تحلیل مهمترین فیلمهای 2018/ 1
آشفتگی «نخستین انسان» در سفر به ماه
نگاهی به فیلم «نخستین انسان»(First Man) ساخته دیمین شزل. این فیلم چگونه ماجرای فضانوردی را دستمایه درام قرار داده است؟
تا قبل ورود اولین انسان به کره ماه در سال 9691، این سفر یک افسانه علمی – تخیلی بود که آرزوی نمادین انسان قرن بیستم به شمار میآمد. پیش از آنکه نخستین انسان روی قمر گام نهد، سفر به ماه از اذهان افسانهسرایان حماسی عبور میکرد و بهصورت افسانههای علمی- تخیلی در رمان های مختلف مثل کتاب «اولین انسان روی ماه» نوشته اچ.جی.ولز و حتی آثار بصری، در دوران آغازین سینما، مثل «سفر به ماه» ساخته جورج میلیس نمود مییافت.
بالاخره آرزوی کندی چند سالی پس از مرگش، در 1969 محقق شد و نیل آرمسترانگ بهعنوان نخستین سفیر انسان در فضا، قدم روی کره ماه گذاشت. فیلم «نخستین انسان» (First Man) ساخته دیمین شزل روایتی از سفر نیل آرمسترانگ به کره ماه است.
در تحلیل و ارزیابی این فیلم، تمام تئوریهای مطرحشده درباره افسانهسرایی سینمایی توسط استنلی کوبریک و دروغین بودن این سفر را در نظر نخواهیم گرفت. چون طرح این پیشفرض، تحلیل سینمایی فیلم «نخستین انسان» دیمین شزل را مخدوش میکند. «نخستین انسان» شبیه شیوه کار کارگردانش در آثار قبلی نیست. در مواجهه با فیلم چندین ابهام محتوایی و فرمی مطرح است که ساختار و کارگردانی دیمین شزل، نابغه تازهوارد هالیوودی را با چالشهای فراوانی روبرو میکند.
مهمترین پرسشی که ساختار فیلم «نخستین انسان» را به چالش میکشد این است که ازنظر مؤلفان، ساخت فیلمی درباره رویداد سفر انسان به ماه اهمیت داشته یا فیلم نخستین انسان قرار است، فیلمی درباره نیل آرمسترانگ باشد؟ اگر کمی مفروضات جهان واقعی را در نسبت با فیلم بررسی کنیم، از منظر هر مخاطبی، عام یا خاص، نخبه یا تماشاچی واقعی سینما، سفر انسان به کره ماه اهمیت دارد یا شخصیت نیل آرمسترانگ؟ آیا پرداختن پررنگ و مستمر این شخصیت محوری، رویداد سفر به ماه را بااهمیت جلوه میدهد؟
ساختار و مسیر روایت سینمایی، میان این دو گزاره معلق است. از حیث ساختار شناختی، «نخستین انسان» فیلم پرتره محور باید باشد یا رویداد محور؟ این فیلم میتوانست هم پرتره محور باشد و هم رویداد محور و نسبتی باید میان این دو فرم خاص در نظر گرفته میشد؛ اما شزل با آن نبوغ خاص خودش که در ویپلش (Whiplash) و لالالند (La La Land) به رخ تماشاگران کشید، در مقام کارگردان، بهمثابه شخصیت «نیل آرمسترانگ» (Neil Armstrong) به یک سرگردانی و آشفتگی دچار است.
اگر فیلم سیکل آشفتهای نداشت، مثل اغلب آثار حماسی به سبک و سیاق فیلمهای هالیوودی، مخاطب باید شاهد مأموریت سفر به کره ماه پس از نیمقرن باشد و باشخصیت نیل آرمسترانگ در یک سیر تدریجی دراماتیک آشنا میشد؛ یعنی با در نظر گرفتن بار دراماتیک، مسیر درامای اصلی – سفر به ماه – در یک نقطه کانونی مشخص، باید مسیر دراماتیک دوم – نمایشی از اراده فردی آرمسترانگ - را قطع میکرد.
