تبیان، دستیار زندگی

ریشه مفهوم افکار عمومی

به‌تدریج که شهروندان به برابری و همنوعی دست می‌یابند، میل هر یک از آنها به باور کورکورانه یک فرد یا طبقه کاهش می‌یابد. برای باور جمع آمادگی پیدا می‌کنند و بیش از پیش افکار عمومی بر عالم چیره می‌شود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
افکار عمومی
در اطراف مفهوم افکار عمومی هاله‌ای از ابهام و حتی تردید وجود دارد. در واقع، هیچ تعریف علمی از این عبارت پذیرفته نشده است. با این همه، بر سر یک نکته توافق همگانی وجود دارد و آن اینکه افکار عمومی پدیده‌ای جمعی است. هرچند نظرها حیطه‌های فردی هستند ولی افکار عمومی حاصل جمع این نظرها نیست.

تاریخ افکار عمومی بسیار قدیمی است. در گذشته، تحلیل آن اساساً به همت فلاسفه و مورخان و اخیراً جامعه‌شناسان و سیاست‌شناسان صورت گرفته است. ما برای فهم بهتر پدیده پیچیده افکار عمومی ابتدا آن را در بستر تاریخ خواهیم نشاند، سپس مفاهیم پایه و مفاهیم مشابه آن را نشان خواهیم داد. در پایان، کارهای نخستین پژوهشگرانی را برخواهیم شمرد که همت گماشته و چند ویژگی اصلی پدیده را به روشنی نشان داده‌اند.

فراهم‌سازی مفهوم افکار عمومی

مفهوم افکار عمومی، پیش از آنکه در قرن هجدهم معنای مشخصی به خود بگیرد، مسیر طولانی پرفراز و نشیبی را پیمود. درست است که عبارت افکار عمومی در قرن هجدهم پدید آمد، اما خود پدیده بسیار زودتر از این در تاریخ به ثبت رسیده بود. در آتن مفاهیم ossa ، pheme یا nomos مفاهیمی آشنا بودند، در حالی که رومی‌ها عبارات fama، fama poputaris، rumores و در پایان عمر امپراتوری عبارت vox populi را به کار می‌بردند. فلاسفه یونان قدیم، افلاطون و ارسطو، در افکار عمومی، که هنوز به این عنوان رواج نگرفته بود، مکانیسمی را می‌دیدند که مشروعیت در آن تضمین می‌شد.

اختراع چاپ در قرن پانزدهم و پیدایش پروتستان‌ها در قرن شانزدهم، دو رویدادی بودند که تعداد اشخاصی را که می‌توانستند به نظر مردم در مورد رخدادهای مهم زمان خود شکل دهند، افزایش چشم‌گیری دادند.



در آتن Agora (آگورا) جای مصاف افکار بوده است که مردم در هر هنگام که می‌خواستند در آن گرد می‌آمدند و حرف خود را می‌زدند و این سلطه مردم سالاری (دموکراسی) مستقیم بود. این نظام بین قرن پنجم و چهارم قبل از میلاد مسیح به اوج شکوفایی خود رسید.

یونانی‌ها شایعه را می‌شناخته‌اند، اما هیچ‌گونه مفهوم معادل با افکار عمومی را در سر نداشتند و جایگاه این موضوع را که تا این حد در نظر ما به تصمیمات سیاسی مربوط می‌شود معیّن نکردند. به‌نظر من، از دیدگاه تاریخی به صلاح است که ما به برخی متون یونانی، با توجه به مقوله افکار عمومی، که مربوط به جامعه امروز ماست، توجه کنیم. از این‌رو باید مثلا معنای آنچه را یونانیان ostracisme (استراسیسم) به معنای انزوای سیاسی می‌نامیدند در قالب تازه و به شکل امروزی آن ببینیم.

در واقع، ملاحظه می‌شود همه بدنه جامعه شهری گرد می‌آمدند و به این پرسش پاسخ می‌گفتند: «آیا کسی هست که در شهر از محبوبیت بیش از حد برخوردار باشد و لازم آید که برای مدت ده سال کنار گذاشته شود؟» در اینجا، روالی به کار گرفته می‌شد که وجود چیزی شبیه افکار عمومی را القا می‌کرد، حتی اگر عبارت افکار عمومی و فکر آن هنوز وجود نداشت.

