تبیان، دستیار زندگی

زوایای پنهان شخصیت شاه

محمدرضاشاه، در آستانه پیروزی انقلاب، کشور را به بهانه مسافرت و مداوای بیماری خود و در واقع به قصد فرار از شرایط بحرانی، ترک کرد؛ فرار شاه گذشته از آنکه ناشی از واقعیت سیاسی کشور و درک او از آن تحولات بوده باشد، از روحیه ضعیف و ترس مداوم شاه از اعتراض‌های مردمی ناشی می‌شد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
شخصیت شاه
در سال ۱۳۵۶، ایالات متحده که تا آن تاریخ به مدت 25 سال در عرصه سیاست ایران عمیقا غوطه می‌خورد، هنوز شاه را با مجموعه صفات اولش درک می‌کرد.

گرچه ظاهرا شاه بعد از حوادثی چون کودتای 28 مرداد تلاش نمود شخصیتی مقتدر و قوی از خود به نمایش بگذارد، زوایای پنهان شخصیتی او چیزی متفاوت از رفتارهای سیاسی و ظاهری وی بود؛ موضوعی که در آستانه انقلاب به خوبی به اثبات رسید.


دوران کودکی شاه و شکل‌گیری شخصیت شاه

محمدرضاشاه در دوران کودکی با محیطی محدود و شرایطی سخت بزرگ شد. «وی کودکی را در فضایی که دیکتاتوری بر آن حاکم بود، گذراند. این مسئله، عامل مهمی در شکل‌گیری شخصیت محمدرضا بود. خانواده‌ای که تابع اصول دیکتاتوری است معمولا رشد کودکان را محدود می‌سازد.»

گذشته از محیط محدود، دست‌وپنجه نرم کردن محمدرضا با بیماریهای مختلف همچون تب تیفوس و... باعث شد وی از نظر جسمی و روحی نیز ضعیف گردد؛ ازاین‌رو می‌توان گفت: «شخصیت شاه معلول رویدادهایی بود که در جریان نشو و نمای او، از دوران کودکی‌اش شکل گرفت؛ خجول، حساس، متزلزل، بدبین و بسیار ترسو. شاه این خصوصیات را که از نظر یک فرمانروا، نقاط ضعف مهمی بود، تا آخرین روز سلطنت حفظ کرد».

شخصیت ضعیف و دیکتاتورانه شاه و ترس او از افراد قدرتمند که همواره او را از داشتن افراد و تصمیم‌گیران قوی و مناسب محروم کرده بود، ضمن به‌وجود آوردن فرهنگ سیاسی متملقانه و فاسد، باعث شد وی در زمان بحرانهای سیاسی همچون حوادث انقلاب، عاجر از تصمیم‌گیری قاطعانه باشد.



البته این روحیه در برهه‌هایی از تاریخ با تغییراتی همراه بود. چنانچه بعد از کودتای 28 مرداد، چهره‌ای دیکتاتور از شاه به نمایش درآمد که بخشی از آن در تأسیس نهادهای سرکوبگر و کنترل‌کننده مردم همچون ساواک متجلی شد.

وی در این سالها تلاش زیادی کرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. یونیفورمهای او و مدالها و نشانهایش، عکسهای فراوان او که همه جا وجود داشت، برگزاری مراسم باشکوه متعدد و اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینه کلیه جنبه‌های زندگی ایرانیان، جملگی اجزایی از ارائه چنین تصویری بود.

 اما این تصویر در آستانه پیروزی انقلاب کاملا از هم پاشید و با ضعیف شدن روحیه شاه، چهره واقعی و حقیقی او به نمایش گذاشته شد؛ ازاین‌رو توصیف دوگانه و متناقض از شخصیت شاه نباید چندان تعجب‌آور باشد؛ تناقضی که در یک سوی آن «شاهی با صفاتی از قبیل متکبر، مستبد، خشن، غیرانسانی، خشک، ظالم، عامی، بی‌رحم، باشکوه، تحریک‌پذیر، مصمم و دارای شجاعت جسمی توصیف شده و در سویی به شدت خجول، گوشه‌گیر، منزوی، مردد، شکننده، حساس، ترسو، ملایم، آسیب‌پذیر، متزلزل، ضعیف، همواره جویای تایید و قبول». وجه دوم شخصیت شاه را می‌توان در مواجهه او با حوادث سیاسی کشور در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب مشاهده نمود. 

