مروری بر داستان کوتاه «کاغذدیواری زرد» براساس روانکاوی ژاک لاکان
زنی محبوس در کاغذدیواری زرد
داستان کوتاه شارلوت پرکینز گیلمان (1892) روایت زنی است که به واسطهی تشخیص همسرش در اتاقی با کاغذدیواری زردرنگ محبوس است. این نوشتار توضیح می دهد چطور راوی داستان «کاغذدیواری زرد» برای گریز از جامعه مردسالارانه و زبانی که او را در دنیای نمادین گرفتار کرده است، به دنیای خیالی و تصور کامل بودن پناه میبرد.
داستان کوتاه شارلوت پرکینز گیلمان روایت زنی است که در اتاقی با کاغذدیواری زردرنگ محبوس است. همسرش، جان، و برادرش تأکید دارند که او به اختلال اعصاب دچار شده است. از همان آغاز اینطور به نظر میآید که بیماری از آنچه که جان تشخیص داده وخیمتر است اما او به هیچ وجه نمیپذیرد. همچنین از طریق راوی به این باور میرسیم که بیماریاش با زندانی شدن در اتاق بدتر هم شده است. با این همه تلاش راوی برای اثبات افسردگی زن نافرجام میماند.
علاوه بر اینها راوی داستان از هرگونه گفتگو با دیگران، اظهار افکار منفی ،کار کردن و نوشتن منع شده است. زمانی هم که راوی از اتاقی که در آن محبوس شده است شکایت میکند و به واسطه کاغذدیواری عجیب زردرنگش درخواست اتاقی دیگر میکند، همسرش به او توصیه میکند که از خیالپردازی دست بکشد. چرا که جان، هرآنچه مبتنی بر عدد و رقم باشد میپذیرد. کاغذدیواری زردرنگ عجیب و غریبِ اتاق در نظر راوی معمایی را کتمان کرده است.
کاغذدیواری استعارهای است که به طرق مختلفی از آن رمزگشایی شده است. کاغذدیواری را میتوان نمادی از نابرابری زن و مرد، ناخودآگاه زن یا جایگاه راوی در جامعهی مردسالارانه دانست. راوی در چنین شرایطی از زنانگیاش فاصله میگیرد و هرچه بیشتر به شخصیتی که مد نظر همسرش و جامعهی مردانه است رو میآورد.
راوی به دلیل وجود پوسته دروغینی که در آن زندانی شده است، به کاغذ مرده پناه میبرد و حرفهایش را که از تضاد عمیق و دردناک آنچه که میخواهد و آنچه که باید باشد ریشه گرفته است، مینویسد. اما حتی زبان و نوشتن هم امن نیست. زبان هم مرده است. راوی از مطلبی به مطلب دیگر میپرد بیآنکه حرفش را تمام کند.
اما تأکید کتاب بر گفتمان- نوشتن که گونهای از سخن گفتن و بهرهگیری از زبان است- ما را به هسته اصلی اثر میرساند که همان بیگانگی راوی از کار، نوشتن و روشنفکری است. به عبارت دیگر اثر بر بیگانگی زن و زبان تأکید دارد؛ زبانی که مرادانه است و گفتمان زنانه در آن گم و بیگانه شده. همانطور که راوی، زنی دیگر که در اصل خود اوست در پشت کاغذدیواری زرد محبوس میبیند و در پایان سعی میکند با پاره کردن کاغذدیواری زنِ محبوس را رها کند.
با مروری بر سه نظم بنیادین ژاک لاکان بهتر میتوان داستان کوتاه کاغذدیواری زرد را درک کرد. لاکان نوزاد را تا قبل از شش ماهگی ناتوان در درک کامل خود تعریف میکند. نوزاد به محض اینکه خود را در آیینه میبیند به دنیای خیالی قدم میگذارد. در این مرحله که نوزاد دنیای بیرون را از طریق تصاویر درک میکند (و نه کلمات) دنیا کامل و لبریز است. در این زمان نوزاد بر همه چیز احساس کنترل میکند. این تا زمانی استمرار پیدا میکند که کودک زبان یاد میگیرد. یادگیری زبان باعث میشود کودک به دنیای نمادین قدم بگذارد. شناخت «من» مایه گسست و جدایی است. تجربه این جدایی منجر میشود که فرد تا آخر عمر به دنبال جایگزینی برای پیوند دوباره باشد؛ برای مثال ممکن است فرد احساس کند با خرید ماشین، خانه، فلان شریک زندگی ممکن است مجدد احساس کامل بودن بکند. اما هیچگاه آن حس کامل بودن دوباره بازنخواهد گشت.