در این صورت vox populi اساساً راهی بود که بیشترین تعداد شهروندان آتنی انتخاب می‌کردند. در روم، در زمان سلطنت ژول سزار، در فوروم (forum) یعنی میدان عمومی شهر، رأی خانواده‌های طرفدار پاتریک که در قرن نخست مسیحی بر جهان حکومت می‌راندند، منعکس می‌شد. مشتی مردان آزاد بر دنیایی از بردگان حکومت می‌کردند. قدرت بزرگ نظر اکثریت در کف زدن‌های درون سیرک متجلی می‌شد و سرنوشت (مرگ یا زندگی) گلادیاتورهای شکست‌خورده را رقم می‌زد. در این صورت امپراتور بود که بنابر حالات و سکنات توده‌ها رأی خود را صادر می‌کرد و با بلندکردن یا پایین آوردن انگشت شصت خود سرنوشت قهرمانان شکست خورده را تعیین می‌نمود.

در یونان قدیم تجمع‌های سیاسی در میدان عمومی شهر صورت می‌گرفته است. آگورا مجمعی بوده که نمایندگان مردم در آن گرد می‌آمده‌اند.

در یونان قدیم، شهروندان رأی خود را بر یک صدف می‌نوشتند و به این ترتیب برای مدت ده سال کسی را که از قدرت با بلندپروازی او بیمناک بودند، در صدف قرار می‌دادند و به اصطلاح منزوی می‌ساختند و از صحنه سیاست خارج می‌کردند.

هنگامی که سیسرون (Ciceron)، سیاستمدار رومی، که به سال 51 قبل از میلاد مسیح در سیسیل اقامت داشت، از دوست خود کائلیوس (Caelius خواست که وی را در جریان آنچه در شهر می‌گذرد، قرار دهد، کائلیوس چنین پاسخ داد: اگر امر مهمی از نوع سیاسی پیش بیاید، من شما را در جریان ریشه آن، نظر کلی مردم در آن باره و افق تحول آینده آن قرار خواهم داد.

در طول قرون وسطا، در اروپای غربی، از آنجا که اکثر مردم روستایی بودند، زندگی در چارچوب جامعه سنتی برای بقای اجتماعی چندان مناسب نبود. پدیده‌ای نزدیک به افکار عمومی در میان گروه‌های مذهبی، روشنفکران و اعضای نخبه سیاسی وجود داشت. کشمکش‌های مذهبی، مبارزات برای کسب قدرت میان شاهزادگان مستلزم کوشش‌هایی جدی بود که از جانب رقیبان برای متقاعد ساختن مردم و جلب طرفداری آنها صورت می‌گرفت.

ظهور عصر جدید در ایتالیا، موجب پیدایش گروهی از نویسندگان و خبرنگارانی شد که شاهزادگان برای تقویت پایه‌های دولت‌های ملی خود به آنها نیاز شدیدی داشتند. این قلم به دستان اغلب در نقش مشاور و دیپلمات یا حتی به عنوان روزنامه‌نگارانی که در پخش نظرات بد طولایی داشتند، به کار گرفته می‌شدند؛ مثلاً معروف بود که پیترو آرتینو ایتالیایی (1492- 1556) هنر افشاگری، تهدید و مداحی را بهتر از همه بلد بود و شارل پنجم در اسپانیا و فرانسوای اول در فرانسه خواستار خدمات او بودند. ماکیاولی، همعصر او، که توصیه‌های ملموسی در مورد هنر تصاحب قدرت و حفظ آن به شهریار می‌کرد، به او سفارش و تأکید می‌کرد که افکار عمومی را دست‌کم نگیرد.

اختراع چاپ در قرن پانزدهم و پیدایش پروتستان‌ها در قرن شانزدهم، دو رویدادی بودند که تعداد اشخاصی را که می‌توانستند به نظر مردم در مورد رخدادهای مهم زمان خود شکل دهند، افزایش چشم‌گیری دادند. لوتر زبان لاتین کلاسیک را که فقط مورد استفاده نخبگان با فرهنگ بود رها کرد و آن‌گاه با توده‌های آلمانی باب سخن گشود. نوشته‌های او، که در حد گسترده‌ای در سرتاسر اروپا نشر یافته بود، طبیعت خداپرستانه داشت و وقایع روز مانند جنگ علیه ترک‌ها یا شورش روستانشینان را شامل می‌شد و به شکل‌گیری نظر گروه‌ها بسیار کمک می‌کرد.

در قرن هفدهم، کوشش‌های پیگیرانه‌تری برای ایجاد افکار در مردم و تأثیرگذاری بر آنها در طول جنگ‌های سی ساله (1618- 1648) صورت می‌گرفت. تعداد زیادی اعلامیه، که بخش اعظم آن مصور بود، از هر دو طرف توزیع می‌شد. مقامات اجتماعی و دینی  در پاسخ به این اقدامات سعی می‌کردند با اعمال سانسور، نشر افکار را کنترل کنند. در فلسفه اجتماعی، هایز اندیشه افکار عمومی را رواج داد. او می‌گفت نظر بر جهان حکومت می‌کند، در حالی که پاسکال نظر را سلطان عالم می‌دانست. ویلیام تمپل نظر را مانعی در راه اقتدار سیاسی می‌دانست و در سال 1671 نوشت: «نظر پایه و اساس هر حکومتی را تشکیل می‌دهد.»

از طرف دیگر، می‌توان پیدایش این پدیده را در میان نویسندگان، به ویژه در نزد شکسپیر (2، II، Henri IV) سراغ گرفت، حتی اگر کاربرد واژه دقیقاً با معنایی که از قرن هجدهم به بعد پیدا خواهد کرد، مطابقت نداشته باشد.

زایش افکار عمومی

همگان قبول دارند که افکار عمومی اختراع دموکرات‌های پارلمانی جدید است؛ این پدیده، از نظر تاریخی، با مرگ خودکامگی قدرت مطلقه ارتباط دارد. وقتی مردم به دادگاه «عمومی» مراجعه کردند، مفهوم عمومی به‌عنوان پایه نظام جدید اقتدار حق حیات پیدا کرد.

ابداع مفهوم افکار عمومی را به ژ، ژ، روسو نسبت می‌دهند، هر چند این عبارت در Le Discours sur Ies Sciences et Ies Arts که در سال 1750 نشر یافت به معنای سنتی و پیش دموکراتیک آن به کار گرفته شده است، یعنی به معنی نظر دیگران در جامعه، بیان جمعی ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی ملت، احساسات و اعتقادات مشترک. روسو تا آن هنگام افکار عمومی را بیان اراده سیاسی نمی‌داند؛ آن را مقاومت در برابر تلاش‌هایی می‌داند که برای تغییر صورت می‌گیرد.

تحلیل بسیار جالب بیکر (1987) در مورد «نظام قدیم» در فرانسه به ما می‌آموزد که تنها در اواخر قرن هجدهم عبارت افکار عمومی رفته‌رفته زنگی را به صدا درمی‌آورد که در سر متفکران این قرن طنین می‌اندازد، طنینی آشکارا سیاسی. فکر افکار عمومی به‌عنوان نیروی سیاسی، به ویژه در سال 1787، از آثار ل. س. مرسیه سرچشمه گرفت. در نظر این دانشمند، افکار عمومی از همان زمان جلوه‌ای آگاهانه از مباحثات پر حرارت در مورد تمامی مسائلی محسوب می‌شد که جنبه سیاسی داشت.

پیدایش افکار عمومی آگاه، به‌عنوان نیروی سیاسی، با طبقه متوسطه، یعنی بورژوازی و نیز با ایجاد نهادهای دموکراتیک، رشد سوادآموزی و بالاخره پیدایش رسانه‌های ارتباط همگانی رابطه تنگاتنگ داشت. با مجموعه سه عامل: مطبوعات به منزله جولانگاه مباحثات، کلام چاپ شده به‌عنوان وسیله تقاعد و مردان ادب در نقش سیاستمداران دادگاه عمومی تازه‌ای پا به عرصه گذاشت.

ژاک نکو وزیر دارایی لویی شانزدهم، در آستانه انقلاب فرانسه، مفهوم افکار عمومی را در سراسر اروپا رواج داد. افکار عمومی برای او «روح جامعه»، میوه ارتباط انقطاع ناپذیر بین انسان‌ها به حساب می‌آید. او می‌گفت: «افکار عمومی قدرت ناپیدایی است که بی‌گنج و بی‌محافظ و بی‌ارتش، برای شهر، برای دربار و حتی برای قصر پادشاهان قانون وضع می‌کند.» افکار عمومی «دادگاهی است که در آن، همه مردانی که نگاه‌ها را به سوی خود برمی‌گردانند، الزام دارند حضور بیابند و پاسخ‌گو باشند: افکار عمومی در جایگاه خود، مثل اینکه بر تخت نشسته باشد جایزه می‌دهد، تاج بر سرها می‌گذارد، شهرت‌ها را افزایش یا کاهش می‌دهد». در تاریخ افکار عمومی، آن‌قدر که ابتکار نکر در انتشار منظم پرونده‌های مالیاتی حکومت اهمیت داشت، نوشته‌های او نداشت، چه به این ترتیب «چشم و گوش» مردم را باز می‌کرد و به آنها امکان قضاوت درباره عملکرد حکومت را می‌داد. نکر می‌گفت انتشار این پرونده‌ها، قبول مشروعیت یک نیروی سیاسی جدید است.

با وجود این، جالب خواهد بود بدانیم که افکار عمومی برای نکر نظر همه شهروندان نبود. به عقیده او، افرادی که در شکل‌گیری افکار عمومی شرکت دارند کسانی هستند که فقط در شهرها زندگی می‌کنند، قادرند بخوانند، بنویسند و مرتباً اخبار را دریافت دارند. این بینش به بورژوازی تعلق داشت. بنابراین، افکار عمومی نمی‌توانست مدت زیادی در انحصار اشخاص آگاه قرار داشته باشد یا در حیطه مالکیت بورژواها باقی بماند؛ باید گسترش یابد و به مالکیت ملت درآید و به‌صورت نیروی کنشی خودمختار عمل کند.

ما باید در مورد مفهوم «شفافیت»، مفهومی کلیدی در تحول افکار عمومی، لحظه‌ای بیندیشیم. م. اوزوف در این باره چنین می‌گوید: آنچه در واژه‌نامه‌ها با تعاریفی از «انتشار دادن»، «تبلیغات»، «نشر» بیش از پیش روشن می‌شود موضوع شفافیت افکار عمومی و به‌ویژه ارادی بودن حرکت آن است که راز نهفته را مکشوف می‌دارد و بر ملا می‌سازد: زیرا به فکر انسان نمی‌رسد چیزی را که عیان است انتشار دهد.

افکار عمومی با گذر از مرزهای بورژوازی و با دربرگیری توده‌های شهری در جریان انقلاب فرانسه شکل گرفت. ظهور این پدیده تازه، با قدرتی که در گذشته ناشناخته بود و می‌توانست نهادهای کهنه مانند سلطنت، کلیسا و نظام فئودالی را براندازد، به معنای زایش یک نیروی سیاسی حقیقی بود.

ولتر و قضیه کالاس (Callas)

ژان کالاس پروتستان در روز دهم مارس 1762 به مجازات اعدام محکوم شد. محکومیت او بسیار خشونت بار بود: کالاس به کشتن پسرش متهم شده بود زیرا فرزند خواسته بود مذهب پدری را رها کرده و به مذهب کاتولیک‌ها درآید و به این دلیل، پدر او را مستحق مرگ تشخیص داده بود. ولتر که از این قضاوت مسخره برآشفته بود، در مقام مخالفت با تعصب دینی یسوعی‌ها، مبارزه تاریخی خود را با انتشار کتاب ساده‌ای با عنوان رساله‌ای در باب تساهل در سال 1763 آغاز کرد. او با حربه منطق، فصاحت و بلاغت و ایمان به طبیعت، به جنگ با قراردادها، قدرت‌های حاکم و عقاید ثابت و جاودان برخاست. این نبردی حقیقی برای پیروزی اندیشه آگاه بود، اندیشه انسان‌های عادل نه توده‌های بی‌سواد:

