تبیان، دستیار زندگی

شام عمه عنکبوت

یک شب مامان و بابا عنکبوت به مهمانی رفتند. عمه عنکبوت پیش آمد پیش کبوتری ماند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شام عمه عنکبوت
کبوتی مثل هر شب آه کشید و گفت: آخ، اصلا حال ندارم و درس تار بافی ام را بخوانم. الان می خواهم تاب بازی کنم. و خوب به صورت عمه نگاه کرد.

عمه مثل مامان و بابا اصلا اخم نکرد. لبخند زد و با شادی گفت: وای.. چه فکر خوبی ! من هم اصلا حال ندارم شام بپزم. بیا با هم تاب بازی کنیم.

کبوتی با تعجب زیاد به عمه نگاه کرد. با خوش حالی از تار تاب بازی اش آویزان شد و گفت: پس زود بیا عمه جان.

دو تایی یه عالمه با هم تاب بازی کردند و خندیدند ولی کم کم بوی غذا از لانه همسایه آمد.

کبوتی زود فکری کرد از تار تاب بازی بیرون پرید و گفت: اول می خواهم یک ذره درس بخوانم که دیر نشود، بعد تاب بازی کنم. این طوری شما می توانی یک ذره شام بپزی.

عمه عنکبوت آه کشید و گفت: حیف.. و بی حوصله مشغول آشپزی شد.

کبوتی هم کتاب درسی اش را الکی باز کرد. وقتی دید حواس عمه عنکبوت به کارش است، یواشکی کتابش را بست و از تابش آویزان شد.

همان وقت عمه با خوش حالی کارش را ول کرد و رفت پیش او.

کبوتی با نگرانی به شام نصفه  کاره نگاه کرد. بوی غذای همسایه گرسنه اش کرده بود. کبوتی آه کشید:

از تار تاب پایین پرید و پرسید: بهتر نیست اول کارمان را تمام کنیم بعد تاب بازی کنیم؟

عمه عنکبوت با غر غر  شانه بالا انداخت و هر دو مشغول کار شدند. بوی آش توی هوا پیچید.

کبوتی درسش را تا آخر خواند و با شادی گفت: آخیش...

دیدی چه فکر خوبی کردم عمه جان!  حالا که دیگر کاری نداریم می توانیم با خیال راحت تاب بازی کنیم.

آن وقت قار و قور شکمش را شنید و پرسید: بهتر نیست اول شام بخوریم؟

مطالب مرتبط:
عنکبوت بی تار
عنکبوت آبی
تابلو تار عنکبوت بسازیم

کانال کودک و نوجوان تبیان
تنظیم: شهرزاد فراهانی- منبع: رشد نو آموز
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.