تبیان، دستیار زندگی

خاطرات شجاعی مهر از خط مقدم جبهه جنگ و نفوذ گروهک‌ها در صداوسیما

مجری پیشکسوت رادیو و تلویزیون، گفت: نمی‌دانیم چرا سازمان صداوسیما هراز چند گاهی تهیه‌کنندگان را تغییر می‌دهند؛ این کار ضربه می‌زند و آن تعلق خاطر را از بین می‌برد. همیشه دوست داشتم این صدا و تصویر را مردم می‌بینند یاد خانواده بیفتند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هرمز شجاعی مهر

ده سال است که بازنشسته شده اما هنوز در تلویزیون اجرا می‌کند. چرا که او وقتی خیلی جوان‌تر بود هر روز از دریچه برنامه خانواده با مردم صحبت می‌کرد. تاکنون کسی از او بدخلقی و بی‌ادبی روی آنتن ندیده چون نامش هرمز شجاعی‌مهر است. در این سال‌ها طوری با مردم خودمانی شده که خیلی از مردم او را دیگر عضوی از خانواده خودشان می‌دانند. گواه این موضوع، بستری شدن در بیمارستان بود که بسیاری همچون دیدار با خانواده خودشان به دیدار او در بیمارستان می‌رفتند. حتی به تعبیر دوستانش بارها از او دعوت شده تا به مراسم خواستگاری همین «بینندگان عزیز» برود. شجاعی‌مهر 62 ساله نزدیک به چهار دهه در قاب جادویی تلویزیون مهمان مردم ایران است. به بهانه چهل‌سالگی انقلاب و حضور مهربانانه‌اش در رسانه‌ملی لحظاتی با او به گفتگو نشستم. گفتگو با این مجری صاحب‌نام برنامه‌های خانوادگی و اجتماعی تلویزیون را از نظر می‌گذرانید:

گفتگو با هرمز شجاعی مهر مجری قدیمی صداوسیما


تغییراتم خیلی برای مردم محسوس نیست؛ چون دائم مرا می‌بینند


*آقای شجاعی‌مهر! 10 سال است بازنشسته شده‌اید اما بسیاری در فضای مجازی زیر تصویر شما می‌نویسند چرا پیر نمی‌شوید؟

ده سال است که بازنشسته شده‌ام، خوشحالم که مردم مرا با "سیمای خانواده" می‌شناسند. کار ما فوتبال نیست که یک جوان فوتبالیست حرفه‌ای 35 ساله بیاید و مثلاً مرا کنار بگذارند. کار ما به گونه‌ای است که با مدیریت و تدبیر و دانایی فرد هرچه تجربه و کسوتش بالاتر برود ارزش و اعتبارش بیشتر می‌شود. مردم بیشتر او را می‌پذیرند و صاحب نفوذ کلام می‌شود. این نکته پیر نشدن را بسیاری به من گفته‌اند و می‌گویند که ما هر وقت شما را دیده‌ایم همیشه همینطور بوده‌اید. اما واقعیت این است که من خیلی عوض شده‌ام و تغییرات ظاهری و پیر شدن در من آرام اتفاق می‌افتد، اما چون مردم دائم مرا از تلویزیون می‌بینند، این تغییرات خیلی برایشان مشخص و واضح نیست.

من به مردم احترام می‌گذارم


*شما معروف هستید به قربان‌صدقه رفتن زیاد مردم؛ فکر نمی‌کنید بیش از حد قربان صدقه مردم می‌روید؟


من خیلی قربان صدقه نمی‌روم و خیلی هم قربان صدقه رفتن بلد نیستم، من به مردم احترام می‌گذارم، همه برنامه‌های ما زنده است و ممکن است گاهی این اتفاق بیفتد. من برنامه‌های خودم را هنوز هم بعد از اجرا می‌بینم، چون همسرم ضبط می‌کند و تازه من را نقد هم می‌کند.

