تبیان، دستیار زندگی

روایت توجیه فرماندهان گارد شاهنشاهی توسط آمریکا

من و شهید نورعلی شوشتری با هم در گارد خدمت کرده بودیم؛ یعنی اواخر خدمت ایشان، من وارد لشکر گارد شدم. فکر می‌کنم ۶ ماه از خدمتش مانده بود که من وارد خدمت شدم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

علی اسحاقی

 سردار علی اسحاقی در بخشی از کتاب «تاریخ شفاهی دفاع مقدس، روایت علی اسحاقی؛ جنگ الکترونیک» که به کوشش یدالله ایزدی توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشرشده، به دوران سربازی خود در گارد شاهنشاهی پهلوی اشاره می‌کند و می‌گوید: در سال ۱۳۴۸، ما از عراق وارد ایران شدیم. وقتی به ایران آمدیم، موعد سربازی‌ام بود. دو سال از سربازی‌ام هم گذشته بود؛ یعنی غیبت داشتم. سال ۱۳۴۸ رفتم برای سربازی اسم نوشتم. در آبان ماه ۱۳۴۸، وارد دورۀ سربازی شدم. من را به کرمان اعزام کردند. در آنجا هیئتی از گارد شاهنشاهی آمده بود و از بین سربازان، سربازهای موردنظر و علاقه‌شان را انتخاب می‌کردند. من هم در جمع ایستاده بودم. معاینات را انجام دادند. همه کارها را کردم.

تست‌ها همه جواب داد. اسم من را نوشتند و با عده‌ای دیگر برای سربازی در گارد تهران رفتیم. سربازی را در گارد گذراندم. در این میان، مسائل عراق و کودتاها و این طور حوادث، عوامل تحریک و عوامل حساسیت من بود و کنجکاوی من را در مورد مسائل نظامی و امنیتی و اطلاعاتی زیادتر می‌کرد. هم می‌خواستم خدمت بکنم، هم می‌خواستم خدمت نکنم. هم می‌خواستم خدمت بکنم برای اینکه بفهمم این‌ها چه‌کار می‌کنند، هم می‌خواستم خدمت نکنم چون می‌گفتند گارد جای بدی است و خدمت در آن سخت است. با شیطنت‌های اصفهانی‌ای که داشتم، خودم را در قرارگاه مراکز آموزش گارد که در خیابان سلطنت آباد (پاسداران) تهران بود، جا کردم. من را در آموزش از صبحگاه و شامگاه معاف کردند و به خشک شویی فرستادند. بعد از آموزش، کار خشک شویی را انجام می‌دادم. در خشک شویی محبوب افراد پادگان شده بودم.


من و شهید نورعلی شوشتری باهم در گارد خدمت کرده بودیم؛ یعنی اواخر خدمت ایشان، من وارد لشکر گارد شدم. فکر می‌کنم ۶ ماه از خدمتش مانده بود که من وارد خدمت شدم. من در باقیمانده زمان خدمت، در دو سه جای دیگر گارد فعالیت کردم و همان زمان به مسائل نظامی و امنیتی دسترسی پیدا کردم و با مسائلی ازجمله مخابرات و شنود و جنگ الکترونیک آشنا شدم. بعد از خدمت در خشک شویی، فرمانده قرارگاه من را مسئول آمفی‌تئاتر و سالن سخنرانی کرد.

در آمفی‌تئاتر، جلسه فرماندهانی که برای توجیه به گارد دعوت می‌شدند، برگزار می‌شد. من هم با ۱۲ سرباز، متصدی آن سالن بودم و سالن را مدیریت و نگهداری می‌کردم. در آمفی‌تئاتر، وسایل صوت، دوربین عکاسی و فیلم‌برداری و دوربین پرده سینما و امثال آن وجود داشت. در جلسات آنجا خیلی مسائل از نظام و از تشکیلات نظامی و اقداماتی که می‌خواستند انجام بدهند را عنوان می‌کردند که این مسائل برای من روشن می‌شد؛ ازجمله در دوره برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ سالةه شاهنشاهی، این‌ها وسایل امنیتی را خیلی توسعه و گسترش دادند، چون می‌خواستند از سران کشورهای دیگر دعوت بکنند.