اما روایت فیلم نشان میدهد ساختن مسیرهای اصلی دراماتیک و جایگذاری اولویتها، بشدت مخدوش است و مسیرها و ارادههای دراماتیک بهجای مطرحشدن نوبتی، بهصورت مغشوشی درهمتنیده میشود و مخاطب در پایان فیلم نه عظمت سفر به کره ماه را درک میکند و نه آشناییاش با نیل آرمسترانگ عمق مییابد.
شخصیت آرمسترانگ با در نظر گرفتن کتاب «جیمز آر هنسن»، از یکجهت کنجکاوی برانگیز است، حالآنکه در جهان واقعی، همیشه از معرض دید بودن و شناخته شدن پرهیز داشته است. این فرد مشهور و این کار عظیم که دربارهاش مقالات و کتابها نوشتهشده، در فیلمی که بخشی از آن به پرتره این شخصیت اختصاص دارد، همچنان ناشناخته باقی میماند و جزئیاتی واضح از ابعاد مختلف شخصیت او در این فیلم تصویر نشده است.
هرچند فیلم «نخستین انسان»، روایت سفر نخستین بشر به کره ماه است، اما گرایش و تمرکز ضد دراماتیک گاهبهگاه فیلم شزل که متناسب با مسیر یک درام سرراست نیست، رویداد سفر را مبهم و در اغلب موارد، شخصیت آرمسترانگ را غیرواقعی جلوه میدهد و حتی همراهان مشهور او در این سفر به حاشیه میروند تا شخصیتی غیرواقعی، دقیق، فداکار و پرهیزگاری از او بازسازی شود. حتی رابطهاش با همسرش جنت و فرزندانش شکل متعارفی ندارد. در این فیلم، موفقیت مأموریت کره ماه که طی سالها آرمسترانگ از بیانش پرهیز میکرد و هراس داشت، مورد تجلیل قرار می گیرد.
یک اصل در سینما وجود دارد که از انسان، در شمایل قهرمان یا شخصیت محوری باید انسانواره با مختصات عمیق انسانی خلق کرد. آرمسترانگ بارها در گفتوگوهایش (عطف به کتاب هنسن) به این نکته اشاره میکرد که او یکی از چهارصد هزار انسانی بود که برای موفقیت این مأموریت تلاش کردند.با این حساب دوربینی که دائماً به شخصیت اصلی فیلم نزدیک است از آرمسترانگی که در واقعیت خودشیفتگی و جاهطلبیها مرسوم را نداشت، حس اثرگذاری در تمام صحنههایی رایان گاسلینگ در مقابل دوربین است، دیده نمیشود.
کارگردان برای نمایش احساسات آرمسترانگ ناموفق است و در ساختاری غیر هدفمند و غیرحرفهای از بازگویی احساسات شخصی او برنمیآید. درواقع طبق یک اصل حرفهای برآیند احساسات آرمسترانگ بهصورت بصری نباید مبنای فیلم میشد، اما چگونگی پرداخت شخصیت آرمسترانگ هم برای تماشاگر مسئله است؟
آیا شزل میخواهد از این انسان به ماه صعود کرده، قدیس بسازد؟ یعنی از انسانوارهای که حدود سینما فرصت خلق آن را میدهد مسیح عروج کرده خلق کند؟ با استناد به چند صحنه فیلم میتوان اثبات کرد که شزل برخلاف مسیری که با دو فیلم قبلی به مخاطب نشان داده (بهویژه در شخصیتپردازی)، مسیر معارض خودش را برای ساخت این فیلم میپیماید. برای اثبات دور شدن شزل و گاسلینگ از انسانوارگی مرسوم سینمایی، کافی است به متن فیلم مراجعه کنیم.
کلی چندلر در نقش دیک اسلیتون
یکی از اعضای هیئت انتخاب فضانوردان (دیک اسلیتون (Deke Slayton؛ خلبانِ فضانورد سابق مأموریت پروژه آزمایشی آپولو–سایوز با هنرنمایی کلی چندلر) از نیل آرمسترانگ سؤالی میپرسد: «برای چی فکر میکنی سفر به فضا مهم است؟» آرمسترانگ از پاسخ مستقیم فیلم امتناع و به تجربه خارج از شدن از اتمسفر با یک هواپیمای ایکس 15 اشاره میکند. او ناگهان از ساحت انسانی خود طبق اصول سینمایی در شخصیتپردازی خارج میشود و با مسیحوارگی خاصی از تغییر دید خود به زمین و حس مثبت خویش در پرواز آزمایشی سخن به زبان میآورد. او از تغییر دیدگاهش سخن میگوید و اشاره میکند: «نمیدانم اکتشافات فضایی چه چیزی را آشکار میکند؟»
فرض ما بیرون از فیلم، از آنچه در این سالها درباره عملیات فضایی سفر به کره ماه گفتهشده، مفروضات علمی، تحقیقاتی و نظامی بزرگی است، اما در این صحنه ما آرمسترانگ را بهعنوان یک خلبان کار بلد به روایت تاریخ نمیبینیم. برای ما در این صحنه او یک قدیس جلوه میکند و این شخصیتپردازی نمادین، برای مخاطب نخبه مضحک و برای تماشاگر عام خلاف اصول رایج شخصیتپردازی و از ساختاری که شزل بنا نهاد به دور است.
برداشت هااز نخستین سفر انسان به ماه باشکوه و باجذبه است و باوجود گذشت 50 سال از این رویداد، همچنان عظمت آن حفظشده، اما در فیلم «نخستین انسان» ما با مسیرهای داستانی روبرو هستیم که باعظمت سفر به ماه، نسبت تنگاتنگ و باعظمت و ساحت انسانی آرمسترانگ همخوانی ندارد.
روایت سفر به ماه، مرحلهبهمرحله با نیل آرمسترانگ پیش میرود، اما به آن نقطه باشکوه حتی نزدیک هم نمیشویم. مراحل سفر به ماه مستندوار در فیلم «نخستین انسان» گنجانیده شده است و نقطه صفر آرمسترانگ دستوپنجه نرم کردن با دختر کوچک دوسالهای است که مرگ او نزدیک است و درنتیجه خللی در شخصیت اقتدارگرای نیل نباید رخ دهد. او در مسیر یک اتفاق باشکوه قرار دارد. این نشاط در روابط خانوادگی آرمسترانگ در حال اوج گرفتن است و ما با بخشهای هیجانانگیز زندگی او باید مواجه شویم. آیا کارگردان قصد دارد، با عدم تمرکز بر ساحت انسانی آرمسترانگ مسیر قدیس سازی خود را طی کند؟ پاسخ این سؤال جنبههایی دراماتیک و شخصیت پردازانه را دچار آسیبهایی میکند که این آسیبها در پایان اثر تماشاگر را با سؤالات فراوانی تنها میگذارد.
