در جستوجوی ماندگاری
دکتر فرهود میگوید محیط در تربیت او تاثیر بسیاری داشته، اما تاثیر نهایی را کلمهی «چرا» در زندگی او گذاشته است.«پدرِ مادرم پزشک و رئیس ادارهی بهداری تنکابن بود. جد مادریام پزشک دربار ناصرالدینشاه و عمویم نیز پزشک بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/11/08 ساعت 09:06
مرکز یادگیری تبیان - محبوبه همت
دکتر فرهود بعد از بازنشستگی هنوز بیشتر از ۱۲ساعت کار میکند و چند پروژهی مختلف را رهبری میکند.
سرنوشت یكی از اولین متخصصان ژنتیک ایران را یک کنجکاوی ساده در محوطهی دانشگاه ماینس آلمان تغییر داد. جوان بیست سالهای که سالها تحت تعلیم آموزههای پدر نسبت به همه چیز کنجکاوی به خرج میداد.
یک روز که مثل تمام شاگردان دانشکدهشان از ناهار برمیگشت، در محوطهی دانشگاه به یک ساختمان نیمهخالی برخورد که هر روز از کنارش میگذشتند، اما کمتر کسی به آن توجه میکرد.
رشتههای انسانشناسی و ژنتیک تازه در آلمان پاگرفته بودند و کمتر کسی تمایل داشت با این دنیای ناشناخته آشنا شود و ریسک یک تخصص تازه را بپذیرد. داریوش دانشورفرهود اما اینطور نبود.
همین ساختمان نیمهجان که آن روزها کمتر از ۱۰ نفر در آن تحصیل میکردند، باعث شد او در بازگشت به ایران، رشتهی جدیدی را پایهگذاری کند.
دکتر فرهود میگوید محیط در تربیت او تاثیر بسیاری داشته، اما تاثیر نهایی را کلمهی «چرا» در زندگی او گذاشته است.«پدرِ مادرم پزشک و رئیس ادارهی بهداری تنکابن بود. جد مادریام پزشک دربار ناصرالدینشاه و عمویم نیز پزشک بود.
از سوی دیگر، پدرم یک دبیر ادبیات توانمند بود. خوبیاش این بود که از همهچیز ذرهای میدانست و از همه مهمتر اینکه، بسیار مهربان بود.
از همان زمانی که سه یا چهار سال داشتم، دستم را میگرفت، مرا به گردش میبرد و از همهچیز برایم حرف میزد؛ از ایران، فردوسی، شاهنامه و مسائل علمی و دینی. آدم روشنفکری بود.
او همیشه مرا تشویق میكرد كه دربارهی پدیدههای مهم سوال بپرسم و به این راحتیها قانع نشوم. او میگفت، باید دربارهی همه چیز «چرا» بگویم. توصیهی مهم دیگرش كه همیشه آن را به یاد دارم هم این بود که، کسی اگر درِ مطب تو را زد، حق نداری ناامید او را برگردانی.»
داریوش فرهود چند ماهه بود که به خاطر شغل جدید پدر یعنی «ریاست ادارهی فرهنگ آبادان» به جنوب کشور رفتند و در شهر کوچک «هفتگرد» ساکن شدند.
او سال اول ابتدایی را در هفتگرد گذراند و بعد تا پنجم ابتدایی به شهر نفتخیز مسجد سلیمان رفت. یازدهساله بود که به تهران برگشتند.
ششم ابتدایی را در مدرسهی رازی در خیابان گمرک گذراند و از اول دبیرستان به مدرسهی رهنما رفت. «پدرم مدیر دبیرستان رهنما بود. او در مدرسه به طرز متفاوتی با من رفتار میکرد، طوری که کسی متوجه نمیشد من پسرش هستم.
