد هم که معلوم میشود تیرشان به هدف نخورده است، می گویند یک تیر دیگر بیندازیم ببینیم چه میشود. این اقتصاددان پیشنهاد میدهد مسوولان به جای پایان آزمون و خطا، پایان پرتاب تیر در تاریکی را اعلام کنند و توضیح میدهد: وقتی نمیخواهید دیگر تیری در تاریکی بیندازید، باید در روشنایی تیر بیندازید. به این معنی که تئوری مشخصی ارائه کنید که بر اساس آن مشکلات و مسائل تعیین شود و هدف سیاستگذاری رفع این مشکلات و مسائل باشد ابزارهای تحقق این هدف هم مشخص شود.
اخیراً رئیس قوه قضائیه از به پایان رسیدن دوران آزمون و خطا در نظام جمهوری اسلامی سخن گفته است. در دهههای اخیر «سیاستگذاری به روش آزمون و خطا» چه تبعاتی برای کشور ما داشته است؟
افراد به محض اینکه قدرت میگیرند و در راس نظام بوروکراسی و در مسند مسوولیت قرار میگیرند، دچار توهم علم میشوند و بر مبنای همین توهم تصمیم میگیرند. بعد که می بینند نتیجه کارشان اشتباه شده است، دیگران را مقصر اعلام میکنند.
یکسری شعار و آرمان بدون پشتوانه نظری مطرح میشود. اگر این آرمآنها از لحاظ نظری پشتیبانی شوند، هدف مشخص باشد، ابزار آن طراحی شده باشد و راههای رسیدن به آن تعیین شده باشد و بعد به اجرا گذاشته شود تا خطاهای آن هم بعد از مدتی بررسی و اصلاح شود، عالی است. ولی ما در این سیاستگذاری ها یک مورد اصلاح هم نمی بینیم، در بسیاری از سیاستهای دیگر نیز این مساله را می بینیم که همینطور کاری بدون پشتوانه نظری شروع شده و بعد هم که به نتیجه درست و مورد انتظار نرسیده، کسی برای اصلاح آن تلاش نکرده و رها شده است. بعد هم دوباره مساله مشابهی پیش آمده و همان چرخه قبلی تکرار شده است. ببینید کشور ما در این چند دهه چندبار دچار تلاطمهای ارزی شده است، این تلاطمهای ارزی در درجه اول ناشی از یکسری سیاستهای غلط پولی است و در درجه بعدی عدم اصلاح نرخ ارز با عنایت به تورم. تورم به معنای کاهش ارزش پول ملی و کاهش قدرت خرید است. اگر ما بخواهیم به صورت دستوری نرخ برابری ارز را ثابت نگه داریم دچار مشکلات عدیده ای مانند جهش ناگهانی نرخ ارز و تلاطمهای متعاقب آن می شویم که بعد از انقلاب، چندین بار در دهه های ۷۰، ۸۰ و ۹۰ شاهد تکرار این مشکلات بوده ایم، ولی سیاستگذاران از این آزمون و از تکرار آن هیچ درسی نگرفتهاند و دوباره همان سیاستهای نادرست را تکرار کردهاند.