به عبارت دیگر لاکان شرح میدهد که چطور بهرهگیری از زبان، دال بر این جدایی و ناقص بودن است. دنیای نمادین بخش خودآگاه و ناخودآگاه ذهن ما را نیز جدا میکند. ساختار ناخودآگاه هم همچون زبان است. هم ناخودآگاه و هم زبان پر از حس فقدان هستند. در دنیای نمادین، زبان و فرهنگ نقش محوری دارند. آنچه که در این نظم، به آن میل پیدا میکنیم همان چیزی است که به ما آموختهاند. علیرغم حضور دنیای نمادین، نظم خیالی که در ما حس کامل بودن را زنده میکرد تماماً از بین نمیرود. ما زمانی آن نظم خیالی را احساس میکنیم که فراتر از هنجارهای حاکم به چیزی گرایش پیدا میکنیم که در ما حس کامل بودن را زنده میکند؛ برای نمونه یک اثر هنری، موسیقی و غیره.
نظم سوم، امر واقع است. این در اصل زمانی است که ما به این باور میرسیم که ما از منظر ایدئولوژی نگاه میکنیم نه حقیقت مطلق. به عبارت دیگر زمانی که به این واقف باشیم که این هنجارهایی هستند که جامعه مقابل ما قرار داده است نه اینکه حقیقتی ازلی بوده باشد.
با توجه به سه نظم بنیادین ژاک لاکان میتوان راوی داستان کاغذدیواری زرد را که سراسر داستان هیچ نامی از او برده نمیشود، در پی رسیدن به نظم خیالی تصویر کرد، تا آنجا که به آن میرسد و تماماً از نظم نمادین دست میکشد. تلاش راوی برای گریز از امر نمادین در دوری گزیدن او و انکار از نظمی نمایان میشود که همسر و برادرش برای او دیکته میکردند. کاغذدیواری در این اثر استعارهای از همان واقعیتی است که دروغین بودن نظم نمادین را عیان میکند. داستان زمانی به پایان میرسد که شخصیت اصلی به سان کودکی دور اتاق میگردد و دیگر خود را به عنوان عضوی از جامعه احساس نمیکند. بر اساس نظریه لاکان میتوان اینطور گفت که این حالت زمانی است که زن قصه کاملا از امر بنیادین دست کشیده و در امر خیالی غرق شده است.
علاوه بر اینها راوی داستان از هرگونه گفتگو با دیگران، اظهار افکار منفی ،کار کردن و نوشتن منع شده است. زمانی هم که راوی از اتاقی که در آن محبوس شده است شکایت میکند و به واسطه کاغذدیواری عجیب زردرنگش درخواست اتاقی دیگر میکند، همسرش به او توصیه میکند که از خیالپردازی دست بکشد. چرا که جان، هرآنچه مبتنی بر عدد و رقم باشد میپذیرد. کاغذدیواری زردرنگ عجیب و غریبِ اتاق در نظر راوی معمایی را کتمان کرده است.
کاغذدیواری استعارهای است که به طرق مختلفی از آن رمزگشایی شده است. کاغذدیواری را میتوان نمادی از نابرابری زن و مرد، ناخودآگاه زن یا جایگاه راوی در جامعهی مردسالارانه دانست. راوی در چنین شرایطی از زنانگیاش فاصله میگیرد و هرچه بیشتر به شخصیتی که مد نظر همسرش و جامعهی مردانه است رو میآورد.
راوی به دلیل وجود پوسته دروغینی که در آن زندانی شده است، به کاغذ مرده پناه میبرد و حرفهایش را که از تضاد عمیق و دردناک آنچه که میخواهد و آنچه که باید باشد ریشه گرفته است، مینویسد. اما حتی زبان و نوشتن هم امن نیست. زبان هم مرده است. راوی از مطلبی به مطلب دیگر میپرد بیآنکه حرفش را تمام کند.
