تبیان، دستیار زندگی

او با شهادت به استقبال پیروزی انقلاب رفت

هضم شهادت محمد که در آستانه ازدواج و تشکیل خانواده قرار داشت، نه تنها برای اعضای خانواده بلکه برای اقوام و آشنایان سخت بود. شهادت محمد هنوز برای مادر شهید طبیعی نشده است و ایشان هر وقت سر مزار پسرش می‌رود اشک از چشمانش جاری می‌شود. این داغ هنوز هم برایش تازگی دارد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
شهید محمد شجاعی

محمد شجاعی یکی از نخستین مبارزان انقلابی شهر گلپایگان و اولین شهید انقلابی هوانیروز است. شهید شجاعی چندین ماه پیش از پیروزی انقلاب از پادگان فرار می‌کند و تحت تعقیب ساواک قرار می‌گیرد. او در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ با گلوله مستقیم ایادی طاغوت به شهادت می‌رسد و شهادتش در گلپایگان آغازگر یک راه تازه برای مردم شهر می‌شود. گزارش از زندگی شهید شجاعی ماحصل گفت‌وگو با مادر و بستگان شهید است که به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب تقدیمتان می‌شود.


مبارزات سازمان نیافته


شهید محمد شجاعی در روستای «نیوان سوق» در سال ۱۳۳۲ در شهرستان گلپایگان متولد می‌شود. خانواده‌ای پرجمعیت با ۹ فرزند که محمد فرزند سومش بود. پدرش کشاورزی می‌کرد و محمد همزمان با درس خواندن در کشاورزی و دامداری هم کمک حال پدرش بود. با وجود کمک به پدر در مدرسه هم جزو شاگرد‌های باهوش بود. مادر شهید حاجیه خانم ملک تاج عظمتی درباره علاقه شهید به تحصیل می‌گوید: «محمد را بار‌ها در انباری یا مطبخ خانه در حیاط دیدم که شمع یا چراغی کوچک را روشن کرده بود و شبانه درس می‌خواند.»

محمد با تحصیلات دیپلم و در سال ۱۳۵۲ در ۲۰ سالگی جذب هوانیروز می‌شود. در دوره زبان هوانیروز جزو شاگردان فوق‌العاده زرنگ بود و دوره‌های فنی و تخصصی را با رتبه ممتاز پاس کرد و یکی از نیرو‌های مورد قبول ارتش بود. با گذراندن دوره‌های متعدد فنی و تعمیرات بالگرد به تخصص سوپروایزری (سرپرست خط پرواز) نائل شد و با درجه همافری در پایگاه هوانیروز مسجدسلیمان به انجام وظیفه پرداخت. همافر محمد شجاعی بیش از پنج سال عمر خدمت نظامی نداشت، اما در همین مدت کوتاه نیز حضور خود را در مبارزه با رژیم و افشای نابسامانی‌ها نشان داد و در سلک مخالفان رژیم چهر‌ه‌ای سرشناس بود. شهید پیش از اینکه موج اعتراضات مردمی در سراسر ایران شروع شود مبارزاتی شخصی و سازمان نیافته علیه حکومت پهلوی داشت و در پادگان کار تبلیغاتی می‌کرد.

محمد در روستا به شجاعت و نترس بودن معروف بود. اهالی روستا می‌گفتند یک روز وقتی یکی از اهالی محل در خواب بود ماری روی صورتش می‌افتد و محمد سریع مار را با دست برمی‌دارد و جان شخص را نجات می‌دهد. بین همه اهالی محل به شجاعت معروف بود. کسی که پای در مبارزات انقلابی می‌گذارد باید فکر همه خطراتش را کند و همین نشان از روحیه قوی او داشت.

تغییر مسیر زندگی


اما یک اتفاق مسیر زندگی محمد را تغییر می‌دهد و او را وارد مبارزات انقلابی سازمان یافته می‌کند. آن زمان حجت‌الاسلام محمدی گلپایگانی در گلپایگان زندگی می‌کرد و کار‌های تبلیغاتی و سخنرانی علیه رژیم پهلوی انجام می‌داد. به دلیل همین فعالیت‌ها ساواک ایشان را تحت تعقیب قرار می‌دهد و تا مدت‌ها به صورت مخفیانه در خانه پدر شهید زندگی می‌کند. حضور این روحانی در خانه پدر شهید محمد را وارد مسیر مبارزات انقلابی سازمان یافته می‌کند.

