نگاهی به کتاب «افتاده بودیم در گردنه حیران» نوشته حسین لعل بذری
قدم زدن میان مرگ و زندگی
«افتاده بودیم در گردنه حیران»، نخستین اثر حسین لعل بذری است که از دلِ رنجها و مرگها، احساس عشق و زندگی را برای مخاطب زنده میکند.
حمید بابایی: مجموعه داستان «افتاده بودیم در گردنه حیران»، شامل دوازده داستان کوتاه و مستقل است. این مجموعه که تلاش چندساله نویسنده در شکلگیری و نگارش آن است، مجموعه داستانِ بههمپیوسته محسوب نمیشود ولی تمامی داستانهای به مضمون مرگ میپردازند.
درواقع بنمایه اصلی داستانها را مرگ تشکیل میدهد و این مسئله عنصر پیش برنده مجموعه «افتاده بودیم در گردنه حیران» است؛ مفهومی که در دل خود بدیل دیگری را نیز پرورش میدهد، یعنی زندگی. درواقع داستانهای لعل بذری میان مرگ وزندگی در نوسان هستند.
در برخی داستانها مرگ بهعنوان مسئله اصلی مطرح است و باعث حرکت داستان به سمت جلو میشود و شخصیتها در جدال با مرگ وزندگی هستند. در برخی داستان ها مرگ و از دست دادن فردی باعث ایجاد روایتهای مختلف میشود. بهطور مثال در داستان «گوشماهی» مرگ خودخواسته خواهر راوی داستان، باعث سرگشتگی او و همینطور شخصیت افغان داستان میشود. راوی درگیر و دار خدمت سربازی متوجه خودکشی خواهرش میشود. این مسئله و ارتباط عاطفی بین خواهرش و کارگر افغانی که برای آنها کار میکرده است، کشمکش اصلی داستان را ایجاد میکند و اثر را به جلو میبرد.
نویسنده با هوشمندی صدف را رابط میان زمان اکنون خود و خاطرات خواهرش قرار میدهد که در زمان کودکی با آن بازی میکردند. این عنصر رابطی میان شخصیت راوی، خواهرش و شخصیت افغان میشود و حکم پل اصلی ایجاد مثلثی احساسی را دارد. حال با حذف خواهر و مرگش، دو نفر در سوگ از دست دادن او هستند.
این سوگواری در زمان اکنون و پس از مرگ خواهر، خودش را در بازی این دو نفر با صدف نشان میدهد و بروز مییابد. در اینجا گذشت زمان را نیز میتوان بهصورت استعاری مفهومی از مرگ دانست. زمانی که سپریشده و مرده است و حال راوی بین این زمان حال که زنده و حی است و زمان گذشته که مرده محسوب میشود مانده است. حال این پرسش اساسی مطرح میشود که کدام برای راوی زنده است؟ درواقع زمانی که گذشته و سپریشده برای او زنده محسوب میشود و یا زمانی که در حالت عام مرده است؟
همین مفهوم مرگ در داستان «پر سیاوشان» بهصورت دیگری بروز مییابد. راوی از جهان مردگان با همسر خودش که سالها بهپای او نشسته حرف میزند. شاید این داستان را بتوان یکی از بهترینهای مجموعه دانست. نکته مهم این داستان را میتوان تصویر مرکزی اثر دانست. تصویر مرکزی درواقع تصویری است که باعث ماندگاری داستان در ذهن مخاطب میشود:
«هشت سال تمام دستم بیرون از خاک مانده بود. هشت سال برف و باران بر دستم که در مسیر بادافتاده بود بارید. و در بهار هشتمین سال، کمکم از میان انگشتان فروریختهام ساقهٔ علف سبزی رویید.»
در پر سیاوشان صحنه پایانی اثر، دستی که از خاک بیرون مانده و مانند گیاهی سبز شده را میتوان تصویر اصلی داستان دانست؛ تصویری ماندگار که داستان را از ورطه شعار و اثری رمانتیک نجات میدهد. یکی دیگر از مسائلی که میتوان به آن اشاره کرد مسئله زبان و نثر در این مجموعه است. داستانها از زبان خوب و یکدستی برخوردار هستند.