گویندگی‌ام را از ایستگاه راه‌آهن بافق شروع کردم


*جایی نشنیده‌ام و نخوانده‌ام که گفته باشید اولین‌بار کجا اجرا کردید یا جرقه مجری‌تان زده شد؟


من برای اولین بار اجرای رسمی‌ام را از ایستگاه راه‌آهن بافق در نزدیکی یزد آغاز کردم. جایی که شوهر خواهر من معاونت راه آهن بافق یزد را برعهده داشت و من عشق گویندگی بودم. آن روزها من دانش‌آموز بودم و به نزد خواهرم رفتم. دیدم کسی در محوطه راه‌آهن با لهجه شیرین یزدی اعلام می‌کند: "مسافرین تهران زودتر سوار شوید." از آن شخص خواستم تا من این کار را انجام دهم. و برای اولین‌بار پشت میکروفن نشستم؛ ابتدا صدایم را صاف کرم و بعد گفتم: "از مسافرین محترم تقاضا می‌کنم به قطار سوار شوید." اولین گویندگی‌ام از آنجا شروع شد.


سرانجام من و گویندگی و اجرا به بعد از انقلاب کشیده شد


*بعد آمدید از مسیر علمی اجرا و گویندگی را ادامه دادید؟


بله اما رشته‌ام گویندگی و اجرا نبود. در دانشگاه تهران، تعاون و تأمین اجتماعی را دنبال کردم. آن زمان شبکه دو رادیو، تست صدا می‌گرفتند و من شرکت کردم. در تست صدا قبول شدم و این قبولی در رادیو مصادف شد با مقدمات انقلاب سال 57. آن مقطع حضرت امام(ره) فرمودند کسی سرکارش نرود و همه در خیابان‌ها باشید. و من علی‌رغم عشقی که به این کار داشتم اما شور انقلاب خیلی قوی‌تر بود. من نرفتم دنبال این کار و مقطع گویندگی و اجرای من به زمان بعد از انقلاب برمی‌گردد.

"سلام صبح بخیر" اولین برنامه زنده رادیویی بعد از انقلاب بود


*بالاخره چه سالی وارد سازمان صداوسیما شدید؟


بعد از این که مدرک کارشناسی‌ام را گرفتم به خدمت رفتم. جالب است بدانید که مقاطع مختلف زندگی‌ام با یکسری از تاریخ این مملکت پیوند خورد. زیرا وقتی دانشجو شدم انقلاب شد، وقتی رفتم سربازی جنگ شد و زمان اشتغال با تحریم اقتصادی روبرو شدیم. دو سال در جبهه و خط مقدم نبرد بودم و خدا خواست زنده بمانم. بعد از خدمت سربازی در جبهه، به رادیو آمدم. آن زمان یک رادیو ایران بود که 24 ساعته فعالیت داشت و یک شبکه تلویزیونی هم از ساعت 7 شب تا بامداد برای مردم برنامه‌ پخش می‌کرد. و من در آن رادیو شروع به کار کردم و جسته و گریخته بعضی از ویژه‌ برنامه‌ها را خیلی کوتاه گویندگی می‌کردم. بعد گفتند یک برنامه‌ای راه بیندازند به نام "سلام صبح بخیر" که به صورت زنده پخش شود.


اولین نسل بعد از انقلاب بودیم که به حرفه‌ای‌های رادیو پیوستیم


اولین برنامه زنده رادیویی بعد از انقلاب سال 61، 62 با حضور برخی از دوستانی همچون محمود شهریاری که اتفاقاً با هم همدوره هم بودیم، کار خودش را شروع کرد. هنوز مجری نبودم و گویندگی می‌کردم. بعد از مدتی بین من و تهیه‌کننده اختلاف‌نظر بوجود آمد و من به یک برنامه خانوادگی که ضبطی بود، رفتم. خودشان می‌گفتند از موقعی که تو پا به این برنامه گذاشتی این برنامه جان دوباره گرفت. نمی‌دانم جنس صدای من چطوری بود که آن موقع دوست داشتند برنامه زنده داشته باشند. البته در این میان، یک مدتی هم برنامه‌ای تحت عنوان "در انتهای شب" را اجرا کردم. میان‌برنامه‌هایی به نام "ویژه‌ها" را نیز اجرا می‌کرد. همجواری با بزرگان رادیو برایم کلاس‌ درسی بود که همیشه افتخار می‌کنم در چنین دانشگاهی پرورش پیدا کردم. آن موقع من و دوستانم اولین نسل بعد از انقلاب بودیم که به حرفه‌ای‌های رادیو که خیلی سخت راه می‌دادند، پیوستیم.