شهید شجاعی چندین کار مهم را در زمان مبارزه انجام می‌دهد که مهم‌ترین آن خلع سلاح گارد شاهنشاهی در جریان یک درگیری در شهر اصفهان است. پس از این اتفاق او شناسایی می‌شود و تحت تعقیب ساواک قرار می‌گیرد. محمد از پادگان فرار می‌کند و مبارزاتش را به صورت مخفیانه همراه مردم ادامه می‌دهد. او هنگام خروج از پادگان همافر دوم و تکنسین هلی‌کوپتر در اصفهان بود.

شهید شجاعی به دلیل آرمان‌هایش از کارش بیرون آمد با اینکه می‌دانست با فرار از پادگان چه خطراتی تهدیدش می‌کند. اگر انقلاب پیروز نمی‌شد و رژیم شاه می‌ماند زندگی‌اش به خطر می‌افتاد و حتی ممکن بود اعدامش کنند. آرمانش را به زبان نمی‌آورد و خیلی دنبال مبارزه بود.


قربان ریش سفیدت بروم!


پس از چندین ماه زندگی مخفیانه بالاخره مبارزات مردم ایران نتیجه می‌دهد. خواهر شهید درباره روز ۱۲ بهمن و حضور محمد در خانه‌اش می‌گوید: «از طریق تلویزیون ورود امام خمینی (ره) به میهن را به طور زنده نگاه می‌کردیم و محمد با شوقی وصف‌نشدنی پای تلویزیون نشسته بود و مدام خطاب به امام می‌گفت: قربان ریش سفیدت بروم.»

خانواده شهید می‌گویند محمد خیلی فامیل دوست بود و به صله ارحام اعتقاد داشت. هر زمان از اصفهان به تهران می‌آمد دوچرخه یکی از بستگان را قرض می‌گرفت و به تمام خواهرهایش و دیگر آشنایان در تهران سر می‌زد. خیلی هوای فامیل را داشت. هیچ وقت دست خالی جایی نمی‌رفت. خواهر‌های شهید بیان می‌کنند خیر بودن شهید مهم‌ترین ویژگی اخلاقی‌اش بود. شهید شجاعی همچنین بسیار قوی، درشت هیکل و لوطی مسلک بود و همه احترام خاصی برایش قائل بودند.

مادر شهید در خاطره‌اش از محمد می‌گوید: «آن زمان ماشین خیلی در روستا نبود و محمد هر زمان می‌خواست از روستا به پادگان برود مجبور بود برای رسیدن به اتوبوس‌ها با دوچرخه برود. به یکی از برادرهایش دوتومان می‌داد تا همراهش بیایند و بعد دوچرخه را برگردانند. یک روز برادر‌ها سر بردن محمد تا ایستگاه اتوبوس دعوایشان می‌شود. محمد که این موضوع را متوجه می‌شود می‌گوید اشکال ندارد بیا با هم به شهر برویم. برادرش را به شهر می‌برد و یک دوچرخه نو برایش می‌خرد. همین خرید دوچرخه به یکی از بهترین خاطرات برادر شهید تبدیل می‌شود.


شلیک از فاصله ۲ متری


روز ۲۱ بهمن ماه مردم به پادگان دوشان تپه حمله می‌کنند و در همان روز پسر عموی شهید در پادگان افسر نگهبان بود. محمد برای کمک به او به سمت پادگان حرکت می‌کند. در مسیرش جلوی کلانتری نارمک درگیری پیش می‌آید که از فاصله‌ای نزدیک با سلاح کمری از پشت به سرش شلیک می‌کنند و او را به شهادت می‌رسانند. با توجه به اینکه این اتفاق از فاصله نزدیک افتاده بود گفته می‌شود عوامل ساواک این جنایت را انجام داده‌اند و گویا ایشان توسط عوامل ساواک شناسایی شده بود، چراکه ضاربان از فاصله کم و با نشانه‌گیری به سر محمد شلیک کرده بودند که نشان از شناسایی او دارد. ایشان هنگام شهادت عقد کرده بود و به فکر برگزاری مراسم عروسی در آینده‌ای نه چندان دور بود.

