تبیان، دستیار زندگی

یادداشت آرزو خمسه کُجوری بر کتاب علی موذنی

«احضاریه» برای کسانی است که خود را دوستدار اهل بیت(ع) می‌دانندرمان «احضاریه»، احضاریه‌ای است برای کسانی که خود را پیرو و دوستدار اهل بیت می‌دانند و این حضور که به پای دل و به مدد قلم نویسنده صورت می‌گیرد، نه فقط در مسعود که می‌تواند برای تک تک خوانندگان و شاید ابتدا برای نویسنده یک سفر قهرمانی باشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کتاب «احضاریه»

 آرزو خمسه کُجوری نویسنده و منتقد ادبی یادداشتی را برکتاب «احضاریه» علی موذنی نوشته است که در ذیل این مطلب می‌آید؛

همیشه فکر می‌کردم در اظهار طلبیده شدن یک تفرعن و مفاخره‌ای است، یعنی من آنم که مرا طلبیده‌اند و لابد شایسته طلبیده شدن هستم و این حسرتی را به دیگران منتقل می‌کند که کاش ما هم سعادت داشتیم و لایق بودیم و خوشا به سعادتت و .....خلاصه آدم اگر آدم باشد، نه تنها خوشش نمی‌آید، بلکه حسرت  مخاطب، شوق سفر را برایش کمرنگ هم می‌کند.

اما قصه احضارشدن فرق دارد، حتی با دعوت شدن، در احضاریه یک تکلیفی هست، یک گوش کشیدنی هست، یک تواضعی و یک هوای تسلیمی و راوی احضاریه –مسعود- می‌داند که دارد احضار می‌شود. فرش قرمز برایش نینداخته‌اند. او فراری است از عبادتی که از سر عادت باشد. به قول عین القضات همدانی: راه مردان که اصنام عادت را پاره کرده‌اند دیگر است و راه مدعیان که صنم عادت را معبود خود کرده‌اند دیگر. ( نامه‌های عین القضات  )

مسعود می‌داند دامانش دامان معصوم نیست و هر معصومی حق دارد او را دامن کشان به حضوری ببرد که شاید چشمه‌ای برای شستشوی دامنش بیابد، به قول مولانای جان

دامن تو آن نیازست و حضور                               هین منه در دامن آن سنگ فجور

و برای حضور هم باید طلب در تو باشد تا حضورت را بخواهند. حتی اگر مثل مسعود منتظر نشسته باشی برای آمدن احضاریه.که اگر طالب مهمانی نباشی، منتظر هیچ حضوری نیستی. دلت آنجاست، اما دلت
می‌خواهد بی سرو دستار و دامن کشان ببرندت بی هیچ آدابی و ترتیبی و سلوک اصلا از وادی طلب شروع می‌شود و طلب اولین قدم جستجوی معرفت وتفحص در کار حقیقت است  .

این طلب در تو گروگان خداست                        زان که هر طالب به مطلوبی سزاست

و همین جا کیفیت طلب مشخص می‌کند راه سفر و مسیر سلوکت را، و سفر سفری است روحانی. مسعود  آغاز این شوق سلوک را در حرم امام رضا و کیفیت طلبش را با عشق وفادارانۀ مادرش برای زیارت و شوقِ همراهی او نشان می‌دهد. او علی‌رغم کشمکش برای طلب یا دعوت، پایش که به حرم می‌رسد، مست هوای حرم می‌شود و نور و گرمای حضور انسان‌هایی که همه زخم‌ها و پلشتی‌ها و سیاهی‌هایشان را بیرون این بارگاه روحانی گذاشته‌اند و هوای دلدادگیشان بی هوا عیان است و معطر شده‌اند به عطر رافت امام مهربان ، در جانش می‌نشیند. اینجا می‌فهمیم که کشمکش‌های مسعود اتفاقا از جنس کشمکش‌های انسان دینی است، اما دینی که از سر عادت نیست و می‌خواهد که طریق عاشقی باشد، وگرنه آن که دغدغه دینی ندارد یا عناد دارد با هر نماد و نمود دینی، اصلا این چنین ارتباطی برقرار نمی‌کند. او نه منتظر دعوت است نه طلبی در خود احساس می‌کند نه حضوری می‌خواهد .