از طریق برادر دوستم به رادیو رفتم


*چه کسی شما را به این جمع حرفه‌ای رادیو ملحق کرد؟


من در بابل دوستی به نام سیدمهدی حجازی داشتم که او برادری به نام سیدعلی در رادیو داشت. از او خواستم من را به برادرش معرفی کند تا به آن واسطه بتوانم بروم و رادیو تست بدهم. و از این طریق بود که به جمع حرفه‌ای‌های رادیو ملحق شدم.

ذهنیت ساده‌ای از جبهه داشتم


*گفتید جبهه بودید؛ قدری از این دوران برایمان بگویید؟

من تپه الله اکبر تنگه چذابه بودم. آن موقع افسر وظیفه بودم. پیش از این در شیراز دوره تعلیماتی را دیده بودم وسط کار جنگ شد و ما را تقسیم کردند و افتادم لشکر 92 اهواز تیپ 3. تمام روزها و دوران جنگم را در خط مقدم نبرد بودم. اولین باری که به جبهه رفتم آنقدر ذهنیت ساده‌ای از جنگ داشتم که فکر می‌کردم یک فضایی مثل شرایط دیگر نظامی است و فکر نمی‌کردم آنقدر اتفاقات عجیب و غریب در طی این مسیر می‌افتد. نمونه بارز آن روز اولی بود که تقسیم شدیم؛ لشکر 92 اهواز ما را سوار ماشین کردند و به پادگان دشت آزادگان تیپ 3 رفتیم. ما را با جیپ‌های جنگی به خط مقدم بردند- دو ماه از جنگ می‌گذشتند- تصورم این بود ساکم را در پادگان بگذارم برمی‌گردیم برای استراحت شب و بعد متوجه شدم یک چاله‌هایی زیرنفربرها حفر می‌کنند و باید آن‌جا زندگی کنیم.

به عنوان جانشین فرمانده، اتفاقات را برای شهید صیاد شیرازی را توضیح می‌دادم


یکی دو ماه از حضورم در جبهه می‌گذشت که چندین دوست‌مان شهید شدند و برخی را هم به عنوان زخمی برای مداوا به عقب بردیم. به من گفتند که 48 ساعت مرخصی داری و می‌توانی به اهواز بروی اگر نیاز به خرید و استحمام داری از این فرصت کوتاه استفاده کن! من رفتم اهواز در وهله اول یک دوش بگیرم؛ چرا که دو ماه بود حمام نرفته بودم و ایضاً دو ماه خودم را در آینه ندیده بودم. وسط اتاقک اصلی حمام یک ستون بود که دور تا دور آن آینه بود و به یک باره با چهره‌ای مواجه شدم که خیلی برایم غریبه بود. خودم بودم اما خیلی وحشی... شاید این سابقه ریشِ الان از آن موقع باشد. من در خط مقدم تمام مدت بودم برای اینکه من مأمور به گردان 293 تانک. و واقعا آنقدر جلو می‌رفتیم که حضور دشمن را کاملاً احساس می‌کردم. تنگه چذابه یا تپه سبز محل استقرار ما بود که وقتی شهید صیاد شیرازی برای بازدید آمدند من به عنوان جانشین فرمانده پیش رفتم و برای بازدید، توضیحاتی به ایشان دادم. آنقدر حرفه‌ای شده بودم که صدای سوت توپ را می‌شنیدم می‌دانستم کجا فرود می‌آید.