در مدرسه به شدت سختگیر اما در عین حال مهربان بود. در مدرسه من آقای داریوش بودم و در خانه، باز به جلد پسر بابا در میآمدم.» داریوش کلاسهای دهم و یازدهم را به دارالفنون رفت و از کلاس دوازدهم تا پایان فارغالتحصیلی، در دبیرستان البرز ماند.
«این روزها همهی این مدارس مرا از خودشان میدانند. یک جا باید برای نواختن زنگ مدرسه بروم و در جایی دیگر من را به عنوان سخنران و مهمان دعوت میکنند. تمام آن دبیرستانها هنوز هم هستند.»
هیچوقت معدلم 20 نشد
در تمام سالهای تحصیل، داریوش دانشورفرهود یک دانشآموز معمولی بود که سعی میکرد در تمام رشتهها چیزی را یاد بگیرد. «هیچوقت معدلم ۲۰ نشد. شاید آنروزها زیاد هم باهوش به نظر نمیرسیدم چون تمام نمرههایم عالی نبودند.
گاهی در یک درس نمرهی پایینتری میآوردم، اما در عوض، در درسی دیگر نمرهام «بیست مثبت» میشد که یک درجه از ۲۰ بالاتر بود.
به اصطلاح امروز، هوش هیجانی بیشتری داشتم. اینکه در چه درسی نمرهی بهتر بیاورم به معلمم بستگی داشت. بعدها به این نتیجه رسیدم که انگار به طور ناخودآگاه سعی میکردم در تمام زمینهها کار کنم.
این اخلاق را هنوز هم دارم. به شاگردانم میگویم من اقیانوسی به عمق یک سانتیمتر هستم. فارغ از رشتهی خودم، از هرچیز دیگری، حتی خیاطی و نوازندگی نکاتی میدانم.»
داریوش جوان دیپلم که گرفت راهی آلمان شد تا در رشتهی پزشکی تحصیل کند. در میان این همه رشته، شهر و کشور او دانشگاه ماینس در آلمان را انتخاب کرده بود چون: «به ایران نزدیکتر بود.
ضمن اینکه از نظر فرهنگی به کشور ما نزدیکتر بود. آلمانیها و ایرانیها به خاطر موضوعهای ریشهای و ژنتیکی احساس خوبی نسبت به یکدیگر داشتند.
هنوز هم اینطور است و آلمانها طور دیگری روی ما حساب میکنند.» چند سال اول به آموختن زبان آلمانی و یاد گرفتن درسهای عمومی پزشكی گذشت.
او مثل همهی دانشجویان ایرانی همدورهاش قبل و بعد از وقت ناهار از روبهروی یک ساختمان نسبتا تازه میگذشت؛ بنایی در محوطهی دانشگاه که کمتر کسی به آن توجه یا رفت و آمد داشت.
«یكبار به فکرم رسید، به آنجا بروم و ببینم چه خبر است. روی یک تابلو نوشته بودند: «انسانشناسی». داخل که شدم دیدم دربارهی مردمشناسی در ردههای مختلف حرف میزنند و ژنتیك یكی از شاخههای موردبحثشان است.
آنها چند سال پیش به ایران آمده بودند و در زمینهی قشقاییها كار كرده بودند. بعدتر دیدم كه در آلمان خیلیها پزشكی، ژنتیك، انسانشناسی و روانشناسی را با هم میخوانند که در کارشان پیشرفت کنند. به همین خاطر من هم وارد بحثشان شدم و بعد از مدتی تبدیل به دانشجویی شده بودم که همزمان در چند رشته مشغول تحصیل بود.»
عبور از ناكامیها
داریوش فرهود برخلاف کلیشهای که ممکن است در ذهن بسیاری باشد، مدرک دکترایش را راحت به دست نیاورد و حتی در دورهای نمرههای نه چندان خوبی هم نصیبش شد.
تفاوت او با کسانی که موفق نمیشوند، این بود که از چنین اتفاقی درس گرفت و برای آیندهاش برنامه ریخت.
