در گفتگوی «تبیان» با محمد رجبی دوانی مطرح شد؛
آیا دستهبندی علوم به علوم انسانی و غیرانسانی اشتباه است؟
محمد رجبی برای اهل فرهنگ و علم نام آشنایی است. او فرند خلف مرحوم علی دوانی است، که علاوه بر پدر در محضر اساتید برجسته ای چون شهید مطهری، شهید بهشتی، علامه جعفری و مرحوم فردید، تلمّذ کرده و سالها در حوزههای مختلف فرهنگی کشور مسئولیت داشته و با مشکلات کلان فرهنگی دست و پنجه نرم کرده است. ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، مدیرعاملی بنیاد سینمایی فارابی، ریاست پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آلمان و ریاست کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی بخشی از سوابق او در کنار تدریس در دانشگاه و مراکز علمی است. آنچه از نظر میگذرانید گفتگوی «تبیان» با محمد رجبی است پیرامون اوضاع تحول علوم انسانی، بررسی عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی و نقش وحدت حوزه و دانشگاه در تحقق علوم انسانی اسلامی.
تبیان: وضعیت علوم انسانى در ایران را چگونه ارزیابى مىكنید و عملكرد نهادهاى مسئول نظیر شوراى عالى انقلاب فرهنگى را در این وضعیت چقدر مؤثر میدانید؟
رجبی: علوم انسانى از بدو ورود به ایران تا امروز، براى اغلب دانشپژوهان درست شناخته و مطرح نشده است. عنوان "علم" براى علوم انسانى، كه اوان مشروطه نخست با "علمالاجتماع" (جامعهشناسی) در كشورمان بر سر زبانها افتاد، این توهم را براى منورالفكران آن زمان و دانشگاهیان و روشنفكران بعدى ما ایجاد كرد كه گویى علم جدیدى در عِداد علوم دقیقهی مكانیك و فیزیك و شیمى پدید آمده است و لابد احكام آن هم صحت و قطعیت همان علوم را دارد.
همزمان با این رؤیاى هیجانانگیز كه: قطعاً علمالاجتماع قوانین حاكم بر جوامع بشرى را كشف میکند و راه سعادت را به خواص و عوام مینمایاند، "علم النفس" جدید (روانشناسی) هم به میدان آمده بود كه مژدهی حل مشكلات روانى و تربیتى مردم پریشان از گردش دور روزگار را میداد.
البته بدیهى است در زمانى كه اروپا را تب سیانتیسم و پوزیتیویسم فراگرفته بود و همه انتظار معجزهی "علم تجربى جدید" را براى حل تمام مشكلات بشر داشتند، توهم صحت و قطعیت براى علوم انسانى همانند علوم دقیقه، از متجددان جهانسومی چندان بعید نبود.
باید زمانى دراز از دوران مشروطهخواهی تا منتهاى دوران پهلوى سپرى میشد، تا معدود تحصیلکردگانی از ما كه علوم انسانى اروپا را بهتر شناخته بودند، به این فراست برسند كه لااقل به تكثر و تشتت علوم انسانى واقف شوند و دستاوردهاى آن را قطعى ندانند و به اختلافات عمیق این علوم در "موضوع" و "متد" و "نتایج" حاصله پى ببرند.
در زمانى كه اروپا را تب سیانتیسم و پوزیتیویسم فراگرفته بود و همه انتظار معجزهی "علم تجربى جدید" را براى حل تمام مشكلات بشر داشتند، توهم صحت و قطعیت براى علوم انسانى همانند علوم دقیقه، از متجددان جهانسومی چندان بعید نبود.