گفتم سروان غفوری فقط بگاز و برو؛ واقعاً مرگ را احساس کردم


*در این دوران مرگ را احساس کردید؟


من یک بار گلوله توپ آنچنان نزدیک من خورد که دچار موج انفجار و زخمی هم شدم. دیگر نفهمیدم چی شد و چشمانم را در بیمارستان اهواز باز کردم. یک هفته‌ای آن‌جا بودم. فکر می‌کنم مرگ را در جریان عملیات رمضان خیلی ملموس، احساس کردم. جایی که دچار عقب‌نشینی شدیم و شکست سنگینی خوردیم. حتی نتوانستیم به عقب برگردیم. در همان حال برادر من در تیپ نجف اشرف به عنوان بسیجی به جبهه آمده بود؛ وقتی عملیات شد می‌دانستم آنجاست. سروان نوری‌زاده که بعدها تیمسار نوری‌زاده شد فریاد می‌‌زد که برگردید و هرکس خودش را نشان دهد. ما برگشتیم و در مسیر برگشت صحنه‌های دلخراشی را شاهد بودیم. واقعاً به جایی رسید که گفتم دیگر آخرِ خطِ من است. ما رسیدیم به جایی که گرد و خاک‌ها خوابید و دیگر دشمن را می‌دیدیم. در همان‌حال یک نفربر بود که بچه‌ها دستانشان را بالا بردند و همه دستگیر شدند. بهت‌زده به این شرایط نگاه می‌کردیم و به یک باره رو کردم به سروان غفوری و گفتم گاز رو بگیر و برویم. به این نکته توجه داشته باشید که صحرای دشت آزادگان یک جاده آسفالته نبود و چاله دارد و خیلی سخت می‌شد آنجا را ترک کرد. شروع به تیراندازی وشلیک با آر.پی.جی کردند. خیلی‌ها اسیر شدند و خط دوم را ندیدیم و نمی‌دانم چطور به خاکریز رسیدیم. اصلاً نمی‌دانستیم آیا این خاکریز خودی است هرچه بود فقط می‌رفتیم؛ چون مرگ را احساس کرده بودیم. در جریان همان عملیات برادرم اسیر شد و 7 سال اسارت را تحمل کرد.

آن موقع خیلی گذر از گزینش عقیدتی سخت بود


*بعد از این اتفاقات بالاخره وارد رادیو شدید. آیا دهه 60 مراحل گزینش به راحتی اتفاق می‌افتاد یا الان آسان‌تر شده است؟


الان راحت‌تر است. آن موقع به جهت عقیدتی سخت‌تر می‌گرفتند. چرا که گروهک‌های متعدد و عجیب و غریبی وجود داشت. چریک‌ها، مجاهدین و توده‌ای‌ها می‌خواستند در جایی مثل سازمان صداوسیما نفوذ کنند و برایشان این موضوع بسیار مهم بود. از این جهت خیلی سفت و سخت می‌گرفتند. من چیزی را تشخیص نمی‌دادم، چون سیاسی نبودم، نیستم و نخواهم بود. ولی فرق گروه و احزاب را می‌دانستم. گفتم من تشخیص می‌دهم و راه درستی نمی روند.

مسائل دینی برنامه‌های خانوادگی آن دوران به الان می‌چربید


*تهیه‌کنندگان برنامه خانواده در رادیو- سال‌های 60، 61 چه کسانی بودند؟

آقای احمدی و جولایی تهیه‌کننده برنامه خانواده رادیویی.

*برنامه‌های زنده رادیویی چه آیتم‌هایی داشتند؟

آیتم‌های برنامه خانواده خیلی متفاوت از الان نبود یعنی داستان تربیت بچه‌ها و رابطه زن و شوهرها مطرح بود. البته مسائل دینی‌اش شاید نسبت به الان می‌چربید؛ آن موقع در این زمینه بیشتر افراط می‌کردیم و فکر می‌کنم درست هم نبود.