روحیه شاه در آستانه انقلاب

با اوج گرفتن مبارزات مردم و سرعت یافتن تحولات سیاسی، شاه روحیه خود را طور کامل باخت و سرنوشت خود را به آمریکا و کشورهای غربی واگذار نمود. اساسا شاه به دلیل شخصیت سیاسی ضعیف خود، فاقد قدرت تصمیم‌گیری در مواقع حساس بود.

به طور کلی و به‌زعم بسیاری از کسانی که شاه را از نزدیک می‌شناختند، وی «در موارد بحرانی و سرنوشت‌ساز تردید می‌کرد و جرئت لازم برای تصمیم‌گیری نداشت؛ چنانچه کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ نمونه بارزی از ضعف و جبن او به‌شمار می‌رود». این وجه از شخصیت شاه از نظر آمریکا و غرب نیز پنهان نمانده بود و آنان هم به این موضوع به عنوان یک مشکل روانی می‌نگریستند.

گری سیک، مشاور امنیت ملی کارتر، در اشاره به این موضوع نوشته است: «در پی ملاقاتهای گذشته یک نکته برای آمریکاییها روشن شده بود و آن مشکل روانی شاه بود. کسی که قدرت تصمیم‌گیری ندارد و سردرگم است و سعی دارد تصمیم‌گیری در خصوص مسائل حساس و مهم را بر عهده آمریکاییها قرار دهد؛ بنابرین آمریکا باید برای وضعیت روانی شاه هم فکر می‌کرد».

درماندگی شاه از اتخاذ تصمیمی قاطع در برابر تحولات سیاسی کشور، آمریکا را بسیار متعجب ساخته بود و این شگفتی در وهله اول تحت تأثیر عدم شناخت شخصیت واقعی شاه بود. گرچه آمریکا و غرب طی دوران سلطنت سیاسی شاه به ضعف اراده او پی برده بودند، شاید هیچ‌گاه تصور نمی‌کردند که پشت این چهره، شخصیتی کاملا بی‌اراده وجود داشته باشد.  ماروین زونیس در همین باره نوشته است: «شگفت آنکه حتی در سال ۱۹۷۷ (۱۳۵۶) نیز ایالات متحده که تا آن تاریخ به مدت 25 سال در عرصه سیاست ایران عمیقا غوطه می‌خورد، هنوز شاه را با مجموعه صفات اولش درک می‌کرد».

گری سیک، مشاور امنیت ملی کارتر، نوشته است: «در پی ملاقاتهای گذشته یک نکته برای آمریکاییها روشن شده بود و آن مشکل روانی شاه بود. کسی که قدرت تصمیم‌گیری ندارد و سردرگم است و سعی دارد تصمیم‌گیری در خصوص مسائل حساس و مهم را بر عهده آمریکاییها قرار دهد؛ بنابرین آمریکا باید برای وضعیت روانی شاه هم فکر می‌کرد».
 
از این‌رو شاهد هستیم که شاه که تا پیش از آن در رأس تمام امور قرار داشت، روحیه خود را به طور کامل باخت و در برابر حوادث تسلیم شد. به عبارتی «شاه، که در آن زمان کانون همه‌تصمیمات مهم لشگری و کشوری بود، ناگهان از هرگونه تصمیم‌گیری جدی عاجز ماند. حتی پیش از این بحران، نشانه‌هایی از افسردگی، بی‌تصمیمی، تسلیم‌طلبی در برابر حوادث در شخصیت شاه مشهود بود».

البته بخشی از ناامیدی شاه و ضعیف شدن روحیه او در آستانه انقلاب، ناشی از غیرمنتظره بودن حوادث بود. به عبارتی شاه انتظار آن موج از اعتراضها را نداشت. تصور شاه از سلطنت خود بر مردم این بود که آنها از خدمات و سیاستهای او راضی هستند و گامهای او در راه توسعه کشور، باعث رضایت قشرهای وسیعی از مردم شده است؛ درحالی‌که واقعیت پنهان جامعه چیزی فراتر از تصورات شاه بود.