گزارشهای جدیدى كه اینان از تكثر و تنوع علوم انسانى مغرب زمین دادند، سادهانگاری پیشین برخى دانشگاهیان را كه اهل نظر بودند، زایل كرد. معدودى همچون احسان نراقى با تألیف كتاب "علوم اجتماعى و سیر تكوینى آن" تفاوت اساسى علوم انسانى را با دیگر علوم تجربى (science) باز نمودند. كتاب مزبور كه به تأكید مؤلف در مقدمهی چاپ اول، با مساعدت استاد دكترسیداحمدفردید منقح و تنظیمشده بود، بهوضوح تنزل اعتبار علوم انسانى را از مرتبهی "علوم تجربى جدید" آشكار میساخت. "تجربهی علمى" كه اساس علم جدید بود و بر مبناى "حسى بودن "و "تکرارپذیر شدن" و "یكنواخت بودن در شرایط معین" به "اثبات فرضیه" و "كشف قانون" میانجامید، اصولاً در علوم انسانى امکانپذیر نبود؛ زیرا انسان جمعى و فردى، برخلاف طبیعت بیجان، دائماً در حال تحول و تغییرات داخلى و خارجى است و عوامل "زمان" و "حیات" و "شعور" و "اختیار"، آن را از "یكنواختى" و "تجربه پذیر بودن" خارج میسازد. لذا در این علوم اصطلاح "ثابتشده است"، بیمعنا است و بهجای آن تعبیر احتمالى "تأییدشده است" به كار میرود و بیان "علیت" این علوم را كه میانگین نتایج متفاوت است، "علیت آمارى" میخوانند.
از سوى دیگر، چون "موضوع" هر یك از علوم انسانى براى پژوهندهی این علوم، ذیربط با خود وى بهعنوان "انسان" است، نمیتواند فارغ از علایق شخصى و طبقاتى و گرایشهای فكرى و ذوقى و عملى پژوهشگر و به دور از تأثرات و تأثیرات روانى و اجتماعى و محیطى او باشد؛ هرچند خود بكوشد تا از اینگونه تأثرات و تأثیرات برى باشد.
ظهور انواع علوم انسانى متعارض با یكدیگر، كه هیچکدام دیگرى را به "علمیت" نمیشناسند، نشانهی آشكار تفاوت اصلى علوم انسانى با علوم دقیقه و حتى با علوم نهچندان قطعى "زیستى" است كه این نیز متأثر از عوامل زمانى و حیاتى و محیطى است. لذا جامعهشناسیهای رنگارنگ پوزیتویستى، فونكسیونالیستى، استروكتورالیستى، ماركسیستى، فنومنولوژیستى، و... ، همچنین روانشناسیهای متناقض پوزیتیویستى، گشتالت، بیهیوریستى، اومانیستى، ماركسیستى و...، و البته هركدام با نوع جدیدترى كه صفت و پیشوند"نئو" دارند، موقعیت و میزان اعتبار این علوم را در ذیل طبقهبندی علوم تجربى جدید (science) نشان میدهند. مشابه همین اختلافات را در سایر علوم انسانى نظیر تاریخ، جغرافیاى انسانى، اقتصاد، علوم سیاسى، علوم تربیتى، زبانشناسی، مدیریت و... ملاحظه میکنیم.
وزیران علوم چهل سال گذشته، و رؤساى دانشگاهها و حتى دانشکدههای علوم انسانى، بهجز معدودى انگشتشمار، هیچکدام داراى كتاب یا حتى مقالهای در خصوص مسائلى كه گذشت، نبودهاند و حتى اغلب آنها هم كه بهعنوان "نخبگان فكرى و فرهنگى كشور" عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى شده بودند و هستند، از دایرهی این جمع خارج نبوده و نیستند
متأسفانه آنچه در اروپا و آمریكا سالیان است كه بهعنوان "بحران علوم انسانى" مطرح میشود، در ایران براى اغلب آنانى كه در رسانهها "صاحبنظران" خوانده میشوند، شناختهشده نیست و هنوز به شعار بى مبناى "علم، علم است و علوم انسانى و غیرانسانى ندارد" دلبستهاند!