آرام آرام عوض شدیم احساس نمی‌شود


*چرا برنامه خانواده رادیویی و تلویزیونی دهه 60 با الان خیلی فرقی ندارد و انگار تغییر محسوسی در برنامه‌سازی خانوادگی وجود ندارد یا به قولی یکنواختی بدون پیشرفتی را شاهد هستیم؟


بدون حب و بغضی بگویم تغییرات که بوده و خیلی تغییر کردیم. چون آرام آرام عوض شدیم خیلی احساس نمی‌شود. برخی اوقات برخی برنامه‌های قدیمی را می‌بینم در لحظه بررسی می‌کنم همه برایم دیدنی و شنیدنی است. اما واقعاً با امروز قابل مقایسه نیست. واقعاً تغییرات بوده و خیلی شگفت‌انگیز و عجیب و غریب نبوده است. شاید بخاطر خط قرمزهایی باشد که خودمان ترسیم کردیم. سیاستگذاران ترسیم می‌کنند و من مجری برنامه هستم.
هرمز شجاعی مهر

مردم از ما انتظار آموزه بیشتری دارند


*منظورتان از این خط قرمزها، چیست؟

خط قرمزی که درباره آن صحبت می‌کنم، همان باورهای دینی، اخلاقی و انقلابی ماست. مردم در تلویزیون برنامه خانواده می‌بینند که زندگی کردن و نوع رفتار زناشویی بیاموزند؛ اما ما نمی‌توانیم درباره مسائل زناشویی، صریح اما اصولی بحث کنیم. مسائلی که مستقیماً در بروز مشکلات خانوادگی و تشدید طلاق‌های امروز تأثیرگذارند. در همین حال هم می‌بینیم تهیه‌کنندگان تاریخ انقضایی بیشتر از شش ماه در برنامه‌ای ندارند که این خودش یک آسیب دیگری است.

*آیا بهترین راه و روش آموزش این نکات، برنامه خانوادگی و اجتماعی تلویزیون است؟

یکی از بهترین‌هاست.

من جلوی دوربین می‌ایستم مردم را می‌بینم


*فکر نمی‌کنید درباره این مسائل جزئی در تلویزیون که همه نوع سن و قشری پای آن می‌نشینند اصولی نباشد؟

اولا همه‌چیز راه دارد و می‌توانند با یک علائمی مشخص کنند که این رده سنی می‌توانند این برنامه را ببینند. البته مشکل تهیه‌کننده هم وجود دارد. البته که می‌دانم نباید درباره مسائلی خیلی عریان بحث کرد اما بارها و بارها جلوی دوربین که ایستادم مردم را احساس کردم؛ دیدم که از کودک تا میانسال مرا می‌بینند. من به اعتقادات و شعور مخاطبم همیشه احترام گذاشته‌ام به همین خاطر دغدغه آموزش خانواده را در تلویزیون همیشه داشته و دارم.  


رادیو و تلویزیون دانشگاه است


*با صحبت‌هایی که شما انجام می‌دهید انگار این شورای سیاستگذاری با بدنه جامعه ارتباط مستقیم ندارد که بداند درباره کدام مسائل باید به ویژه صحبت کرد...

این که با بدنه جامعه ارتباط ندارند را نمی‌پذیرم. برخی اوقات در بدنه جامعه چه اتفاقی می‌افتد باید اصلاح شوند و راه غلط است. رادیو و تلویزیون به تعبیر حضرت امام(ره) دانشگاه است. با این تعبیر باید صدا و سیما اصلاح کنیم.