شزل انتظار مخاطب را مثل دو اثر قبلیاش برآورده نمیکند. برخوردهای دراماتیک شخصیت، به شکل سادهانگارانهای از فیلم حذفشده است. الیوت و چارلی از مجموعه گروه آرمسترانگ هواپیمایشان سقوط میکند. ما خبر مرگ آنها را از زبان اد وایت (جیسون کلارک) همکار و همسایه نیل میشنویم. آیا این دو کاراکتر در فیلم نقش محوری داشتند و برای تماشاگر شناختهشده بودند؟ پس مرگ دوشخصیتی که از گروه پروازی ناسا حذف و در فیلم هم ما اثری از آنها ندیدهام، چه ضرورتی داشت که حذف آنها یک تأثیر دراماتیک بزرگ داشته باشد؟ این لحن پراکنده، آیا منجر به تأثیر حسی میشود؟
پسازآن ما جلسه فضانوردان را میبینیم که باز آلدران (کورِی استول) تلاش میکند تقصیرها را به گردن دیک اسلیتون سرپرستشان بیندازد. از این خرده روایت متصل به قصه کارگردان چه نتیجهای میخواهد بگیرد؟ آیا دوشخصیتی که کمترین تأثیر دراماتیک را بر روند قصه گذاشتهاند، چگونه میخواهند در سیر دراماتیک پرواز و فرود در ماه و هم در بلوغ و رستگاری قهرمان، تأثیر بگذارند؟
در نیمه فیلم نیل و همسرش جنت (کلر فوی) در یک مهمانی حضور دارند و ناگهان نیل نگاه معناداری به دختر بیمارش میکند و به همسرش پیشنهاد خروج از مهمانی را میدهد، اما جنت نمیپذیرد و نیل مهمانی را با عصبانیت ترک میکند.
دیمین شزل سر صحنه فیلم
نگرانی نیل برای دخترش و اختلافی هرچند کوتاه که با همسرش در این فیلم پدیدار میشود، در وهله نخست لحن فیلم را به سویی میرود که تصور میکنیم، هدایتگر این فیلم، کارگردان «لالالند» و «ویپلش» نیست و میشاییل هانکه، میکلآنجلو آنتونیونی لوئیس بونوئل، فدریکو فلینی، آلن رب گریه، آلن رنه، ژان لوگ گدار یا اینگمار برگمان فقید بهصورت جمعی پشت دوربین هستند و آن را هدایت کردهاند.روایت برخی تمرینهای نیل در ابتدا و اواسط فیلم چنان است که بهجای نمایش یک عملیات باشکوه، روایتی از تنهایی و پرهیزگاری آرمسترانگ را بهعنوان مؤلفهای نمایشی القا میکند.
نخستین بار که کره زمین را از نمای نظرگاه آرمسترانگ مشاهده میکنیم، هیجانزده نمیشویم. آنقدر فیلمهای مشابه و هیجانی انگیزی مثل «جاذبه» به کارگردانی آلفونسو کوآرون ساختهشده که تصاویر فیلم «نخستین انسان» فاقد جذابیتاند. از آنسو دیمن شزل به شکل ناباورانهای برای باروری فیلمش دست به دامن لحظات آرام و کندی میشود و سعی میکند دیدگاههای فلسفی و هستی شناسانهاش را با کمک تصاویر القا کند.
تجربهگرایی در ساختار، زمینه بروز غیرمتعارف گرایی غیر ساختارمند را پدید میآورد. خلق شخصیتی و شخصیتهایی پریشان، افسرده و دچار بحران و ترسیم نوعی آشفتگی غیرقابل فهم برای تماشاگر، بهعنوان شاخصههای سینمای اروپای شرقی ناگهان در فیلمی بروز نمایشی پیدا میکند که قرار است طبق الگوی مرسوم هالیوودی، رستگاری را با همان فرمول متعارف نشان دهد.
درباره فضانوردها و موشک آپلو، فیلمهای بسیاری ساختهشده است و فیلم «نخستین انسان» برای عرضه موضوعش پرداخت سینمایی متفاوتی ندارد؛ حتی فاقد تصاویر بکر است.فرق «نخستین انسان» با فیلمهای دیگر درباره مأموریتهای فضایی این است که جزئیاتش اصیل است و تماشاگر را در رویدادی حماسی فرونمیبرد، بلکه میخواهد پیوندی عاطفی با مسافرِ به قمر رفته ایجاد کند و متأسفانه در این کار هم چندان موفق نیست.
اگر مخاطب فیلم «مردان واقعی» (The Right Stuff محصول 1983 ساخته فیلیپ کافمن) را تماشا کرده باشد، «نخستین انسان» از هر منظری برایش فاقد جذابیت است.