اگر مرگ نبود زندگی وحشتناک بود
نویسنده مجموعه داستان «پیشانینوشتها» هنگامی که میگویم دریافت من این است که شخصیت قدیس، همان امام خمینی (ره) است، میگوید: «قدیس» در تمام داستانها رازی است که با خواننده مطرح کردهام. اجازه بدهید در مصاحبه پرده از راز برندارم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1397/10/10 ساعت 11:06
مجموعه داستان «پیشانینوشتها» اثر علیرضا جوانمرد، در نمایشگاه کتاب تهران منتشر شد. طراحی متفاوت جلد و حال و هوای چند صفحه ابتدایی کاری کرده بود بخواهم سر فرصت سراغش بروم و در یک موقعیت که فکرم آزاد است با آن روبهرو شوم. این فرصت فراهم شد و هر صفحه که پیش رفتم دچار نوعی حیرت شده بودم از این میزان زاویه نگاه متفاوت به یک مقوله!
مجموعه داستانی که مرگ در لابهلای صفحات آن حضور پررنگی دارد و نویسنده با این مهمترین پرسش بشر از ابتدا تا همیشه برخورد متفاوتی داشته است. او مرگ را نه سیاه میداند و نه مقوله ترسناکی معرفی کرده بلکه نگاهی عمیق و حاکی از باورهای خودش را در داستان با زبان و فرمی جذاب به خواننده عرضه کرده است.
پس از پایان کتاب از ناشر خواستم شمارهای از او برایم بفرستد و با این پاسخ روبهرو شدم که نویسنده این کتاب اکنون ایران نیست! بالاخره به لطف گسترش فناوریهای ارتباطی با عیلرضا جوانمرد ارتباط برقرار کردم و این گفتوگو شکل گرفت. باور نمیکردم که پشت این کتاب شخصیتی با چنین نگاههایی پنهان باشد. تسلط عجیب نویسنده به قرآن و آموزههای دینی علاوه بر اینکه در داستان مشهود بود در مصاحبه نیز خود نشان داد. (البته در داستان این آموزهها رنگ و بوی شعار نگرفته و نویسنده آن را در بافت داستانش تنیده است)
با او از فرم و اهمیت آن در داستان حرف زدیم و گفت که «ماجراجویی در فرم روایت را دوست دارم». از اینکه ابایی در نوشتن از باورهایش نداشته پرسیدم و جواب گرفتم. او که «مرگ همه مسئله»اش است از این گفت که دلش میخواهد نامش را در قیامت روضهخوان ثبت کنند. وقتی از او پرسیدم که مرگ را نه سیاه و نه ترسناک روایت کردهاید گفت «اگر مرگ نبود زندگی وحشتناک بود».
دعوت میکنم مشروح این گفتوگو را بخوانید.
*بر پیشانی هیچ کس چیزی حتمیتر از مرگ ننوشتهاند
پیشانینوشتها قصههای نوشته شده روی پیشانی افراد است؟ یعنی در این داستان روایتی از سرگذشت افراد را میخوانیم؟
در اصطلاح داستاننویسی، به چند سطر قبل از شروع داستان، پیشانی نوشت میگویند. گاهی تقدیم داستان است به کسی و گاهی کلمه قصاری یا تکه شعر یا قسمتی از متن مقدس. در اصطلاح عامیانه اما پیشانی نوشت معنای سرنوشت محتوم است. مثلا برای فلانی روی پیشانیاش نوشته پولدار یا قدرتمند. اما هیج داستانی شروع نمیشود مگر آنکه پایانی داشته باشد و بر پیشانی هیچ کس چیزی حتمیتر از مرگ ننوشتهاند.
بله! پیشانی نوشتها قصه نوشته شده بر پیشانی افراد است.
*اگر مرگ نباشد یافتن معنایی برای زندگی دشوار میشود
مرگ مسئله اصلی این مجموعه است. چه انگیزهای سبب شد سراغ این مهمترین مسئله بشر از ابتدا تا کنون بروید؟
خودتان فرمودید. مهمترین مساله بشر از ابتدا. نهجالبلاغه پر از توجه دادن به اندیشیدن در مرگ است. شاید اگر مرگ نباشد یافتن معنایی برای زندگی دشوار میشود. انگار بشر وقتی از مرگ غافل میشود زندگیاش سراسر غفلت میشود. فراموش کردن مرگ مثل جنون است: هر کاری را مجاز میکند و اوج زندگی اوج دیوانگی میشود. چه خوب میشد بمیریم قبل از آنکه مرگ ما را به خود بگیرد.