بنابراین شما معتقدید سیاستگذاری در دهه های اخیر حتی مبتنی بر آزمون و خطا هم نبوده است؟
دقیقا همین طور است. سیاستگذاران ما آزمون و خطا نکردهاند. آزمون و خطا یعنی وقتی متوجه خطا در یک تئوری و سیاست شدند آن را اصلاح کنند. وقتی هیچ تئوری در کار نیست و هیچ وقت اصلاحی صورت نگرفته است، دیگر چه آزمون و خطایی؟ مثال ملموس و مشخص آن تصمیم دولت در تعیین نرخ ۴۲۰۰ تومانی برای ارز است. حدود یک سال قبل دولت نرخ ارز را ۴۲۰۰ تومان اعلام کرد. نه ما متوجه شدیم و نه هیچ کس دیگری فهمید که پشت این تصمیم چه تئوریای بود. در یک اتاق در بسته تصمیم گرفتند نرخ ارز ۴۲۰۰ تومان بشود. بعد اعلام کردند که همه حضار در آن جلسه با این نرخ موافق بودند، موافق بودند که بودند. تئوری آنها چه بود؟ بر چه اساسی گفتند نرخ ارز ۴۲۰۰ تومان بشود؟ اینها مشخص نیست. فقط اعلام کردند نرخ ۴۲۰۰ تومان نرخ مورد قبول ماست ، از بالا تعیین شده و همه باید آن را رعایت کنند. گویا روش آقایان روش اداری و تحکمی است که می گویند ما از بالا دستور میدهیم و شما باید آن را اجرا کنید. به هر حال این تصمیم اتخاذ شد و همه دیدند که چه عواقبی داشت. گفتند ما با ارز ۴۲۰۰ تومانی به همه نیازها پاسخ می دهیم، اما نتوانستند به هیچ کدام از نیازها پاسخ دهند. بعد از مدت کوتاهی مشخص شد ارز ۴۲۰۰ تومانی که برای تامین کالاهای اساسی هم به نتیجه نرسیده است و این کالاها با نرخ ارز بازار آزاد به دست مصرف کننده میرسد. الان دیگر خود دولتیها هم قبول کردهاند که این سیاست کاملا غلط بوده است. پس اگر تئوری خاصی هم پشت این تصمیم بوده آن تئوری غلط است. بنابراین سیاستگذاران باید بگویند این تئوری که غلط از آب در آمده چه بوده است. اما هنوز این تئوری را اعلام نکردهاند و نگفتهاند چطور نرخ ارز ۴۲۰۰ تومانی را محاسبه کردند. حالا می گویند نشد و دیگر ارز ۴۲۰۰ تومانی نمیدهیم. البته به این معنا میتوان به این کار دولت آزمون و خطا گفت که کاری را انجام داده اند و فهمیدهاند اشتباه است و می خواهند آن را متوقف کنند. اما اینکه سیاستگذاری نیست. وقتی می گویند اشتباه کردیم اول باید بیایند توضیح دهند که دقیقا در کجا اشتباه کردهاند و بعد اشتباه را بر مبنای تئوری درستی که جایگزین تئوری نادرست قبلی میشود، اصلاح کنند. در سیاست ارز ۴۲۰۰ تومانی تصمیم دولت اغلب اقتصاددان ها گفتند این نرخ واقعی نیست و اساسا نرخ دستوری درست نیست و نمیتوانید برای بازار نرخ دستوری تعیین کنید، ولی سیاستگذاران بر اجرای این دستور اصرار کردند. به نظر من مشکل سیاستگذاران ما آزمون و خطا نیست که حالا بگویند دیگر نباید آزمون و خطا کنیم. اصلا نمیشود آزمون و خطا نکرد چون علم هم آزمون و خطاست. موضوع این است که آقایان وقتی سیاستگذاری میکنند باید نظریه و تئوری داشته باشند و بتوانند توضیح دهند که دقیقا دارند چه میکنند، صورت مساله چیست هدف چیست، ابزار رسیدن به آن هدف چیست و چرا این ابزار را انتخاب کردهاند. همه اینها باید روشن باشد. در این صورت وقتی این تئوری و پیش بینی غلط از آب در آمد، میتوانند بگویند کجای کار غلط بوده است. الان چون روشن نیست که تئوری چیست معلوم نیست می خواهند چه چیزی را اصلاح کنند.
بنابراین در حال حاضر سیاستگذاری به روش آزمون و خطا انجام نمیشود و تعبیر درستتر درباره سیاستگذاری در کشور ما سیاستگذاری به روش تیری در تاریکی است. سیاستگذاران مائیری در تاریکی می اندازند ببینند میخورد یا نه. بعد هم که معلوم میشود تیرشان به هدف نخورده است، می گویند یک تیر دیگر بیندازیم ببینیم چه میشود. این آزمون و خطا نیست. آزمون و خطا به لحاظ روش علمی مفهوم مشخصی دارد. این انداختن تیری در تاریکی است که با اینکه به هدف نمی خورد، مرتب تکرار میشود.
