تبیان، دستیار زندگی

گفت‌وگو با همسر شهید مدافع حرم سرهنگ پاسدار ابراهیم عشریه

جهاد من تربیت ۳ یادگار شهید است

آن شب که خبر شهادت را دادند تمام بدنم را استرس و لرزش فرا گرفت، ولی به حضرت زینب (س) گفتم: «من در عهد خودم با شما باقی ماندم و می‌دانم که شما نظاره‌گر همه چیز هستید و دست من را می‌گیرید و به من کمک می‌کنید.»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
 
شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه

شهید ابراهیم عشریه یکی از مربیان و اساتید تاکتیک فنون نظامی و فارغ‌التحصیل دانشگاه افسری امام حسین (ع) بود که برای در اختیار گذاشتن دانش نظامی‌اش به عنوان یک مستشار به سوریه رفت و در همین جبهه نیز به شهادت رسید. ابراهیم ۲۰ اسفند ۹۴ لباس مدافعان حرم را بر تن کرد و ۳۵ روز بعد در ۲۴ فروردین ماه ۱۳۹۵ در منطقه العیس سوریه به شهادت رسید، اما چون پیکرش در منطقه عملیاتی جا مانده بود، با گذشت ۵۴ روز خبر شهادتش رسما تأیید شد و از آن زمان نامش در زمره شهدای جاویدالاثر جبهه مقاومت اسلامی جای گرفت. برای آشنایی بیشتر با سیره و منش این شهید جاوید جبهه مقاومت اسلامی با همسرش ساره عیسی‌پور که اهل شهرستان نکا از توابع استان مازندران است، همکلام شدیم.

حاصل زندگی مشترکتان چند فرزند است و نحوه آشنایی‌تان با شهید چگونه بود؟
خدا به من و شهید عشریه سه فرزند به نام‌های زهرا ۱۳ ساله، زینب ۱۰ ساله و فاطمه معصومه شش ساله امانت داده است. آشنایی ما تا حدی اتفاقی بود. از قبل آشنایی نداشتیم. بنده به عنوان مربی قرآنی در کانون قرآن شهرستان نکا فعالیت داشتم و آقای عشریه هم آنجا در واحد برادران مشغول کار‌های فرهنگی بود. در جلساتی که داشتیم، ایشان بنده را دیده و برای ازدواج انتخاب کرده بود. یک‌بار از ایشان پرسیدم ما که یکدیگر را اصلاً نمی‌شناختیم چه شد که من را انتخاب کردید؟ آقای عشریه گفت: از نجابت، حیا و عفت شما بسیار خوشم آمد، چراکه در برخورد با آقایان مسائل شرعی را به خوبی رعایت می‌کردید.

گویا همسرتان از مربیان زبده تاکتیک نظامی بودند؟
بله، آقا ابراهیم سال ۱۳۷۹ از طریق یکی از دوستانش به سپاه معرفی شد و خودش هم علاقه‌مند به عضویت در سپاه بود. به قول خودش «با شناخت هستی و درک فلسفه خدمت و اینکه اندیشه امام خمینی (ره) به اهتزاز درآوردن پرچم توحید بوده در این مسیر قرار گرفتم». بعد‌ها ایشان در مسیر خدمتش فارغ‌التحصیل دانشگاه افسری امام حسین (ع) شد و به عنوان یک مربی فنون نظامی فعالیت کرد.

چه انگیزه‌هایی باعث شد پدر سه فرزند تصمیم بگیرد به جبهه برود؟
ایشان در سال ۹۲ کارشناسی ارشد را در تهران خواند. شهید همیشه پیگیر اخبار وضعیت سوریه بود و می‌گفت: «دوستانم دارند سری به سری به سوریه اعزام می‌شوند و ما هم وظایفی نسبت به دفاع از حرم حضرت زینب (س)، شیعیان و مسلمانان داریم.» نهایتاً هم با تخصص‌هایی که داشت به عنوان مربی تاکتیک نظامی در آموزش گردان‌ها به سوریه اعزام شد.

همسرتان ۳۵ روز بعد از حضور در سوریه شهید شدند، از نحوه شهادتشان اطلاع دارید؟
دوست شهید به نام محمد صباغ که در همان عملیات جانباز شدند برایمان نقل کردند که مدافعان حرم در منطقه العیس با تروریست‌ها درگیر بودند. درگیری از شب تا اذان صبح ادامه پیدا می‌کند. نزدیکی‌های صبح دشمن تکی می‌زد و آقای صباغ در همین درگیری مجروح می‌شود و آقا ابراهیم هم به شهادت می‌رسد. چون منطقه در دست تروریست‌ها بود موفق نمی‌شوند پیکر همسرم را به عقب منتقل کنند.