همیشه دوست داشتم مردم مرا می‌بینند یاد خانواده بیفتند


*باز هم پاسخ سوال ما را ندادید که چرا برنامه‌های خانواده در طول این سال‌ها پیشرفتی نداشته است؟

در رادیو و تلویزیون تهیه‌کننده، مجری و عوامل برنامه خودشان را صاحبان اصلی برنامه می‌دانند و این وابستگی عاطفی که نسبت به برنامه ایجاد می‌شود خیلی خوب است اما نمی‌دانیم چرا سازمان صداوسیما هراز چند گاهی این تهیه‌کنندگان را تغییر می‌دهد. این کار ضربه می‌زند و آن تعلق خاطر را از بین می‌برد. اگر فردا به من بگویند شما باید برنامه بهترین برنامه تلویزیون را اجرا کنید یا نمی روم و اگر بروم دیگر احساسی به برنامه ندارم. شخصا سعی‌کردم در این سال ها در رادیو و تلویزیون برنامه خانواده اجرا کنم، چون دوست داشتم این صدا و تصویر را مردم می‌بینند یاد خانواده و این نوستالژی را همیشه داشته باشند. همه برنامه‌ها می‌توانند این طور باشند ما به آدم‌هایمان شخصیت و هویت بدهیم.


ما با رسانه‌هایی رقابت می‌کنیم که هیچ قید و بندی ندارند


*اما برنامه خانواده بچه دبیرستانی الان را جذب می کند. آن موقع جذب می‌کرد چون دو کانال تلویزوینی و رادیویی بیشتر نبود. اما امروز رسانه‌های متعددی داریم که دیگر مخاطب، انتخاب می‌کند چه چیزی را ببینند. این برنامه‌های خانوادگی می‌توانند این نوجوان یا جوان را جذب کنند؟


شرایط امروز تلویزیون خیلی فرق کرده است. آن موقع فقط تلویزیون بود و یک شبکه تلویزیونی! الان دنیایی از تصاویر، صحنه‌ها، آهنگ‌ها و اتفاقات عجیب و غریب چه از طریق اینترنت، ماهواره و تلویزیون می‌ینیید. شرایط متفاوت شده و واقعاً ما با چه کسی داریم رقابت می‌کنیم. با کسی که هیچ قید و بندی ندارد. یک صحنه مستهجن آن‌چنانی را نورپردازی می‌کنند و نشان مخاطب می‌دهند. ما نمی‌توانیم این کارها را انجام دهیم. چون ما به اخلاق و رفتار اجتماعی درست اعتقاد داریم و در همین برنامه "سیمای خانواده" همیشه گفته‌ایم ما مردمان پرده‌در و وقیحی نیستیم که در رسانه هم پیرو همین رفتار هستیم.  

تا به امروز دستم را در جیبم نگذاشتم با مردم صحبت کنم


بهترین کاری که توانستیم انجام دهیم تقریبا به یک مرکز فرهنگی در "سیمای خانواده" تبدیل شدیم. سعی کردیم یک مقداری به حجب و حیا و تربیت متقابل در خانواده بها بدهیم. یک موقعی ما بودیم و یک شبکه تلویزیونی و ما بودیم و بچه‌هایمان. من را پدر و مادرم تربیت کردند اما فرزند من را، من تربیت نکردم. رادیو، تلویزیون، فضای مجازی و شبکه‌های ماهواره ای تربیت کردند بد یا خوب. ما سعی کردیم مدیریت کنیم نگفتیم نگاه کنند. همان توصیه هایی که به خانواده‌ها داریم که اگر می‌خواهید فرزندتان را درست تربیت کنید با ایننترنت، فضای مجازی و شبکه‌های ماهواره‌ای عجین شوید و نسبت به این رسانه‌ها و ابزار، اطلاعات و آگاهی بیشتری کسب کنید و بایستی چه عکس‌العمل‌هایی داشته باشید. علم به روز داشته باشید و فرزندانتان را بشناسید، مدیریت دست شما می‌افتد. درباره این مسائل صحبت کردیم اما با حفظ حرمت‌ها و خط قرمزها. ما احساس کردیم یک نجابتی مردم ما دارند که در دنیا بی‌نظیر است. من در طول این سی و شش سالی که در سازمان صداوسیما فعالیت می‌کنم هیچ‌گاه جلوی دوربین دستم را در جیبم نگذاشته‌ام و با مردم صحبت کنم. تربیت من به من می‌گوید این طور باشم.

منبع: تسنیم/مجتبی برزگر