در سیاست ارز 4200 تومانی تصمیم دولت غلط از آب درآمده، اما هنوز توضیح نداده اند پشتوانه نظری این تصمیم غلط چه بوده است. در این شرایط می خواهند چه چیزی را و براساس کدام تئوری جدید اصلاح کنند؟ تا وقتی پاسخ روضنی برای این سوالات نیست یعنی این چرخه بازهم تکرار خواهد شد. این حتی آزمون و خطا هم نیست. این خطا و خطاست؛ ادامه خطاست.
چرا سیاستگذاران از خطاهای گذشته درس نمیگیرند و مرتبا آنها را میآزمایند؟
علت این است که سیاستگذاران و صاحبان قدرت سیاسی که مسوولیت تصمیمگیری را بر عهده دارند و در راس هرم تصمیمگیری قرار میگیرند تصور میکنند چون مقام تصمیم گیری را به دست آوردهاند درباره همه چیز دانش کامل دارند، دانای مطلق هستند و دیگر به علم دانشمندان و اقتصاددانان نیازی ندارند، صاحب قدرتی که نشسته و می خواهد درباره ارز تصمیم گیری کند یا خود اقتصاددان است یا باید با اقتصاددانان مشورت کند درباره سیاست ارز ۴۲۰۰ تومانی کدام یک از این دو حالت برقرار است معلوم نیست. فرد یا هیاتی که این تصمیم را گرفته مدعی دانش مطلق بوده و تصور کردهاند اگرچه اقتصاد نخوانده اند ولی چون قدرت در اختیارشان است، بیشتر از اقتصاددانان دانش و توانایی دارند، میتوانند نرخ اعلام کنند و همه باید از دستورشان اطاعت کنند. مشکل این است که این افراد به محض اینکه قدرت میگیرند و در راس نظام بوروکراسی و در مسند مسوولیت قرار میگیرند، دچار توهم علم میشوند. البته فقط در کشور ما این طور نیست؟ سیاستمداران در خیلی از کشورهای دیگر دنیا نیز این طور هستند. در واقع قدرت برای اینها توهم علم می آورد و بر مبنای همین توهم تصمیم میگیرند. بعد که می بینند نتیجه کارشان اشتباه شده است، دیگران را مقصر اعلام میکنند و میگویند کارشناسانی که گزارش غلط دادهاند مقصر بودهاند. خب باید مشخص کنید کدام کارشناس کدام گزارش را به شما داده که چنین تصمیمی گرفتهاید. هیچ کدام از اینها روشن نیست.
زیان بار ترین ویژگی سیاستگذاریهای اقتصادی در چهار دهه گذشته چه بوده است؟
بدترین ویژگی این سیاستگذاریها بیاعتنایی به علم اقتصاد است. در ابتدای بحث قانون عملیات بانکی بدون ربا را مثال زدم. حضراتی که نشسته بودند و این قانون را مینوشتند و از قضا مکلا و اغلب تحصیل کردگان اقتصاد از آمریکا بودند، ادعا میکردند علمی که در تمام دنیا رایج است و مبنای بانکداری معمول و متعارف دنیاست، نادرست است، این ادعای بزرگی است. بعد میگفتند آنچه ما میگوییم درست است و آن بانکداری بدون رباست که به معنای بانکداری بدون بهره بانکی است. اشکال اول این بود که ادعای این حضرات به اصطلاح اقتصاددان درباره غلط بودن بانکداری دنیا ارزش داوری بود که البته به نظر من ارزش داوری آنها هم غلط بود. می گفتند در سیستم بانکداری رایج دنیا بهره همان رباست و چون ربا از نظر اسلامی مذموم است این سیستم غلط است. از نظر علمی، وقتی شما به جای واقعیت موجود درباره خوب و بد آن بحث می کنید، در واقع یک بحث ارزشی و هنجاری دارید. اشکال دیگر این بود که ارزیابی اینها مبنی بر اینکه بهره بانکی همان رباست، اساسا غلط بود. باید این را اثبات میکردند. بعدها که من با این حضرات وارد بحث شدم و گفتم برای من اثبات کنید که بهره بانکی همان رباست. نتوانستند و صرفاً بحث ارزشی کردند، گفتند این عقد قرض است، این هم شرط زیاده در فرض است که رباست، ربا هم از نظر اسلامی مردود است، پس کل آن مردود است اینکه استدلال نشده استدلال باید مبنای علمی داشته باشد.