*امید واقعی تنها در گرو موعود است
سراغ شخصیتهای مختلف با نگاههای متفاوت رفتهاید و مواجهه آنها با مرگ را روایت کردهاید. این تنوع افراد ولی مرگهای نسبتا یکسان پیامی برای شما داشت؟
خب همه میمیرند. این مهمترین نکته است. اما آدمهای درمانده در برابر مرگ هم درماندهاند. میخواهند بمیرند چون همه درها را به روی خود بسته میبینند. واقعا انسان ناامید چرا نباید خودکشی کند؟ اگر کسی به این دنیا دقیق نگاه کند لذات دنیا را برابر مرارت زندگی پوچ و حقیر خواهد دانست. پول، سکس، قدرت و حکومت، حتی دوست داشتنهای متعارف. امید واقعی تنها در گرو موعود است. ممکن است ساموئل بکت امید واقعی و انتظار را به مسخره بگیرد و درباره گودو را بنویسد. اشکالی ندارد. من هم با او دیالوگ میکنم و میگویم اگر واقعا موعود سرابی بیش نیست خودت را بکش. من به بکت میگویم در اینکه جهان بیموعود چقدر پوچ و حقیر است با تو موافقم. ولی اگر موعود را قبول نداری خودت را بکش. من از این زاویه صادق هدایت را تحسین میکنم. با درکی عمیق فهمید جهان چقدر مرارت بار است، به موعود هم اعتقادی نداشت و خود را کشت. جهان بیخدا جهان بیامید است و معنای انضمامی امید در هستی، حضرت موعود است. به نظر من فقط منتظر المهدیها واقعا و درست زندگی میکنند.
*ماجراجویی در فرم روایت را دوست دارم
در یکی دو مورد حالا و هوای مقاله و یادداشت بر داستانها مستولی میشود. این روش و زبان انتخاب خودتان بود یا مسئله دیگری در میان بود؟
متنهای وانموده یکی از روشهای داستانگویی است. مثلاً وانمود میشود مقالهای مینویسیم ولی درونش داستانی کشف میشود. من ماجراجویی در فرم روایت را خیلی دوست دارم. مثلا بورخس! او دوست داشت تمام فرم های رایج را بشکند، خطی رقیق از داستان بگذارد و با همه مفاهیم، تاریخ و اسطوره ها شوخی کند. من هم دوست دارم با هر چه بورخس گفته شوخی کنم. داستانی مینویسم که اسمش هست چنین گفت بورخس. داستان در پاورقیهای تو در تو یا به قول بورخس هزار تو روایت میشود و متن خنثی میماند و اندیشههای بورخس به نوعی طعنهآمیز زیر تیغ میرود. به نظر من برای محتوایی که در نظر داشتم این فرم مناسب بود. البته مخاطب عمومی احتمالا زیاد دوست ندارد این کارها را.
*اجازه بدهید پرده از راز برندارم
شخصیت «قدیس» در این کتاب حضور پررنگی دارد. دریافت من این بود که این شخصیت امام خمینی(ره) است. چنین تصوری درست است؟ کمی در مورد این شخصیت توضیح میدهید؟
قدیس در تمام داستانها رازی است که با خواننده مطرح کردهام. اجازه بدهید در مصاحبه پرده از راز برندارم.
*مرگ همه مسئله من است
برای خودتان مرگ چقدر مسئله بود که اینطور در یک مجموعه داستان ظهور کرده است؟
مرگ همه مسئله من است. مرگ داریم تا مرگ. انتخاب نوع مرگ خیلی مهم است. داستان پیرزن را به یاد دارید که نگران بود خدا خوشش نیاید که زمان مرگش را خودش با خودکشی معنا کند؟ این یک نگاه است. آن وقت حضرت اباعبدالله با تمام دلبستگیهایش به سمت مرگ کوچ میکند. تمام خانواده را در برابر چشم دارد و تن به ذلت نمیدهد. داغ تمام زنان را به اسیری و تمام مردان را به شهادت بر دل مینهد تا چراغ خدا روشن بماند و به سوی مرگ میرود. یادتان هست پیشانینوشتی که از تاریخ طبری آوردم؟ «گویـد: به خدا هرگز شکسـتهای را ندیدم که فرزنـد و یاران و کسانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرامخاطر باشد.»
*مرثیه حضرت صدیقه(س) با نوعی سکوت همراه است
از اینکه از باورهایتان حرف بزنید ابایی نداشتید؟ اشارهام به آن داستانی است که درباره شهادت حضرت صدیقه کبری(س) نوشته شده و فرم متفاوتی در داستانگویی است.
نه! ابایی نداشتم. من صدای خوبی ندارم ولی آرزویم این است که اسمم را در قیامت روضه خوان حضرت سیدالشهدا و صدیقه کبری ثبت کنند. ماجرای شهادت حضرت صدیقه عجیب است. در تاریخ نشانهها روشن است اما گویا نباید روایت شود. مرثیه حضرت صدیقه(س) با نوعی سکوت همراه است. داستان من هم همین شکلی است. متن تاریخ را تا حدی در پیشانی نوشت داستان روایت کرده اما وقتی قرار است داستان را تعریف کند سکوت میکند.