وزیران علوم چهل سال گذشته، و رؤساى دانشگاهها و حتى دانشکدههای علوم انسانى، بهجز معدودى انگشتشمار، هیچکدام داراى كتاب یا حتى مقالهای در خصوص مسائلى كه گذشت، نبودهاند و حتى اغلب آنها هم كه بهعنوان "نخبگان فكرى و فرهنگى كشور" عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى شده بودند و هستند، از دایرهی این جمع خارج نبوده و نیستند. غریب نیست كه وقتى اندیشمند و فیلسوفى مثل دكتررضاداورى در آن شورا به طبقهبندی "هنر" ذیل عنوان علوم انسانى اعتراض كرد، موضوع بهجای بحث، به "رأى" گذاشته شد و جملگى بهاستثنای دو نفر، به "هنر، ذیل عنوان علوم انسانى" رأى دادند!
متأسفانه آنچه در اروپا و آمریكا سالیان است كه بهعنوان "بحران علوم انسانى" مطرح میشود، در ایران براى اغلب آنانى كه در رسانهها "صاحبنظران" خوانده میشوند، شناختهشده نیست و هنوز به شعار بى مبناى "علم، علم است و علوم انسانى و غیرانسانى ندارد" دلبستهاند!
بدیهى است كه در چنین فقر فرهنگى، نهتنها دكتر داوریهای معدود، یكه و تنها میمانند، كه برعكس میدان براى یكه تازان رسانههای مكتوب و نامكتوب و بهویژه فضاى مجازى، خالى میماند تا ضربالمثل معروف "كورى عصاكش كور دگر بوَد" مصداق یابد!
با این اوصاف، انتظار چه معجزهای از "نهادهاى ذیربط" داریم، جز اینكه مقصد اعلى تا آنجا تنزل یابد كه یك شوراى پنج شش نفره مأمور تأسیس علوم انسانى جدیدى با صفت "اسلامى" گردد و بعد از چند سال معطلى بیحاصل، آخرالامر نهادى آستین را بالا زند و با احضار جمعى از جوانان، التیماتوم دوسهماهه اى را براى رسیدن به این مقصود تعیین كند!
نمیدانیم چرا هرگز خود را نیازمند آن نمیدانیم كه بپرسیم: اصولاً علوم انسانى غرب در چه موقعیت فكرى و اجتماعى اروپا و بر چه بنیاد نظرى و براى حل چه مشكلاتى به وجود آمد؟ و چرا و چگونه در رفع بخشى از مشكلات اساسى واماند، تا آنجا كه انواع مختلف آن با تعارضاتى بنیادین پدید آمدهاند، و این باب گشوده تا امروز و آیندهای نامعلوم، همچنان باز مانده است؟ چرا دهههای قرن بیستم را دوران "بحران علم" و بهویژه "بحران علوم انسانى" نامیدهاند؟
تا زمانهی خود را بهدرستی نشناسیم، خود و دیگران را هم بهدرستی نشناختهایم و آنچه براى آیندهی خویش میگوییم و میلافیم، در خوابوخیال است!
تبیان: تحول علوم انسانى، همان بومیسازی است یا مراد تولید علمى جدید است؟ در پروژهی تحول علوم انسانى چگونه باید از علوم غربى استفاده كرد؟ آیا مثلاً باید فرم و قالب را از آنها أخذ كرد؟
رجبی: از صاحبنظرانی كه این پرسشها را طرح کردهاند، باید پرسید كه مقصودشان چیست؟ اگر مقصود از "علوم انسانى"، تلقى یك پیکرهی واحد و منظومهای منتظم و متجانس از علوم، با موضوع "پدیدارهاى انسانى" است، باید گفت كه اساساً راه را از آغاز اشتباه آمدهایم و چنانکه قبلاً هم اشاره شد، اصولاً صورت مسئله غلط طرح شده یا دیگران برایمان غلط طرح کردهاند!
وقتى امثال میرزا ملكم خان، معلم منورالفكران مشروطهخواه، تعلیم میدهند همانطور كه تلغرافیا را از فرنگ میآوریم و بدون معطلى در تهران نصب میکنیم، میتوانیم اصول نظم آنها را نیز بدون معطلى در ایران اجرا كنیم، خطاى بزرگِ نادیده گرفتن شرایط اجتماعى و فرهنگى و سیاسى و تاریخىِ شرق و غرب را تا آنجا در ذهن سادهی ایرانى و هر شرقىِ تازه بیدار شده جا میاندازند كه تا امروز هم روشنفكران هموطن و یا همسایگان نزدیك و دور ما نیز در همین توهم متصلب شدهاند و راه دیگرى فرا روى خود نمیبینند.