کسی که باعث برنامهریزی و تغییر آیندهی او شده بود، فقط میخواست چند روزی حال او را بهتر کند، اما در نهایت سرنوشتش را با برنامهریزی گره زد. «سال 1961 (1340) در آلمان یکسری آزمون دادم و در آنها ناكام شدم.
امتحانهای مهمی بودند که نتوانستم نمرهی کافی در آنها به دست بیاورم. خیلی کسل شدم، به دوستی که در انگلستان داشتم زنگ زدم و درددل کردم.
او که دید وضعم خراب است و روحیه ندارم، گفت چند روزی بیا خانهی من، با هم گردش میکنیم و هوایت عوض میشود. با این خیال كه چند روز هوایم عوض میشود، سراغ او رفتم، اما با رسیدن به ایستگاه مقصد جا خوردم.
به جای خودش یك دوست را فرستاده بود که میگفت دوستم بیمار است. در نتیجه به جای اینكه بیرون برویم، در خانه مشغول مریضداری شده بودم.
یكی از همین روزها، كنار پنجره نشستم و یك كاغذ برداشتم و برای خودم یك برنامه ریختم. این برنامه یك زمانبندی نسبتا دقیق هم داشت.
خیلی دقیق گفته بودم که در چه زمانی، چه درسهایی را برمیدارم و دقیقا چه زمانی، با چه مدرکی فارغالتحصیل میشوم.» او در نهایت، همین برنامه را دنبال کرد و دستآخر دقیقا در ماه می سال ۱۹۷۲ (1351) یعنی موعد مقرری که تعیین کرده بود، به ایران برگشت.
« شاید الان فكر كنید، پیروی از یک برنامهی کاغذی برای دانشجویی مثل من که کار دیگری به جز درس خواندن نداشت و در کشوری اقامت کرده بود که ثبات داشت، کار چندان دشواری هم نبوده. منکر نمیشوم که کشور آلمان جای خوبی بود و امکانات داشت، اما پیروی از این برنامه هم ساده به نظر نمیرسید.
آن زمان درگیری در دنیا كمتر بود، اما بههرحال من به عنوان یک انسان مشکلاتی داشتم که میتوانستند جلوی پیشرفتم را بگیرند.
مثل همهی آدمها گاهی عاشق میشدم، به سختی میخوردم یا هزار دلمشغولی برایم پیش میآمد. با وجود این، سعی کردم از دستاندازها عبور کرده و به مقصد برسم.»
تهیهی نقشهی ژنتیک ایرانیان
مدارج تخصصیای که دکتر فرهود در آلمان گذرانده بود، باعث شدند حتی پیش از حضورش در ایران برای حضور او در کشور شرایطی را فراهم کنند.او هم برنامههای مختلفی برای بررسی وضعیت مردم ایران از نظر ژنتیکی طراحی کرده بود و آنها را بعد از حضورش در کشور به اجرا گذاشت.
«بخش مهمی از کارهای ما در همان آغاز، نقشهبرداری ژنتیکی از مردم کشور، جمیعتهای مختلف و گروههای گوناگون ایرانی بود.
ایرانیان را بنا به نژاد، موقعیت جغرافیایی و حتی دین و مذهبشان جدا كردیم و از هرکدام نمونههای مختلفی دریافت کردیم. تکمیل شدن این نقشهها میتوانست به ما نشان بدهد که چه بیماریهایی در کدام گروههای سنی و جمعیتی بیشتر هستند.
اقوام گوناگون، عشایر یا حتی پیروان ادیان مختلف را با هم مقایسه کردیم. نتیجهی این کندوکاوها در نهایت به انتشار حدود ۲۲۰ مقالهی علمی منجر شد که نقشهی ژن ایرانیان را به تصویر میکشید.»
دکتر داریوش فرهود تحت یک سیستم آموزشی خاص و منظم دوران دکترایش را گذرانده بود و همین باعث شد از همان آغاز ورود به ایران، در فکر نظم دادن به طرز فکر و کار پزشکان ایران باشد.