در این میان میتوان به نکتهای اشاره کرد و آنهم نوشتن داستانی به فارسی دری است. داستان «پدر کلان» که از نگاه پسر جوان افغان روایت میشود با اصطلاحات و زبان مردم افغانستان نوشتهشده و پیش میرود: «هیچ گپ نزدم دیگر. خود را از دروازه حویلی رساندم بهپای اسبابها که همانطور بینظم و نظام، یله افتاده بودند به هر سو. تقدیر به جور دیگری آواره میکرد ما را.»
این ویژگی نشان از آن دارد که نویسنده به جزء تسلط بر روی زبان فارسی معیار امروز ما کوشیده است کمی ریسک کرده و در حوزه زبان و نثر به نوآوری روی بیاورد. به نظر میرسد زبان در خدمت قصهگویی متن است تا صرفاً بازیهای نثری که باعث سخت خوانتر شدن داستانها بشود.
از ویژگیهای دیگر این مجموعه میتوان بهره بردن از موقعیتهای خاص در خلق داستان نام برد. درواقع نویسنده با هوشمندی موقعیتهایی را برگزیده است که هرکدام در دل خود وقایعی را رقم میزنند که هر یک باعث ایجاد جذابیت میشوند.در هرکدام از داستانها نویسنده موقعیتی را خلق میکند که خود ِ موقعیت ازنظر داستانی منحصربهفرد محسوب میشود.
بهعنوانمثال در داستان «افتاده بودیم در گردنه حیران» نویسنده از همین حربه برای پیش برد داستان بهره برده است. گیرکردن چند نفر در موقعیتی برفی و داشتن یک جنازه که باید آن را تحویل بدهند، باعث شده موقعیتی خاص برای جلو بردن داستان ایجاد شود: «سگ که پارس میکند، تراکتور یکباره از جا کنده میشود و ماشین را به جلو میکشد. همانطور که تراکتور گاز میدهد و پیش میرود یکباره در آمبولانس باز میشود و تابوت سر میخورد پایین.»
حال در چنین وضعیتی نویسنده موقعیت را با بهرهگیری از روایتهای تکهتکه جلو میبرد و باعث میشود که مخاطب داستان را تا پایان رها نکند و ادامه دهد. این داستان را میتوان در رابطه بینامتنی با داستان، دست تاریک دست روشن هوشنگ گلشیری دید. اما با فضاسازی جدید. و استفاده از تکنیک روایی جدید.
درنهایت میتوان داستانهای مجموعه افتاده بودیم در گردنه حیران را، آثاری خواندنی و درعینحال قابلاعتنا دانست. داستانهای مجموعه ازنظر فرم و نثر داستانهای سلامتی هستند و میتوان امید داشت در آیندهای نزدیک از این نویسنده آثاری خواندنیتر را خواند.
درواقع بنمایه اصلی داستانها را مرگ تشکیل میدهد و این مسئله عنصر پیش برنده مجموعه «افتاده بودیم در گردنه حیران» است؛ مفهومی که در دل خود بدیل دیگری را نیز پرورش میدهد، یعنی زندگی. درواقع داستانهای لعل بذری میان مرگ وزندگی در نوسان هستند.
در برخی داستانها مرگ بهعنوان مسئله اصلی مطرح است و باعث حرکت داستان به سمت جلو میشود و شخصیتها در جدال با مرگ وزندگی هستند. در برخی داستان ها مرگ و از دست دادن فردی باعث ایجاد روایتهای مختلف میشود. بهطور مثال در داستان «گوشماهی» مرگ خودخواسته خواهر راوی داستان، باعث سرگشتگی او و همینطور شخصیت افغان داستان میشود. راوی درگیر و دار خدمت سربازی متوجه خودکشی خواهرش میشود. این مسئله و ارتباط عاطفی بین خواهرش و کارگر افغانی که برای آنها کار میکرده است، کشمکش اصلی داستان را ایجاد میکند و اثر را به جلو میبرد.
نویسنده با هوشمندی صدف را رابط میان زمان اکنون خود و خاطرات خواهرش قرار میدهد که در زمان کودکی با آن بازی میکردند. این عنصر رابطی میان شخصیت راوی، خواهرش و شخصیت افغان میشود و حکم پل اصلی ایجاد مثلثی احساسی را دارد. حال با حذف خواهر و مرگش، دو نفر در سوگ از دست دادن او هستند.