افرادی که برنامه‌ها را توجیه می‌کردند، همه نیروهای امنیتی آمریکایی بودند، ولی زبان فارسی را مثل یک ایرانی صحبت می‌کردند. من این مسائل را آنجا فهمیدم. یک مدتی هم به مخابرات رفتم و پیک مخابرات شدم. در پیک مخابرات با دستگاه‌های مخابراتی و فکس و تلکس و تله‌تایپ و این جور وسایل آشنایی پیدا کردم و سیستم‌ها، آنتن‌ها و دریافت‌کننده‌ها و فرستند و این‌طور چیزها را شناختم. در آنجا یک مهندس بود. در همان زمان یکی از سایت‌هایی که در سازمان اطلاعات تهران بود، مشکل پیدا کرد که فقط این مهندس بلد بود آن را راه‌اندازی کند. این مهندس یک گروه آماده کرد، وسایل و سیستم‌های اندازه‌گیری را جور کرد که به آنجا برود.

من را هم به‌عنوان نیروی کمکی با خود برد. این سایت داخل مقرّ سازمان امنیت در ساواک بود. در ساواک همۀ استان‌ها یکی از این سیستم‌های ارتباطی که سیستم‌های یک کیلوواتی تامسون بود، وجود داشت. این سیستم‌ها را امریکا برای استفاده نیروهای واکنش سریع خودش در ایران دایر کرده بود؛ یعنی برای هدایت و فرماندهی سیستم‌های نظامیِ واکنش سریع خودش دایر کرده بود. قدرت این سیستم خیلی بالا بود. به‌هرحال، نمی‌دانم چه شده بود که این‌ها برای راه‌اندازی مجدد آن آمده بودند. من آنجا فهمیدم که کارایی این سیستم‌ها در چه حدی است و برای چه منظوری در این مقرهای امنیتی نصب‌شده است. آمریکایی‌ها عمداً این سیستم را در ساواک نصب‌کرده بودند تا در داخل کشور کسی به آن دسترسی پیدا نکند. حتی می‌خواستند نظامی‌ها هم نفهمند که این‌ها چه‌کار می‌کنند، لذا این سیستم فقط در گارد بود، چون گارد هم یکی از نیروهای واکنش سریع خودشان تلقّی می‌شد و خاص شاهنشاهی بود.

یکی از کارهای ویژه رژیم این بود که سربازان گارد وقتی خدمتشان تمام می‌شد، از ساواک برای انتخاب آن‌ها می‌آمدند؛ یعنی گزینش افراد ساواک از بین سربازهای خدمت کرده در گارد بود، چون این سربازها را از چند فیلتر گذرانده بودند و افرادی را انتخاب می‌کردند که تا آخر خدمت مشکل نداشتند. برای چندین شغل مثل پلیس هواپیما، پلیس راه‌آهن و مشاغلی که جنبۀ امنیتی هم داشتند، از بین این سربازان انتخاب می‌کردند. استخدام در مؤسسات و شرکت‌های بزرگ دولتی که وابسته به خودشان یا به دولت بود را هم این‌ها باید اجازه می‌دادند؛ یعنی می‌گفتند ما سفارش می‌کنیم که شما آنجا شاغل شوید، ولی باید به‌عنوان نیروی همکار ما باشید. ازجمله این جاها ذوب‌آهن بود که خیلی مهم بود.

من به‌عنوان تکنیسین مکانیک در ذوب‌آهن قبول شدم. رفتم، ولی ماندگار نشدم و بعد از مدتی بیرون آمدم و تا زمان انقلاب کاسب بودم. اوایل سال ۵۱، ازدواج کردم. بعد کاسب شدم و دنبال کار و فعالیت مکانیکی رفتم. چند سال پس از ازدواج، یعنی از سال ۵۱ تا ۵۶، در دُر چه اصفهان، موتورسازی و خریدوفروش موتورسیکلت می‌کردم. از سال ۵۴ به بعد، کار فنی می‌کردم. سال ۵۷، یک دهانه مغازه خریدوفروش موتورسیکلت داشتم و کار تعمیرات موتورسیکلت هم انجام می‌دادم.

اوایل سال ۵۷ که وضعیت سیاسی کشور حاد شد، دیگر دنبال کار نبودم. من سه چهار تا شاگرد داشتم که در مغازه کار می‌کردند. خودم هم دنبال جلسات و این‌طرف و آن‌طرف بودم. در ماه‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مثل بقیه مردم در کارهای سیاسی و نظامی و انقلابی فعال بودم و با خانواده در تظاهرات شرکت می‌کردم و چون شَمّ نظامی و اطلاعاتی داشتم، ازجمله کارهایی که در فضای انقلابی زیاد انجام می‌دادم، تهیۀ مواد منفجره و کوکتل مو لوتف و این جور چیزها بود.

منبع: ایسنا