اما تأکید کتاب بر گفتمان- نوشتن که گونهای از سخن گفتن و بهرهگیری از زبان است- ما را به هسته اصلی اثر میرساند که همان بیگانگی راوی از کار، نوشتن و روشنفکری است. به عبارت دیگر اثر بر بیگانگی زن و زبان تأکید دارد؛ زبانی که مرادانه است و گفتمان زنانه در آن گم و بیگانه شده. همانطور که راوی، زنی دیگر که در اصل خود اوست در پشت کاغذدیواری زرد محبوس میبیند و در پایان سعی میکند با پاره کردن کاغذدیواری زنِ محبوس را رها کند.
کاغذدیواری استعارهای است که به طرق مختلفی از آن رمزگشایی شده است. کاغذدیواری را میتوان نمادی از نابرابری زن و مرد، ناخودآگاه زن یا جایگاه راوی در جامعهی مردسالارانه دانست. راوی در چنین شرایطی از زنانگیاش فاصله میگیرد و هرچه بیشتر به شخصیتی که مد نظر همسرش و جامعهی مردانه است رو میآورد.
با مروری بر سه نظم بنیادین ژاک لاکان بهتر میتوان داستان کوتاه کاغذدیواری زرد را درک کرد. لاکان نوزاد را تا قبل از شش ماهگی ناتوان در درک کامل خود تعریف میکند. نوزاد به محض اینکه خود را در آیینه میبیند به دنیای خیالی قدم میگذارد. در این مرحله که نوزاد دنیای بیرون را از طریق تصاویر درک میکند (و نه کلمات) دنیا کامل و لبریز است. در این زمان نوزاد بر همه چیز احساس کنترل میکند. این تا زمانی استمرار پیدا میکند که کودک زبان یاد میگیرد. یادگیری زبان باعث میشود کودک به دنیای نمادین قدم بگذارد. شناخت «من» مایه گسست و جدایی است. تجربه این جدایی منجر میشود که فرد تا آخر عمر به دنبال جایگزینی برای پیوند دوباره باشد؛ برای مثال ممکن است فرد احساس کند با خرید ماشین، خانه، فلان شریک زندگی ممکن است مجدد احساس کامل بودن بکند. اما هیچگاه آن حس کامل بودن دوباره بازنخواهد گشت.
به عبارت دیگر لاکان شرح میدهد که چطور بهرهگیری از زبان، دال بر این جدایی و ناقص بودن است. دنیای نمادین بخش خودآگاه و ناخودآگاه ذهن ما را نیز جدا میکند. ساختار ناخودآگاه هم همچون زبان است. هم ناخودآگاه و هم زبان پر از حس فقدان هستند. در دنیای نمادین، زبان و فرهنگ نقش محوری دارند. آنچه که در این نظم، به آن میل پیدا میکنیم همان چیزی است که به ما آموختهاند. علیرغم حضور دنیای نمادین، نظم خیالی که در ما حس کامل بودن را زنده میکرد تماماً از بین نمیرود. ما زمانی آن نظم خیالی را احساس میکنیم که فراتر از هنجارهای حاکم به چیزی گرایش پیدا میکنیم که در ما حس کامل بودن را زنده میکند؛ برای نمونه یک اثر هنری، موسیقی و غیره.
نظم سوم، امر واقع است. این در اصل زمانی است که ما به این باور میرسیم که ما از منظر ایدئولوژی نگاه میکنیم نه حقیقت مطلق. به عبارت دیگر زمانی که به این واقف باشیم که این هنجارهایی هستند که جامعه مقابل ما قرار داده است نه اینکه حقیقتی ازلی بوده باشد.
با توجه به سه نظم بنیادین ژاک لاکان میتوان راوی داستان کاغذدیواری زرد را که سراسر داستان هیچ نامی از او برده نمیشود، در پی رسیدن به نظم خیالی تصویر کرد، تا آنجا که به آن میرسد و تماماً از نظم نمادین دست میکشد. تلاش راوی برای گریز از امر نمادین در دوری گزیدن او و انکار از نظمی نمایان میشود که همسر و برادرش برای او دیکته میکردند. کاغذدیواری در این اثر استعارهای از همان واقعیتی است که دروغین بودن نظم نمادین را عیان میکند. داستان زمانی به پایان میرسد که شخصیت اصلی به سان کودکی دور اتاق میگردد و دیگر خود را به عنوان عضوی از جامعه احساس نمیکند. بر اساس نظریه لاکان میتوان اینطور گفت که این حالت زمانی است که زن قصه کاملا از امر بنیادین دست کشیده و در امر خیالی غرق شده است.