امثال میرزا ملكم خان، معلم منورالفكران مشروطهخواه، تعلیم میدهند همانطور كه تلغرافیا را از فرنگ میآوریم و بدون معطلى در تهران نصب میکنیم، میتوانیم اصول نظم آنها را نیز بدون معطلى در ایران اجرا كنیم، خطاى بزرگِ نادیده گرفتن شرایط اجتماعى و فرهنگى و سیاسى و تاریخىِ شرق و غرب را تا آنجا در ذهن سادهی ایرانى و هر شرقىِ تازه بیدار شده جا میاندازند
اگر واقعیت موجود علوم انسانىِ برخاسته از غرب بهدرستی دریافته شود، وجه اختلاف و تكثر و تنوع هر یك از آن علوم به حیث موضوع و متد، محقق را به اختلاف عمیقتری كه به "مبانى فلسفى" متعارض آنها مربوط میگردد، رهنمون میسازد. تا آنجا كه براى همه آشكار و بارز است، علوم انسانى پوزیتیویستى بر مبانى و اصول فلسفهی پوزیتیویسم بنیاد گردیدهاند و علوم انسانى ماركسیستى بر مدار فلسفهی ماركسیسم میگردند، وقسعلیهذا سایر علوم انسانى. هر یك از این حوزههای فلسفى نیز مشتق از "نظرگاه" خاصى هستند كه از آن منظر، انسان و مناسبات انسانى جلوهی دیگرى دارد. چنین نظرگاههایی نیز مقتضاى سیر تاریخىِ "صورت نوعىِ" (Archetype) فرهنگ و تمدن دورانى است كه آن دوره را از ادوار قبل متمایز میسازد. چنانچه تاریخ هر یك از این تحولاتِ كلى و جزئى مورد مداقه قرار گیرد، ملاحظه خواهد شد كه هماهنگ و همزمان با هركدام از تحولات علوم انسانى، در سایر حوزههای علمى، فرهنگى، هنرى، اجتماعى، سیاسى و ...، نیز تحولات همسنخ و همسویى صورت گرفته است.
این واقعیت، ما را به حقیقتى رهنمون میسازد كه همانا "سیر تاریخى قانونمند"ى است كه فیلسوفان تاریخ همواره در تكاپوى كشف آن بوده و هستند. راز این سیر و فراز و نشیبهای آن را فیلسوفان تاریخ و حكماى الهى گوناگون بیان کردهاند كه از "موجبیت تاریخى"(Historical determinism) فیلسوفان و "ظهور و غیاب اسماء لطف و قهر الهى" عارفان گرفته تا دیالكتیك "مناسبات متقابل خلق و خالق" در قرآن و "تاریخسازی" و "سرنوشت آفرینى" اومانیستهای قرن هیجدهمى، امتدادیافته و البته این رشته هنوز سر دراز دارد.
بههرحال، بیتوجهی به چنین تعمقات فلسفى، و یكسره پرداختن به بحث بینتیجهی "ساختن علوم انسانى جدید اسلامى" و مجادله در باب میزان مجاز اقتباس كلى یا جزئى از علوم انسانى غرب - آنهم بدون اطلاع از تكثر و تنوع و اختلاف انحاء مختلف آنها در موضوع و متد و نتیجه - بیشتر به كار مهندسانى مربوط میشود كه تاكنون در میدان خالى از اهل نظر، به هر حوزهای از معرفت ورود کردهاند و فرمهای مربوط به "پروژه" هاى صنعتى و عمرانى خود را چارچوب تحقیقات علمى و فلسفى و ادبى و دینى ساختهاند و به خورد دانشگاهها و مؤسسات پژوهشى و حوزههای علمیهی جدید دادهاند.