حدود یک سال قبل دولت نرخ ارز را ۴۲۰۰ تومان اعلام کرد. نه ما متوجه شدیم و نه هیچ کس دیگری فهمید که پشت این تصمیم چه تئوریای بود. در یک اتاق در بسته تصمیم گرفتند نرخ ارز ۴۲۰۰ تومان بشود. بعد اعلام کردند که همه حضار در آن جلسه با این نرخ موافق بودند، موافق بودند که بودند. تئوری آنها چه بود؟
مصادیق تصمیمگیریهای خطا و زیانبار در دهههای اخیر متعددند، ولی عمده این تصمیمگیریهای اشتباه ریشه در تحقیر و تحقیق علم دارند و حتی تحقیر و تخفیف عقل سلیم بر مبنای ارزشهایی که برای خود به عنوان ارزشهای برتر در نظر دارند. این را هم نمیتواند اثبات کنند که این ارزشها با آنچه در عالم بیرون است تطلق دارد یا نه همینطور چیزی میگویند و بعد بر مبنای آن مانند منال بانکداری بدون ربا که به آن اشاره کردم، قلون مینویسند و کل نظام بانکی کشور را تغییر می دهند. اشکال بزرگ این است که علم را به علم خوب و علم بد. علم غربی و علم اسلامی و طبقه بندی کردهایم. در نتیجه دچار این گرفتاریها شدهایم و نمیتوانیم راه درست را پیدا کنیم، در آخر هم وقتی میخواهیم سیاستگذاری کنیم، کار ما میشود نه آزمون و خطا، بلکه انداختن تیری در تاریکی، چند دهه است تیر در تاریکی می اندازیم. الان هم مشغول همین کاریم.
امروز که از پایان دوره آزمون و خطاه سخن می گویند. اگر قرار باشد تغییری در روش سیاستگذاری رخ دهد. این تغییر نیازمند چه الزاماتی است؟
برای اینکه ما به پاسخ مشخصی برسیم، باید ابتدا صورت مساله درست مطرح شود. صورت مساله این نیست که مشکل ما آزمون و خطاستہ صورت مساله پرتاب تیری در تاریکی است. این مسوولان باید بگویند ما پایان پرتاب تیر در تاریکی را اعلام می کنیم و از این به بعد دیگر نمیخواهیم این کار را بکنیم. وقتی نمیخواهید دیگر تیری در تاریکی بیندازید، باید در روشنایی نیر بیندازید، به این معنی که تئوری مشخصی ارائه کنید که بر اساس آن مشکلات و مسائل تعیین شود و هدف سیاستگذاری رفع این مشکلات و مسائل بلد، ابزارهای تحقق این هدف هم مشخص شود. این میشود تیر در روشنایی انداختن، البته ممکن است این تیر هم به هدف نخورد، اما چون در روشنایی همه چیز مشخص است، میتوان کار را اصلاح کرد ولی وقتی تیر را در تاریکی انداختید دیگر نمیتوانید چیزی را اصلاح کنید چون مشخص نیست چه کردماید که بخواهید آن را اصلاح کنید. بنابراین پیشنهاد من این است که سیاستگذاران بگویند از این به بعد دیگر نمی خواهیم تیر در تاریکی بیندازیم: می خواهیم تیر در روشنایی بیندازیم، روشنایی را هم تعریف کرده. سیاستگذاران باید به روشنی بگویند نظریه ای که براساس آن سیاستگذاری میکنند چیست، مسائل و مشکلات چیست، هدف چیست و ابزارهایی که برای رسیدن به آن هدف طراحی شده چه چیزهایی هستند، باید اینها را بگویند و بعد سیاستگذاری کنند. همه جای دنیا هم همین طور است. این طور نیست که هر سیاستی وضع شد حتماً به نتیجه برسد، ممکن است تیر شما کمی این طف و آن طرف بخورد ولی اشکالی ندار چون دفعه بعد آن را صلاح می کنید، اما وقتی تیری در تاریکی انداختید اصلاح ممکن نیست. چه چیزی را میخواهید اصلاح کنید وقتی هیچ چیز روشن و مشخص نیست؟
منبع: تجارت فردا