مادر شهید در گفت‌وگو با «جوان» وضعیت خانواده‌شان را در روز شهادت پسرش چنین توصیف می‌کند: «شنیده بودیم شهر تهران شلوغ و متشنج است. به همین دلیل پدر شهید به تهران رفت تا به بچه‌ها سر بزند. به دلیل وضعیت محمد از همه بیشتر نگران او بود. همان روزی که به تهران رسید محمد در جریان درگیری‌ها به شهادت رسید و پیکرش را با اتوبوس به گلپایگان فرستادند. پیکر شهید که به گلپایگان رسید، خبر شهادتش پخش شد و همه برای تشییع آمدند. پدر شهید در تهران حضور داشت و از اتفاقات گلپایگان بی‌خبر بود. عموی بزرگ شهید گفت: جنازه نباید روی زمین بماند و باید محمد را زودتر خاک کنیم و قبل از اینکه پدرش برسد محمد را دفن کردند. پدر شهید همیشه می‌گفت: یکی از بزرگ‌ترین حسرت‌هایم این بودکه نتوانستم برای آخرین بار محمد را ببینم. بعد از شهادت محمد همافران زیادی در چندین هفته برای عرض تسلیت و همدردی به گلپایگان آمدند.»

وقتی شهید را دفن می‌کنند و پدر شهید برمی‌گردد یک سنگ بزرگ پایین پای پسرش می‌گذارد و می‌گوید وقتی من فوت کردم من را اینجا خاک کنید. ۳۷ سال پس از شهادت پسرش او را پایین پای او خاک می‌کنند. مادر شهید هم وصیت کرده است کنار مزار شوهرش خاک شود. عموی بزرگ شهید هم پایین مزار شهید خاک شده است.


شهید دزدی منافقین!


آن زمان منافقین در گلپایگان خیلی فعال بوده و پروژه شهید دزدی را راه انداخته بودند. این پروژه را در طول انقلاب و در سراسر کشور داشتند. شهدای انقلاب را پیدا می‌کردند، به خانه‌شان می‌رفتند و به دروغ می‌گفتند شهید عضو سازمان منافقین بوده است. این اتفاق برای شهید شجاعی هم می‌افتد و اعضای منافقین به خانه پدر شهید می‌روند و می‌گویند شهید از اعضای فعال مجاهدین خلق بوده است. پدر شهید پس از شنیدن این حرف‌ها با آن‌ها درگیر و منکر حرف‌هایشان می‌شود و می‌گوید ما تابع فرمان امام هستیم و هر چه امام بگوید همان است و دنبال هیچ گروه و جناحی نیستیم.

شهادت محمد یک اتفاق تازه در شهر گلپایگان بود. اینکه یک جوان ۲۷ ساله در اوج جوانی شهید شود برای مردم عجیب و دور از انتظار بود. مادر شهید تا مدت‌ها بی‌تاب جوان از دست‌رفته‌اش بود و هنوز خواب پسرش را می‌بیند. هضم شهادت محمد که در آستانه ازدواج و تشکیل خانواده قرار داشت، نه تنها برای اعضای خانواده بلکه برای اقوام و آشنایان سخت بود. شهادت محمد هنوز برای مادر شهید طبیعی نشده است و ایشان هر وقت سر مزار پسرش می‌رود اشک از چشمانش جاری می‌شود. این داغ هنوز هم برایش تازگی دارد.

ادامه راه پسر


سرمتخصص شجاعی با درجه سرتیپ دومی در آمار شهدای هوانیروز و انقلاب منظور شده است. پدر شهید عبدالحسین شجاعی، درآمدی که از پسرش داشت را صرف امور خیریه و عام‌المنفعه در گلپایگان می‌کند. به اذعان آشنایان شهید نیز قبل از شهادت بسیار دست به خیر و فعال بود و بچه‌های یتیم را در گلپایگان تحت پوشش قرار می‌داد و به خانواده‌های نیازمند کمک می‌کرد. بعد از شهادتش این مسیر توسط پدرش ادامه پیدا کرد.
شهید شجاعی به اولین شهید انقلاب در گلپایگان و اولین شهید انقلابی هوانیروز معروف است. شهادتش در گلپایگان و هوانیروز بسیار تأثیرگذار بود و هنوز هر یادواره شهدایی که در شهر برگزار شود نامی هم از محمد برده می‌شود. تمام اهالی شهر ایشان را می‌شناسند و یادش را گرامی می‌دارند. پنج‌شنبه‌ها یکی از نقاط شلوغ شهر مزار ایشان است.

دو برادر دیگر شهید به تأسی از محمد در جنگ شرکت کردند و یکی از برادرانش به نام مصطفی از جانبازان شیمیایی کشور است. به اذعان برادران، محمد اگر زمان انقلاب شهید نمی‌شد با توجه به روحیه سلحشوری‌اش در دفاع مقدس به چهره‌ای تأثیرگذار بدل می‌شد.
منبع: روزنامه جوان