«خیلیها هنوز هم به اشتباه فکر میکنند که کار ما فقط ویزیت بیماران و طبابت است. گاهی هم باید عمل جراحی انجام بدهیم، اما اصلا اینطور نیست.
پزشک همزمان مسئول سلامت بدن، روح و روان و حتی رفاه اجتماعی بیمار است. یک مسئلهی اجتماعی مثل کرایهی خانه به من مربوط است، چون اگر کرایه بالا برود، بیمار من مریضتر میشود و حالش بهتر نخواهد شد.
او اگر استرس داشته باشد، بارداری برایش دشوار است. من به عنوان یک پزشک باید بتوانم از تمام این مسائل سر در بیاورم و همهی آنها برایم مهم باشند.
نسخه پیچیدن که کار دشواری نیست. مهم این است که حال بیماران خوب شود.» او با همین نگاه همراه همکارانش در فرهنگستان علوم پزشکی ایران درِ شاخهای از علوم را به روی دانشجویان گشوده که سعی میکند به همهی حوزهها تا حدی اشراف داشته باشد.
«عنوان این بخش «انبیایکس» است که مخفف نانوتکنولوژی و ژنتیک، فناوری اطلاعات، علوم شناختی و جامعهشناسی است. با این نگاه، دانشجو خوب متوجه میشود که باید بر مسائل مختلف اشراف داشته باشد.
متاسفانه دانشجوی امروز ممکن است در مسائل تخصصی و پیشرفته از من هم اطلاعات بیشتری داشته باشد اما از بقیهی مسائل اطلاعات كمی داشته باشد، ما باید به دانشجوهایمان اشراف اطلاعاتی بدهیم.
کسی موفق است که بینش داشته باشد و بتواند همهچیز را با هم بسنجد وگرنه اطلاعات را که کامپیوتر هم میتواند ذخیره و بازیابی کند.»
منبع: همشهری آنلاین
مطالب مرتبط:
انتظار نمره بیست، دانش آموزان را دچار اضطراب می کند
کوشش برای یادگیری، در مقابل کوشش برای نمره
دکتر فرهود بعد از بازنشستگی هنوز بیشتر از ۱۲ساعت کار میکند و چند پروژهی مختلف را رهبری میکند.
سرنوشت یكی از اولین متخصصان ژنتیک ایران را یک کنجکاوی ساده در محوطهی دانشگاه ماینس آلمان تغییر داد. جوان بیست سالهای که سالها تحت تعلیم آموزههای پدر نسبت به همه چیز کنجکاوی به خرج میداد.
یک روز که مثل تمام شاگردان دانشکدهشان از ناهار برمیگشت، در محوطهی دانشگاه به یک ساختمان نیمهخالی برخورد که هر روز از کنارش میگذشتند، اما کمتر کسی به آن توجه میکرد.
رشتههای انسانشناسی و ژنتیک تازه در آلمان پاگرفته بودند و کمتر کسی تمایل داشت با این دنیای ناشناخته آشنا شود و ریسک یک تخصص تازه را بپذیرد. داریوش دانشورفرهود اما اینطور نبود.
همین ساختمان نیمهجان که آن روزها کمتر از ۱۰ نفر در آن تحصیل میکردند، باعث شد او در بازگشت به ایران، رشتهی جدیدی را پایهگذاری کند.
دکتر فرهود میگوید محیط در تربیت او تاثیر بسیاری داشته، اما تاثیر نهایی را کلمهی «چرا» در زندگی او گذاشته است.«پدرِ مادرم پزشک و رئیس ادارهی بهداری تنکابن بود. جد مادریام پزشک دربار ناصرالدینشاه و عمویم نیز پزشک بود.