احسان نراقی، از مشاوران فرح پهلوی، در مصاحبه‌ای با شاه به ناامیدی و سردرگمی او از حوادث کشور اشاره کرده و در کتاب خود آورده است: شاه، با حالتی که گویی از رفتار هم‌وطنانش غمگین گشته و از سرنوشتش هم ناامید شده باشد، از من پرسید: «شما که یک جامعه‌شناس هستید و رفتار افراد را مورد بررسی قرار می‌دهید، می‌توانید به من بگویید چرا آنها فریاد می‌زنند: "مرگ بر شاه"؟ مگر من با آنها چه کرده‌ام؟»

این موضوع در کنار بیماری شاه که در آن سالها گریبانگیرش شده بود، باعث شد روحیه او ضعیف‌تر از قبل گردد. شاه که پیش از آن و در دوران کودکی، بیماریهای خاصی را از سر گذرانده بود و در افکاری متوهمانه بهبودی خود را ناشی از معجزات الهی می‌دانست، بعد از ابتلای مجدد به بیماری حادتر، روحیه خود را از دست داد. «به عبارتی "بیماری والدنشتروم" می‌بایست نشانه غیرقابل تردیدی بر از دست رفتن حمایت الهی او بوده باشد و این چیزی است که پذیرش آن برای شاه باید دشوار بوده باشد.»

شاه بیم آن داشت که با انتشار خبر بیماری‌اش، ادعاهای او مبنی بر حمایت الهی زیر سوال رود و موجب تزلزل در شخصیت ماورایی او گردد؛ ازاین‌رو بعد از اطلاع از بیماری خود، مدتها آن را پنهان نمود و این مسئله در کنار استفاده از داروهای سنگین، بر روحیه وی تأثیر منفی گذاشته بود.


در یک کلام «ویژگیهای شخصیت شاه، داروهایی که برای مبارزه با سرطان استفاده می‌کرد و بالاخره دگرگونی ناگهانی و به‌گمان شاه غیرمترقبه، در اوضاع سیاسی مملکت دست به دست هم داد و نه تنها در او حالات روانی و روحی متغیر و متعارض پدید آورد، بلکه کل دستگاه دولت را هم به تبع حالات شاه به فلج کامل سیاسی دچار کرد».

روحیه شاه در آن دوره به حدی ضعیف بود که در نوشته و خاطرات بسیاری از نزدیکان داخلی و سیاستمداران خارجی نیز انعکاس یافت و بسیاری از آنان اذعان داشتند که شاه با کوچک‌ترین اتفاقات خشمگین می‌شد و دچار حالات عصبی می‌گردید؛ چنان‌که در یک مورد، نراقی شرح می‌دهد که در آستانه انقلاب در زمان گفت‌وگو با شاه، برقهای کاخ برای چند دقیقه قطع گردید.

البته در آن ماه‌ها به دلیل اعتصاب کارمندان، قطعی‌هایی در بسیاری از نقاط کشور رخ داده بود. نراقی توضیح می‌دهد که در این لحظات بود که در چهره گرفته شاه، آثار فشار عصبی را دیدم و متوجه شدم تا چه حد دچار تنش است. گویا می‌خواست خود را از این حالت برهاند که با لحنی رنجیده و ناراحت گفت: «آه، باز هم شروع شد...!»

شخصیت ضعیف و دیکتاتورانه شاه و ترس او از افراد قدرتمند که همواره او را از داشتن افراد و تصمیم‌گیران قوی و مناسب محروم کرده بود، ضمن به‌وجود آوردن فرهنگ سیاسی متملقانه و فاسد، باعث شد وی در زمان بحرانهای سیاسی همچون حوادث انقلاب، عاجر از تصمیم‌گیری قاطعانه باشد.

به عبارتی روحیه و اراده ضعیف محمدرضاشاه در کنار فرهنگ سیاسی متملقانه، که به علت ویژگیهای رفتاری وی و فرهنگ دوران کودکی‌اش شکل گرفته بود، باعث شد او در قبال حوادث ایران، تنها به کمک آمریکا و غرب امیدوار باشد؛ ازاین‌رو خلأ مشاوران سیاسی ماهر در کنار تکیه به آمریکا و وضعیت جسمی ضعیف محمدرضاشاه دست به دست هم داد و در نهایت زمینه‌ساز انقلاب شد.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران