تبیان، دستیار زندگی

شغلی که خط فقر را هم رد کرده است

پدران بی پولی که با شرافت کار می‌کنند

چهره آفتاب سوخته و خسته‌شان حکایت از دردهای زیادی دارد؛ آن‌ها زیر بار مشکلات خم به ابرو نمی‌آورند و با تمام سختی‌ها همچنان تکیه گاه خانواده هستند؛ آن‌ها همان کارگران خسته‌ای هستند که ما به مناسبت روز پدر به سراغ آنها رفتیم و قصه پر غصه آنها را شنیدیم...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
کارگرفضلی، کاگر، روز پدر
حتماً شنیده‌اید می گویند «خدا هیچ مردی را شرمنده زن و بچه‌اش نکند» اما زیر سقف شهر، در گوشه‌ای از تهران هستند پدرهایی که سهمشان از زندگی دنیای عظیمی از مشکلات است؛ پدرانی که این روزها قصه شرمندگی‌یشان کمی پررنگ‌تر شده است؛ نان شب یک درد است و توقعات رنگ و وارنگ خانواده درد دیگری.

این درد سوزناک در دل خیلی از پدران از جمله پدران کارگری است که مجبورند تنها برای تأمین معاش خانواده صبح تا شب منتظر کار باشند و زیر بار هر سختی بروند تا بتوانند دردی را از دل خانواده‌شان دوا کنند. تمام دلخوشی این پدران این است که بتوانند خواسته‌های زن و بچه‌شان را برآورده کنند اما وقتی پای خود را گره خورده در ریسمان تأمین معاش می‌بیند، غصه‌ای به اندازه بر باد رفتن تمام آرزوهای‌شان بر خطوط پیشانی‌شان می‌نشیند و مدام با خود می‌گویند: «ای کاش هیچ مردی شرمنده زن و بچه‌اش نباشد.»

حتماً شما هم مثل من بارها و بارها، افرادی را در سر چهارراه‌ها دیده‌اید که ایستاده‌اند و منتظرند تا یک نفر آنها را برای اسباب‌کشی، کار ساختمانی و یا کار در مزرعه و باغ انتخاب کند! عده‌ای از آنها مجرد و عده‌ای پدرانی هستند که از بیکاری، ریسک بالای کارگری را به جان خریده‌اند تا نکند خدای‌نکرده مجبور شوند از دیوار خانه‌ای بالا روند.

گاهی از دور درحالی‌که در صندلی گرم‌ونرم ماشینت نشسته‌ای به‌راحتی از کنار آن‌ها می‌گذری و یا گاهی به آنها نگاه ترحم‌آمیزی می‌اندازی؛ اگر به‌ظاهر آنها نگاه کنی، تصور می‌کنی آدم‌های بی‌سوادی هستند اما نه همه آنها بی‌سوادند و نه گدا؛ آن‌ها آدم‌هایی هستند که تنها دنبال شغل می‌گردند تا شرمنده خانواده‌هایشان نباشند.

در خیابان 17 شهریور، زیر پل آهنگ هرروز تجمع انبوهی از افراد جویای کار در قالب کارگر روزمزد را می‌بینم که برای تأمین هزینه‌های زندگی به دنبال کار می‌گردند. در بین آن‌ها می‌روم تا از کار آن‌ها سؤال کنم اما به خیال آنکه آنها را برای انجام کاری می‌خواهم به سمتم هجوم می‌آورند؛ قبل از آنکه اجازه دهند حرفم را بزنم یکی التماس می‌کند تو رو خدا منو ببرید برای کار، یکی دیگر از آن‌طرف داد می‌زند که همه کار بلدم و دیگری از دستمزد پایینش می‌گوید که حاضر است با دستمزد کم هم کار کند اما وقتی می‌فهمند که من به دنبال کارگر نیستم، ناامید هرکدام به طرفی می‌روند.

به سمت یکی از آن‌ها می‌روم و از او درباره تحصیلات و درآمدش می‌پرسم که می‌گوید: «28 سال سن دارم و تحصیلاتم لیسانس معماری است. در کارهای مختلفی مثل نقاشی، کاشی‌کاری و کارهای تأسیساتی مهارت دارم اما بااین‌وجود شغل مناسب و درآمد ثابتی ندارم و به‌عنوان کارگر فصلی باید منتظر یک کارفرما باشم تا کاری را به من بسپارد.»

 

خدا رو شکر باوجود بیکاری وبی پولی تابه‌حال نشده است از طرف همسر و فرزندانم تحقیر شوم و همیشه موردحمایت آنها بوده‌ام. شاید نتوانم آن‌طور که باید آنها را ازنظر مالی تأمین کنم اما تا جان در بدن دارم به خاطر آن‌ها کار می‌کنم و اجازه نمی‌دهم به آنها سخت بگذرد.


کمی آن‌طرف تر مرد مسنی به دیوار تکیه داده است. او می‌گوید: «به‌اندازه تمام عمر کارگری کرده‌ام؛ از سن 8-9 سالگی به کمک پدرم به کارگری می‌رفتم تا الآن که 51 سال سن دارم. در طول این سال‌ها هنوز نتوانسته‌ام شغل دیگری انتخاب کنم و چاره‌ای هم جز این ندارم؛ بالاخره تأمین مخارج زندگی در این اوضاع اقتصادی یک مرد قوی می‌خواهد! الآن شب عید است و همسر و فرزندانم دست به دعا هستند تا کاری برایم درست شود و حداقل بتوانم این شب عیدی را بگذرانم اما فعلاً که خبری نیست! خب طبیعی هم هست کی در این شلوغی اسفند به دنبال کارگراست؛ همه دنبال رخت و لباس عیدند و ما هم دنبال کار!»

کارگر دیگری می‌گوید: «10 سال است کارگر روزمزد هستم اما نه بیمه‌ای دارم، نه حقوقی و نه سابقه کاری! سازمان بیمه تأمین اجتماعی تنها مشمول کسانی می‌شود که در کارگاه‌های مشمول قانون کار فعالیت کنند و نوع کار آنها فصلی باشد مثل ماهیگیری، کشاورزی، ساختمانی و... اما من که یک کارگر معمولی برای اسباب‌کشی، نظافت، باغبانی و... هستم، مشمول بیمه نمی‌شوم؛ حتی ما کارگرانی راداریم که باوجود داشتن کارفرما بیمه نمی‌شوند و گاهی اگر حرف بیمه را پیش بکشند منجر به بیکاری‌شان می‌شود!»

زیر درخت، مردی روی جدول کنار خیابان نشسته است که از نگاه‌های آزاردهنده مردم می‌گوید: «متأسفانه نگاه برخی از مردم به ما به‌گونه‌ای است که انگار ما اراذل اوباش هستیم! من دارای یک دختر 12 ساله و یک پسر 7 ساله هستم که گاهی دخترم تعریف می‌کند که دوستانش در مدرسه به خاطر شغل من مسخره‌اش می‌کنند اما خدا رو شکر باوجود بیکاری وبی پولی تابه‌حال نشده است از طرف همسر و فرزندانم تحقیر شوم و همیشه موردحمایت آنها بوده‌ام. شاید نتوانم آن‌طور که باید آنها را ازنظر مالی تأمین کنم اما تا جان در بدن دارم به خاطر آن‌ها کار می‌کنم و اجازه نمی‌دهم به آنها سخت بگذرد. شرایط اقتصادی امان نمی‌دهد و روزبه‌روز همه‌چیز گران‌تر از روز قبل می‌شود اما توکل من تنها به خدا است و امیدوارم بتوانم شرایطی را برای فرزندانم مهیا کنم تا شاهد موفقیت و پیشرفت آنها در زندگی‌شان باشم.»

کارگری از شرمندگی در برابر زن و بچه‌اش حرف می‌زند و می‌گوید:  روزهایی که کار نیست اصلاً دوست ندارم به خانه بروم؛ پدر بیکاری که نمی‌تواند از شدت بی‌پولی سرش را جلوی زن و بچه‌اش بلند کند، چیزی جز شرمندگی ندارد! در شرایط فعلی جامعه، خط فقر برای یک خانواده چهارنفره 2 میلیون و خورده‌ای است اما من با داشتن سه فرزند، ماهی 700 هزار تومان هم درآمد ندارم و خط فقر را رد کرده‌ام! برای من کار عار نیست اما خجالت‌زده بودن در برابر همسرم منو خار و خفیف کرده.

او پایان گزارش ما را این‌گونه تکمیل می‌کند:«این‌ها تنها گوشه‌ای از درد دل کارگرانی است که شنیدید؛ آن‌ها برای یک‌لقمه‌نان از صبح تا شب از خانه بیرون می‌روند و اکثر شب‌ها دست‌خالی به خانه‌بر می‌گردند اما این پدران باید مایه افتخار فرزندانشان باشند چراکه باشرافت تمام و با تن دادن به هر کار سنگینی، سلامتی خود را به خطر می‌اندازند و سختی‌هایی را در این راستا تحمل می‌کنند تا بتوانند گوشه‌ای از خواسته‌های همسر و فرزندانشان را برآورده کنند. این سهم کارگران فصلی از روزهای سخت زندگی است؛ کارگر فصلی یعنی هیچ برای خودش و همه‌چیز برای فرزندانش...»