این سوگواری در زمان اکنون و پس از مرگ خواهر، خودش را در بازی این دو نفر با صدف نشان میدهد و بروز مییابد. در اینجا گذشت زمان را نیز میتوان بهصورت استعاری مفهومی از مرگ دانست. زمانی که سپریشده و مرده است و حال راوی بین این زمان حال که زنده و حی است و زمان گذشته که مرده محسوب میشود مانده است. حال این پرسش اساسی مطرح میشود که کدام برای راوی زنده است؟ درواقع زمانی که گذشته و سپریشده برای او زنده محسوب میشود و یا زمانی که در حالت عام مرده است؟
همین مفهوم مرگ در داستان «پر سیاوشان» بهصورت دیگری بروز مییابد. راوی از جهان مردگان با همسر خودش که سالها بهپای او نشسته حرف میزند. شاید این داستان را بتوان یکی از بهترینهای مجموعه دانست. نکته مهم این داستان را میتوان تصویر مرکزی اثر دانست. تصویر مرکزی درواقع تصویری است که باعث ماندگاری داستان در ذهن مخاطب میشود:
«هشت سال تمام دستم بیرون از خاک مانده بود. هشت سال برف و باران بر دستم که در مسیر بادافتاده بود بارید. و در بهار هشتمین سال، کمکم از میان انگشتان فروریختهام ساقهٔ علف سبزی رویید.»
در پر سیاوشان صحنه پایانی اثر، دستی که از خاک بیرون مانده و مانند گیاهی سبز شده را میتوان تصویر اصلی داستان دانست؛ تصویری ماندگار که داستان را از ورطه شعار و اثری رمانتیک نجات میدهد. یکی دیگر از مسائلی که میتوان به آن اشاره کرد مسئله زبان و نثر در این مجموعه است. داستانها از زبان خوب و یکدستی برخوردار هستند.
در این میان میتوان به نکتهای اشاره کرد و آنهم نوشتن داستانی به فارسی دری است. داستان «پدر کلان» که از نگاه پسر جوان افغان روایت میشود با اصطلاحات و زبان مردم افغانستان نوشتهشده و پیش میرود: «هیچ گپ نزدم دیگر. خود را از دروازه حویلی رساندم بهپای اسبابها که همانطور بینظم و نظام، یله افتاده بودند به هر سو. تقدیر به جور دیگری آواره میکرد ما را.»
این ویژگی نشان از آن دارد که نویسنده به جزء تسلط بر روی زبان فارسی معیار امروز ما کوشیده است کمی ریسک کرده و در حوزه زبان و نثر به نوآوری روی بیاورد. به نظر میرسد زبان در خدمت قصهگویی متن است تا صرفاً بازیهای نثری که باعث سخت خوانتر شدن داستانها بشود.
از ویژگیهای دیگر این مجموعه میتوان بهره بردن از موقعیتهای خاص در خلق داستان نام برد. درواقع نویسنده با هوشمندی موقعیتهایی را برگزیده است که هرکدام در دل خود وقایعی را رقم میزنند که هر یک باعث ایجاد جذابیت میشوند.در هرکدام از داستانها نویسنده موقعیتی را خلق میکند که خود ِ موقعیت ازنظر داستانی منحصربهفرد محسوب میشود.
بهعنوانمثال در داستان «افتاده بودیم در گردنه حیران» نویسنده از همین حربه برای پیش برد داستان بهره برده است. گیرکردن چند نفر در موقعیتی برفی و داشتن یک جنازه که باید آن را تحویل بدهند، باعث شده موقعیتی خاص برای جلو بردن داستان ایجاد شود: «سگ که پارس میکند، تراکتور یکباره از جا کنده میشود و ماشین را به جلو میکشد. همانطور که تراکتور گاز میدهد و پیش میرود یکباره در آمبولانس باز میشود و تابوت سر میخورد پایین.»
حال در چنین وضعیتی نویسنده موقعیت را با بهرهگیری از روایتهای تکهتکه جلو میبرد و باعث میشود که مخاطب داستان را تا پایان رها نکند و ادامه دهد. این داستان را میتوان در رابطه بینامتنی با داستان، دست تاریک دست روشن هوشنگ گلشیری دید. اما با فضاسازی جدید. و استفاده از تکنیک روایی جدید.
درنهایت میتوان داستانهای مجموعه افتاده بودیم در گردنه حیران را، آثاری خواندنی و درعینحال قابلاعتنا دانست. داستانهای مجموعه ازنظر فرم و نثر داستانهای سلامتی هستند و میتوان امید داشت در آیندهای نزدیک از این نویسنده آثاری خواندنیتر را خواند.