از سوی دیگر، پدرم یک دبیر ادبیات توانمند بود. خوبیاش این بود که از همهچیز ذرهای میدانست و از همه مهمتر اینکه، بسیار مهربان بود.
از همان زمانی که سه یا چهار سال داشتم، دستم را میگرفت، مرا به گردش میبرد و از همهچیز برایم حرف میزد؛ از ایران، فردوسی، شاهنامه و مسائل علمی و دینی. آدم روشنفکری بود.
او همیشه مرا تشویق میكرد كه دربارهی پدیدههای مهم سوال بپرسم و به این راحتیها قانع نشوم. او میگفت، باید دربارهی همه چیز «چرا» بگویم. توصیهی مهم دیگرش كه همیشه آن را به یاد دارم هم این بود که، کسی اگر درِ مطب تو را زد، حق نداری ناامید او را برگردانی.»
داریوش فرهود چند ماهه بود که به خاطر شغل جدید پدر یعنی «ریاست ادارهی فرهنگ آبادان» به جنوب کشور رفتند و در شهر کوچک «هفتگرد» ساکن شدند.
او سال اول ابتدایی را در هفتگرد گذراند و بعد تا پنجم ابتدایی به شهر نفتخیز مسجد سلیمان رفت. یازدهساله بود که به تهران برگشتند.
ششم ابتدایی را در مدرسهی رازی در خیابان گمرک گذراند و از اول دبیرستان به مدرسهی رهنما رفت. «پدرم مدیر دبیرستان رهنما بود. او در مدرسه به طرز متفاوتی با من رفتار میکرد، طوری که کسی متوجه نمیشد من پسرش هستم.
در مدرسه به شدت سختگیر اما در عین حال مهربان بود. در مدرسه من آقای داریوش بودم و در خانه، باز به جلد پسر بابا در میآمدم.» داریوش کلاسهای دهم و یازدهم را به دارالفنون رفت و از کلاس دوازدهم تا پایان فارغالتحصیلی، در دبیرستان البرز ماند.
«این روزها همهی این مدارس مرا از خودشان میدانند. یک جا باید برای نواختن زنگ مدرسه بروم و در جایی دیگر من را به عنوان سخنران و مهمان دعوت میکنند. تمام آن دبیرستانها هنوز هم هستند.»
هیچوقت معدلم 20 نشد
در تمام سالهای تحصیل، داریوش دانشورفرهود یک دانشآموز معمولی بود که سعی میکرد در تمام رشتهها چیزی را یاد بگیرد. «هیچوقت معدلم ۲۰ نشد. شاید آنروزها زیاد هم باهوش به نظر نمیرسیدم چون تمام نمرههایم عالی نبودند.
گاهی در یک درس نمرهی پایینتری میآوردم، اما در عوض، در درسی دیگر نمرهام «بیست مثبت» میشد که یک درجه از ۲۰ بالاتر بود.
به اصطلاح امروز، هوش هیجانی بیشتری داشتم. اینکه در چه درسی نمرهی بهتر بیاورم به معلمم بستگی داشت. بعدها به این نتیجه رسیدم که انگار به طور ناخودآگاه سعی میکردم در تمام زمینهها کار کنم.
این اخلاق را هنوز هم دارم. به شاگردانم میگویم من اقیانوسی به عمق یک سانتیمتر هستم. فارغ از رشتهی خودم، از هرچیز دیگری، حتی خیاطی و نوازندگی نکاتی میدانم.»
داریوش جوان دیپلم که گرفت راهی آلمان شد تا در رشتهی پزشکی تحصیل کند. در میان این همه رشته، شهر و کشور او دانشگاه ماینس در آلمان را انتخاب کرده بود چون: «به ایران نزدیکتر بود.
ضمن اینکه از نظر فرهنگی به کشور ما نزدیکتر بود. آلمانیها و ایرانیها به خاطر موضوعهای ریشهای و ژنتیکی احساس خوبی نسبت به یکدیگر داشتند.