یک طرف قضیه جهاد خود رزمنده است و طرف دیگر همسر و خانواده‌اش که مسلماً سختی‌های بسیاری را متحمل می‌شوند. شما چطور با این سختی‌ها کنار می‌آیید؟
بله آن هم با موقعیت امروز جامعه حتماً سختی‌های زیادی وجود دارد که ان‌شاءالله اگر لایق باشیم تحمل می‌کنیم و اجرش بماند آن دنیا که حضرت رقیه (س)، حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) به ما بدهند. ما الان در جوار حضرت معصومه (س) زندگی می‌کنیم، اما بالاخره غم غربت آدم را اذیت می‌کند. سه فرزند دختر هم دارم که بار تربیتشان روی دوشم سنگینی می‌کند و برای تربیت و آرامش بچه‌ها به اهل بیت متوسل می‌شوم، اما به نظر من انسانی که مقید به شرکت در روضه اهل بیت (ع) است و با شنیدن مصیبت‌های امام حسین (ع) می‌گوید: «کاش آن زمان ما هم بودیم و در رکاب اهل بیت (ع) قدم بر می‌داشتیم» حالا زمان امتحان پیش آمده است و نباید بهانه جور کند. رهبری فرمودند: «اگر جوانان ما برای یاری رساندن به عراق و سوریه نمی‌رفتند امروز داعشی‌ها از مرز‌های کردستان و کرمانشاه و ... تهاجم به سرزمین خاک ایران را حتماً در پیش داشتند.» من همیشه این‌ها را پیش خودم مرور می‌کنم تا بدانم که همسرم برای هدف والایی رفته است. آن وقت سختی‌های رفتنش برایم توجیه‌پذیر می‌شود. وقتی هم که آقا ابراهیم می‌خواست برود پیش خودم گفتم یا حضرت زینب (س) من کسی نیستم که بخواهم به رفتن همسرم نه بگویم. اینطور شد که خودم را راضی کردم و ایشان هم رفت.

در حال حاضر دخترانتان با دلتنگی پدر چطور کنار می‌آیند؟ خود شما چه واکنشی به خبر شهادت ایشان داشتید؟
آن شب که خبر شهادت را دادند تمام بدنم را استرس و لرزش فرا گرفت ولی به حضرت زینب (س) گفتم: «من در عهد خودم با شما باقی ماندم و می‌دانم که شما نظاره‌گر همه چیز هستید و دست من را می‌گیرید و به من کمک می‌کنید.» یادم است همسرم قبل از رفتن به سوریه یک هفته مرخصی گرفت و با کمک هم خانه را تمیز کردیم. برای دختران خرید عید سال ۹۵ را هم انجام دادیم. آقا ابراهیم همیشه به بچه‌ها می‌گفت: «اگر دلتنگ من شدید به یاد مصیبت‌های حضرت رقیه (س) بیفتید که چقدر ایشان را دشمنان اذیت کردند ولی اگر من شهید شوم کسی شما را اذیت نمی‌کند.» الان با گذشت سه سال از شهادت پدرشان، دخترانم هنوز دلتنگی می‌کنند، ولی به لطف خدا و اهل بیت (ع) قابل تحمل است. همسرم فکر آینده را هم کرده بود. برای زمانی که دخترانمان بزرگ می‌شوند و سؤالاتی از چرایی حضور پدرشان در سوریه می‌پرسند، در آخرین صحبت‌ها که فیلمش هم موجود است به ما گفت: «من آگاهانه برای جهاد به سوریه می‌روم و کسی هم من را مجبور نکرده است و دعا می‌کنم امام زمان (عج) بیاید و من دوباره زنده شوم و در رکاب ایشان بجنگم و باز هم شهید شوم.»

شخصیت و منش شهید را چطور به تصویر می‌کشید؟
آقا ابراهیم توانمندی‌های زیادی داشت که قدرت و آگاهی پشت آن بود. در صحبت‌هایش مقتدرانه حرف می‌زد. به نماز اول وقت اهمیت می‌داد و سعی می‌کرد نمازهایش را در مسجد به جماعت بخواند. همیشه توسل به ائمه اطهار داشت و از روی کتابی به نام «لهوف» روضه چند دقیقه‌ای می‌خواند و می‌گفت: «خواندن این روضه‌ها و توسل به اهل بیت موجب می‌شود شیطان از خانه رانده شود و ملائکه‌ها جایگزین آن شوند و دعاگوی اهل خانه شوند.» شهید به معنا و مفاهیم قرآن اعتقاد خاصی داشت برای همین هر دو در کلاس‌های حفظ قرآن در جوار حرم حضرت معصومه (ع) شرکت و با یکدیگر مباحثه می‌کردیم. آقا ابراهیم مطالعات آزاد در مورد امام زمان (عج) و همین طور مفاهیم سیاسی نظام و مملکت داشت و با اطلاعات و آگاهی‌هایش از عقایدش دفاع می‌کرد.

چه خاطراتی از زندگی مشترک با شهید عشریه در ذهنتان ماندگار شده است؟
سال ۷۹ که ازدواج کردیم، خیلی دوست داشتم ماه‌عسل به زیارت حرم امام رضا (ع) برویم. آن موقع آقا ابراهیم وضع مال خوبی نداشت. گفت: نمی‌توانیم چند روز در مشهد مستقر شویم. برای همین با اتوبوس رفتیم و بعد از زیارت حرم امام رضا (ع) سریع بلیت گرفتیم و برگشتیم. آن روز آقا ابراهیم در حرم از برنامه‌های آینده‌اش، خیلی با من صحبت کرد و حتی از آرزوی شهید شدنش حرف زد. این آرزو همیشه با ایشان بود. در نزدیکی جمکران محلی به نام کوه خضر وجود دارد که ۱۴ شهید گمنام آنجا دفن هستند. زیاد به آنجا می‌رفتیم. آخرین باری که با شهید به این مکان مقدس رفتیم شهید دستش را بر سنگ قبر یکی از این شهدای گمنام گذاشت و گفت: «خانم دعا کنید به زودی اسم من هم روی یکی از این سنگ‌های گمنام حک شود.» من لبخند زدم. آقا ابراهیم گفت: «راست می‌گویی شاید من لایق نباشم.» گفتم نه منظورم این نبود ولی دوست دارم شما در رکاب امام زمان (عج) باشید.

منبع: روزنامه جوان