یكسره پرداختن به بحث بینتیجهی "ساختن علوم انسانى جدید اسلامى" و مجادله در باب میزان مجاز اقتباس كلى یا جزئى از علوم انسانى غرب بیشتر به كار مهندسانى مربوط میشود كه تاكنون در میدان خالى از اهل نظر، به هر حوزهای از معرفت ورود کردهاند
در چنین اوضاعى، بحث از ترجیح و ترجّح "بومیسازی علوم انسانى" یا "تولید علم جدید" و اینكه در "پروژه تحول علوم انسانى" باید از ملاط علوم انسانى غرب استفاده كرد یا از "فرم و قالب" آنها، امرى است كه مانند سایر امور میبایست برنامه ریزان و سیاستگذاران در مورد آن نظر دهند.
تبیان: رشتههایی مثل جامعهشناسی مسلمین در دانشگاه تأسیس شده، اما در نهادهاى علمى مورد اقبال قرار نگرفته؛ چرا این مسائل در آموزش عالى ما مهجور مانده و اساساً راهاندازی این رشتهها چه تأثیرى در روند تحول علوم انسانى دارد؟
رجبی: بنابر آنچه گفته شد، احتمالاً عدم استقبال از رشتههایی مثل "جامعهشناسی مسلمین" در دانشگاهها، یا به محتواى آنها مربوط میشود، یا فرم و قالب آنها، كه براى پژوهشگران و اساتید علوم انسانى تاكنون شناختهشده و آشنا نیست، لذا شوراى اسلامى كردن علوم انسانى باید در مورد آن تحقیق میدانى كند.
تبیان: برخى از پژوهشگران معتقدند مقولات علمى، جهانى است و نمیتواند قید بومى و محلى بگیرد. به عقیده شما آیا ما میتوانیم علمى مخصوص معضلات معرفتى جامعه خودمان تأسیس كنیم؟ و آیا تا به حال در غرب طرح تحول علوم انسانى مطرح بوده است؟
رجبی: آنچه در پاسخ به دو پرسش نخست شما گفته شد، پاسخى نیز به همین پژوهشگران محترم است كه هنوز از دوران مشروطهی قاجاریه ى متأخر و پهلوى اول جلوتر نیامدهاند و شعار "علم علم است و شرقى و غربى ندارد" را كه مربوط به علوم دقیقه است، به علوم انسانى هم تعمیم میدهند. در هر جامعهای كه "تفكر اصیل" افقى جدید را فراروى مردمان گشوده باشد، خودبهخود نظرگاه و منظرى تازه را نسبت به عالَم و آدم بر اهل نظر میگشاید كه ایجاباً مؤدى به علم جدیدى میگردد كه "تولیدى" نیست، بلكه "تكوینى" است. آنچه فیلسوف فرهنگ ما دكتر رضا داورى در همین خصوص گفت و كمتر كسى توانست در قالب عادت ذهنى متداول، مفهوم آن را درك كند، این بود كه تا چنین افقى با شاخصهی "اسلامى" در جامعهی ما گشوده نشود و ایرانِ جمهورى اسلامى عالَم و آدم دیگرى را به جهان و تاریخ ننماید، نظرگاه و منظر جدیدى هم در مورد انسان و مسائل انسانى و علوم انسانى مطرح نخواهد شد و كوشش شوراها و ستادها و همایشها براى اختراع علوم انسانى اسلامى، آب در هاون كوبیدن است.
آنچه مدتها است كه در غرب مورد بحث قرار گرفته، "بحران علوم انسانى" است. توجه به این مباحث براى جامعهی ما كه بسیارى در آن هنوز از تصورات و خیالات عصر "علمالاجتماع" فراتر نرفتهاند، امرى حیاتى است
اما راجع به علوم انسانى در غرب، باید تكرار كنم آنچه مدتها است كه در غرب مورد بحث قرار گرفته، "بحران علوم انسانى" است. توجه به این مباحث براى جامعهی ما كه بسیارى در آن هنوز از تصورات و خیالات عصر "علمالاجتماع" فراتر نرفتهاند، امرى حیاتى است تا از جدالهای بیهوده و بعضاً عقدهگشاییهای شخصى - آنگونه كه در پیرامون مباحث جدى دكتر داورى از برخى نامجویان بیاطلاع دیده شد- جلوگیرى شود و راه براى تفكر و تأمل جدى در آیندهای نهچندان دور گشوده گردد.
تبیان: تعامل و وحدت حوزه و دانشگاه بهطور مشخص در تحول علوم انسانى چه تأثیرى دارد؟ و این مهم چگونه تأمین میشود؟
رجبی: اصولاً تعامل حوزه و دانشگاه در هر زمینهای كه اقتضا كند، بهتر از جدایى آنها از یكدیگر است. در اوان انقلاب دانشگاهها تعطیل شد و قرار بر "انقلاب فرهنگى" - و در واقع "انقلاب آموزشى" - گردید كه عملاً با برخى تغییرات مثبت و منفى مواجه شد.
اگر بهعکس پلاکاردهای مربوط به آن دوران و یا سخنرانیهای امام كه در مجموعهی "صحیفهی نور" مندرج است مراجعه كنید، بر روى بسیارى از پلاکاردهای دانشگاهها این جملهی معروف امام نقش بسته بود: "دانشگاه باید زیرورو شود و حوزه هم باید خود را اصلاح كند".
همان زمان موضوع "وحدت حوزه و دانشگاه" هم مطرح شد. امام (ره) بر این موضوع تأكید داشت، ولى آن را موكول به تحول همزمان در دانشگاه و حوزه میدانست. اگر بهعکس پلاکاردهای مربوط به آن دوران و یا سخنرانیهای امام كه در مجموعهی "صحیفهی نور" مندرج است مراجعه كنید، بر روى بسیارى از پلاکاردهای دانشگاهها این جملهی معروف امام نقش بسته بود: "دانشگاه باید زیرورو شود و حوزه هم باید خود را اصلاح كند". اما در عمل آنچه رخ داد، این بود كه نمایندگى قائممقام رهبرى و سپس رهبرى به مدیریت روحانیان در دانشگاه تأسیس شد و اساتید و دانشجویان تا مدتى مشمول گزینش اخلاقى و عقیدتى و سیاسى گردیدند و دروس مكملى هم به واحدهاى درسى افزوده شد. ولى مهمترین اقدامى كه صورت گرفت، ترجمهی انبوهى از كتب مرجع دورههای كارشناسى ارشد و دكترى بود كه راه را براى ادامهی تحصیلات تكمیلى دانشجویان گشود.
البته حوزه هم "نظام واحدى" را از دانشگاه اقتباس كرد و مدارج كاردانى و كارشناسى و كارشناسى ارشد و دكترى را براى طلاب جدید مقرر ساخت. همانطور كه میدانیم فعلاً ارتباط مستقیمى میان حوزه و دانشگاه وجود دارد و نتایج ملموسى را به بار آورده است. طبعاً هر تحولى كه در جامعهی ما رخ دهد، بر حوزه و دانشگاه بیتأثیر نیست و بالعكس، تحولات حوزه و دانشگاه هم قشرهایى از جامعه را متأثر میسازد.
انقلاب ما با صفت "اسلامى" طبعاً انقلابى "فرهنگى" است و چنانكه امام خمینى (ره) بارها تأكید نمود، نتیجهای جز "انقلاب حال" ملت و حركت آنها در تمام شئون زندگى فردى و جمعى "از ظلمت به نور" نباید داشته باشد
دریغ است اگر این نكته را فروگذارم كه انقلاب ما با صفت "اسلامى" طبعاً انقلابى "فرهنگى" است و چنانكه امام خمینى (ره) بارها تأكید نمود، نتیجهای جز "انقلاب حال" ملت و حركت آنها در تمام شئون زندگى فردى و جمعى "از ظلمت به نور" نباید داشته باشد. از مقام معظم رهبرى هم در سه دهه پیش این هدف را براى نظام جمهورى اسلامى دریافتیم كه بایستى به سوى تحقق "حیات طیبه" سیر كند؛ یعنى به سوى زندگى پاك، زیبا، دلپذیر و معطر!