*به فتوای من فرمهای مدرن یا پستمدرن پاک است
فرم بیان حرف اصلی در این مجموعه بسیار متنوع است. این فرمها حاصل تجربه است یا ابداع خودتان بوده است؟
من دغدغه فرم دارم. سعی میکنم به اندازه کافی هم جسور باشم و فرمهای مختلفی را تجربه و اگر بتوانم ابداع کنم.
به نظر من فرم حالا شاید مهمترین موضوع داستاننویسی است. نویسندههای زیادی را میشناسم که دغدغه دارند اما فرم را نمیشناسند. فکر کنید دغدغه مهمتر است یا تسلط بر فرم؟ اگر دغدغه مهمتر است مقاله بنویسید. اگر میخواهید داستان بنویسید اول باید بلد باشید داستان بنویسید. همین که خواستید داستان بنویسید ملتفت میشوید که وارد فرم شدهاید. اما به هر حال فرم جدید داشتن و فرم جدید تجربه کردن یک چیز است و از پس فرم به خوبی برآمدن یک چیز دیگر.
البته بعضی گمان میکنند فرمهای مدرن یا پست مدرن چون با خود فلسفهای به همراه دارند نجس هستند. اما به فتوای من پاک است.
*با مرگ باید زندگی کرد
علیرضا جوانمرد در چهلسالگی از مرگ نوشته، انتظارش را میکشید؟
در حدیث مشهور به حدیث معراج به پیامبر صلی الله علیه و آله، عزرائیل عرض میکند من روزی پنج بار به خانه هر زندهای سر میزنم. ملک الموت بیشتر منتظر ماست انگار. خداوند در قرآن میفرماید کل نفس ذائقه الموت. شاید ذائقه الموت را با توجه به اسم فاعل ذائقه اینطور ترجمه کرد که هر کسی مدام در حال چشیدن طعم مرگ است. منتطر مرگ که نباید بود، با مرگ باید زندگی کرد.
*اگر مرگ نبود زندگی وحشتناک بود
برخلاف تصور رایج که از مرگ فراری هستند، این مجموعه داستان، واقعگرایانه با این مقوله روبهرو شده و به همین خاطر نه سیاه است نه ترسناک. چطور به این نگاه رسیدید؟
قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم. این در سوره جمعه است. بگو همانا مرگی که از آن میگریزید شما را دیدار خواهد کرد. به نظر شما معنای گریز و ترس با هم نزدیک نیست؟ معنای دیدار هم به عکس، معنایی دوستانه و رفاقتی نیست؟ از نگاه دیگر، امر حتمی نه سیاه است و نه ترسناک. شما چه بخواهید چه نخواهید در چهارچوبهایی خلق شدهاید. این چهارچوبها همزاد بشرند. هر آدمی دو تا دست دارد با چشم میبیند و خواهد مرد. اگر از دو تا دست خود بترسیم یا قوه باصره را سیاه فرض کنیم میتوانیم بگوییم مرگ هم سیاه یا وحشتناک است. به نظر من اگر مرگ نبود زندگی وحشتناک بود. خیلی خیلی وحشتناک.
در نوشتن بیشتر تحت تاثیر چه کسی بودهاید، در بخشهایی متن، حس و حال نثرهای شهید آوینی را تداعی میکرد. متنهای این شهید روی شما تاثیر داشته؟
خیر. بنده از آقا مرتضای آوینی هبچ تاثیری نگرفتهام. شاید، شاید ناخودآگاه. به صورت آگاهانه نه، تاثیری نگرفتهام.
*در جهان داستان خودم را بهتر میفهمم
برای حرف زدن سراغ داستان رفتهاید. به نظرتان داستان ابزاری برای گفتوگو است و میتوان با آن حال بشر را بهتر کرد؟
راستش خیلی چیزها اتفاق است. من به ادبیات و داستان علاقه داشتم. اما یک معلم خوب مثل جواد جزینی که به معنی واقعی کلمه استاد است من را به داستاننویسی انداخت. نمیدانم حال بشر چطور میشود: این همه صدا تولید کردن در جهان چقدر خوب است به حال بشر. اما من فعلا در جهان داستان حداقل خودم را بهتر میفهمم. شاید حال بشر خیلی ربطی نداشته باشد اما حال خودم میتواند بهتر شود. وقتی خودت را بهتر بشناسی بهتر به خودت کمک میکنی. اما چیزهای دیگری هم هست. کتاب من شاید بشود سنگی که پای رهگذری را میگیرد. لحظهای تأمل میکند و در مییابد که مرگ حق است.
منبع:خبرگزاری فارس/ حسام آبنوس