«هشت قاضی شهر تولوز می‌توانند کتاب مرا، اگر فکر می‌کنند کار خوبی است، بسوزانند؛ از این آسان‌تر نمی‌شود: مگر نامه‌های شهرستانی را، که بی‌شک از کتاب من خیلی بهتر بود نسوزاندند؛ هر کس می‌تواند در خانه خود کتاب‌ها و اسنادی را که آزارش می‌دهد بسوزاند[...] این نوشته در باب تساهل درخواستی است که بشریت با فروتنی کامل به قدرت و دستگاه قضایی تقدیم می‌کند. من دانه‌ای می‌کارم که روزی به بار خواهد نشست [...] طبیعت به همه انسان‌ها می‌گوید: من همه شما را ضعیف و نادان به دنیا آوردم [...] از آنجا که شما ضعیف هستید، به هم یاری دهید، از آنجا که نادان هستید یکدیگر را آگاه کنید و یکدیگر را تحمل کنید. آن‌گاه که همه شما هم‌عقیده گشتید (چیزی که حتماً هیچ‌وقت اتفاق نخواهد افتاد)، آن‌گاه که تنها یک نفر پیدا بشود که برخلاف نظر شما فکر کند، لازم خواهد بود که شما او را ببخشید، زیرا این منم که او را به این نحوه تفکر واداشته‌ام. پس به شما دست داده‌ام تا زمین را کشت کنید، و پرتو کم‌رنگی از عقل بر شما افشانده‌ام تا راه خود را پیدا کنید؛ من در قلب‌های شما جوانه‌ای از همدردی نشانده‌ام تا در راه تحمل زندگی به یکدیگر کمک کنید. این جوانه را لگدمال نکنید، آن را به فساد نکشانید، یاد بگیرید که این عطیه الهی است، و خشم‌های کوته بینانه و مکتبی خود را به‌جای صدای طبیعت ننشانید.»

ولتر، با تحقیقاتی که در مورد محاکمه مزورانه کالاس انجام داد و اعتراضاتی که با قلم و بیان علیه قدرت و مذهب کاتولیک که در آن هنگام دچار تعصب بود، بروز داد، تعقل را به پیروزی رسانید. ولتر در سال 1765 تنها با نیروی نوشتاری خود و با حمایت آگاه‌ترین انسان‌های نسل خود حیثیت کالاس را اعاده کرد.

ولتر متفکری عامه پسند نیست. فکر او با فکر توده‌ها مطابقت ندارد، اما فکری است که از خدای عقل پیروی می‌کند. او با استبداد اکثریت مخالف است، او می‌خواهد هر صدایی شنیده و هر دلیلی گفته شود.

در طول نیمه دوم قرن هجدهم، در فرانسه، محافل ادبی که با نفوذ زنانه اداره می‌شدند، در شکل‌دهی نظرها، نقشی فراتر از حتی نقش دربار بازی کرده‌اند. اهل ادب، به هر محیطی اجتماعی که تعلق داشتند، در این محافل پذیرفته می‌شدند و بر سر افکار جدید خود که بعدها در تمام جامعه نشر می‌یافت به مصاف افکار می‌پرداختند. این محل‌ها، که در ابتدا به مثابه فضاهای بسته‌ای بودند و افراد برای رساندن حرف‌های خود به مردم از آنها استفاده می‌کردند، به‌تدریج به مراکز سیاسی اصلی تبدیل شدند. خلاصه، می‌توان ملاحظه کرد که هر چه بی‌سوادی عقب می‌نشست، جمعیت بسته و محدودی، چه از نظر تعداد و چه از نظر گستره اجتماعی وسعت می‌گرفت. با این حال، این حرکت تنها در قرن نوزدهم به اوج رشد خود دست یافت. در این هنگام بود که افکار عمومی برای همیشه به حیات سیاسی قدم نهاد.
منبع: کتاب افکار عمومی، ترجمه مرتضی کُتبی