هنوز هم اینطور است و آلمانها طور دیگری روی ما حساب میکنند.» چند سال اول به آموختن زبان آلمانی و یاد گرفتن درسهای عمومی پزشكی گذشت.
او مثل همهی دانشجویان ایرانی همدورهاش قبل و بعد از وقت ناهار از روبهروی یک ساختمان نسبتا تازه میگذشت؛ بنایی در محوطهی دانشگاه که کمتر کسی به آن توجه یا رفت و آمد داشت.
«یكبار به فکرم رسید، به آنجا بروم و ببینم چه خبر است. روی یک تابلو نوشته بودند: «انسانشناسی». داخل که شدم دیدم دربارهی مردمشناسی در ردههای مختلف حرف میزنند و ژنتیك یكی از شاخههای موردبحثشان است.
آنها چند سال پیش به ایران آمده بودند و در زمینهی قشقاییها كار كرده بودند. بعدتر دیدم كه در آلمان خیلیها پزشكی، ژنتیك، انسانشناسی و روانشناسی را با هم میخوانند که در کارشان پیشرفت کنند. به همین خاطر من هم وارد بحثشان شدم و بعد از مدتی تبدیل به دانشجویی شده بودم که همزمان در چند رشته مشغول تحصیل بود.»
عبور از ناكامیها
داریوش فرهود برخلاف کلیشهای که ممکن است در ذهن بسیاری باشد، مدرک دکترایش را راحت به دست نیاورد و حتی در دورهای نمرههای نه چندان خوبی هم نصیبش شد.
تفاوت او با کسانی که موفق نمیشوند، این بود که از چنین اتفاقی درس گرفت و برای آیندهاش برنامه ریخت.
کسی که باعث برنامهریزی و تغییر آیندهی او شده بود، فقط میخواست چند روزی حال او را بهتر کند، اما در نهایت سرنوشتش را با برنامهریزی گره زد. «سال 1961 (1340) در آلمان یکسری آزمون دادم و در آنها ناكام شدم.
امتحانهای مهمی بودند که نتوانستم نمرهی کافی در آنها به دست بیاورم. خیلی کسل شدم، به دوستی که در انگلستان داشتم زنگ زدم و درددل کردم.
او که دید وضعم خراب است و روحیه ندارم، گفت چند روزی بیا خانهی من، با هم گردش میکنیم و هوایت عوض میشود. با این خیال كه چند روز هوایم عوض میشود، سراغ او رفتم، اما با رسیدن به ایستگاه مقصد جا خوردم.
به جای خودش یك دوست را فرستاده بود که میگفت دوستم بیمار است. در نتیجه به جای اینكه بیرون برویم، در خانه مشغول مریضداری شده بودم.
یكی از همین روزها، كنار پنجره نشستم و یك كاغذ برداشتم و برای خودم یك برنامه ریختم. این برنامه یك زمانبندی نسبتا دقیق هم داشت.
خیلی دقیق گفته بودم که در چه زمانی، چه درسهایی را برمیدارم و دقیقا چه زمانی، با چه مدرکی فارغالتحصیل میشوم.» او در نهایت، همین برنامه را دنبال کرد و دستآخر دقیقا در ماه می سال ۱۹۷۲ (1351) یعنی موعد مقرری که تعیین کرده بود، به ایران برگشت.
« شاید الان فكر كنید، پیروی از یک برنامهی کاغذی برای دانشجویی مثل من که کار دیگری به جز درس خواندن نداشت و در کشوری اقامت کرده بود که ثبات داشت، کار چندان دشواری هم نبوده. منکر نمیشوم که کشور آلمان جای خوبی بود و امکانات داشت، اما پیروی از این برنامه هم ساده به نظر نمیرسید.
آن زمان درگیری در دنیا كمتر بود، اما بههرحال من به عنوان یک انسان مشکلاتی داشتم که میتوانستند جلوی پیشرفتم را بگیرند.
مثل همهی آدمها گاهی عاشق میشدم، به سختی میخوردم یا هزار دلمشغولی برایم پیش میآمد. با وجود این، سعی کردم از دستاندازها عبور کرده و به مقصد برسم.»
تهیهی نقشهی ژنتیک ایرانیان
مدارج تخصصیای که دکتر فرهود در آلمان گذرانده بود، باعث شدند حتی پیش از حضورش در ایران برای حضور او در کشور شرایطی را فراهم کنند.او هم برنامههای مختلفی برای بررسی وضعیت مردم ایران از نظر ژنتیکی طراحی کرده بود و آنها را بعد از حضورش در کشور به اجرا گذاشت.
«بخش مهمی از کارهای ما در همان آغاز، نقشهبرداری ژنتیکی از مردم کشور، جمیعتهای مختلف و گروههای گوناگون ایرانی بود.
ایرانیان را بنا به نژاد، موقعیت جغرافیایی و حتی دین و مذهبشان جدا كردیم و از هرکدام نمونههای مختلفی دریافت کردیم. تکمیل شدن این نقشهها میتوانست به ما نشان بدهد که چه بیماریهایی در کدام گروههای سنی و جمعیتی بیشتر هستند.
اقوام گوناگون، عشایر یا حتی پیروان ادیان مختلف را با هم مقایسه کردیم. نتیجهی این کندوکاوها در نهایت به انتشار حدود ۲۲۰ مقالهی علمی منجر شد که نقشهی ژن ایرانیان را به تصویر میکشید.»
دکتر داریوش فرهود تحت یک سیستم آموزشی خاص و منظم دوران دکترایش را گذرانده بود و همین باعث شد از همان آغاز ورود به ایران، در فکر نظم دادن به طرز فکر و کار پزشکان ایران باشد.
«خیلیها هنوز هم به اشتباه فکر میکنند که کار ما فقط ویزیت بیماران و طبابت است. گاهی هم باید عمل جراحی انجام بدهیم، اما اصلا اینطور نیست.
پزشک همزمان مسئول سلامت بدن، روح و روان و حتی رفاه اجتماعی بیمار است. یک مسئلهی اجتماعی مثل کرایهی خانه به من مربوط است، چون اگر کرایه بالا برود، بیمار من مریضتر میشود و حالش بهتر نخواهد شد.
او اگر استرس داشته باشد، بارداری برایش دشوار است. من به عنوان یک پزشک باید بتوانم از تمام این مسائل سر در بیاورم و همهی آنها برایم مهم باشند.
نسخه پیچیدن که کار دشواری نیست. مهم این است که حال بیماران خوب شود.» او با همین نگاه همراه همکارانش در فرهنگستان علوم پزشکی ایران درِ شاخهای از علوم را به روی دانشجویان گشوده که سعی میکند به همهی حوزهها تا حدی اشراف داشته باشد.
«عنوان این بخش «انبیایکس» است که مخفف نانوتکنولوژی و ژنتیک، فناوری اطلاعات، علوم شناختی و جامعهشناسی است. با این نگاه، دانشجو خوب متوجه میشود که باید بر مسائل مختلف اشراف داشته باشد.
متاسفانه دانشجوی امروز ممکن است در مسائل تخصصی و پیشرفته از من هم اطلاعات بیشتری داشته باشد اما از بقیهی مسائل اطلاعات كمی داشته باشد، ما باید به دانشجوهایمان اشراف اطلاعاتی بدهیم.
کسی موفق است که بینش داشته باشد و بتواند همهچیز را با هم بسنجد وگرنه اطلاعات را که کامپیوتر هم میتواند ذخیره و بازیابی کند.»
منبع: همشهری آنلاین
مطالب مرتبط:
انتظار نمره بیست، دانش آموزان را دچار اضطراب می کند
کوشش برای یادگیری، در مقابل کوشش برای نمره