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ

به قول عین القضات همدانی: چندین هزار جنازه به گورستان برند و یکی از ایشان به شک نرسیده بود و چندین هزار به شک رسیده و یکی را گرفتاری طلب نبود و چندین هزار را درد طلب بگیرد و یکی از راه راست نیفتد. (همان)

مسعود در گفتگو با رسول همین گله را دارد که : ... نمی‌خواهم عبادتم رنگ عادت بگیرد... 

چه بسا خوانندگان احضاریه که عموما  گرایش دینی دارند ، جسارت ابراز شک ببینند در کلام مسعود و مقاومت. باید از خودمان بپرسیم که اصلا این مقاومت‌ها -اگر ریشۀ حقیقت جویی داشته باشد- آیا زمینۀ بیشتری برای یقین و ایمانی واقعی نیست ؟ و مگر اصلا خط کش ایمان و نوع بروز مظاهر معنوی در انسانها قرار است یک خط کش و متر باشد؟ که اگر این طور باشد، مردم مصداق «خلق را تقلیدشان برباد داد»  نمی‌شوند و ایمانشان به راحتی بر باد نمی رود ؟ آیا قرار است به صرف پاداشهای اجتماعی و امنیت حضور جمع با هر جمعی همراه شویم؟ راهی شدن دلدادگی می خواهد و به قول مسعود بی سرو دستار شدن ! همان طور که مصداق این طلب در خواهر و برادری که در یک دامن تربیت شده اند، متفاوت است و هر کدام به شیوۀ خود راه می پیماید و قصه شیرین می شود از حضور عاطفۀ خواهری عارفه و روح آماده او در لحظه‌ای که پیام حضور را به خواب او می‌آورند و رویایش انگیزۀ سفر مسعود به کربلا و لزوم حضورش می‌شود و این خواهر و برادری می برد این قصه را به خواهر و برادری دیگر و به قصۀ پرآب چشمی دیگر.


نقش رویای صادقه


خواب را یک جزء از ۲۶جزء پیامبری می‌دانند و در قرآن نیز در سوره‌های یوسف، صافات، و فتح از رویای صادقه یاد شده است. پس این که خواب بتواند حامل پیام برای بینندۀ خواب باشد، چه در دنیای واقعی و چه در دنیای داستان، امکان پذیر است. در آثار دیگر نویسندۀ احضاریه، از جمله مامور و دوازدهم و  داستان‌ها و نمایشنامه‌هایی که بر اساس زندگی پیامبران اولو العزم نوشته‌اند، رویاهای صادقه نقشی مهم در روند داستان بازی می‌کنند.

اصولا یکی از تجلیات خیال رویاست و حتی فارابی می‌گوید: :اگر قوه خیال در کسی به کمال برسد، صور متعالی را نه تنها در خواب که در بیداری هم می‌تواند ببیند.» و خواب باید در احضاریه به مدد راوی داستان بیاید تا بداند که احضار شده و بی سرو دست باید برود.

به گفته فارابی، هنر در مدینه فاضله یا هنر دینی و نبوی هنری است که سعادت معقول را توسط  صور حسی و خیالی به ذهن جمهور انتقال می‌دهد...

و البته سعادت معقول باید با عقل الهی سنجیده شود نه با عقل ناقص انسانی ، مگر همۀ زخم‌ها را به جان خریدن در راه جانان  نیست ؟ یعنی آنچه اهل بیت و اولیاء الله برای رضایتش انجام داده‌اند و می‌دهند و برای همین از وادی معرفت رد می‌شوند و به فقر و فنا می‌رسند و به آنجا می‌رسند که در اوج بلایا بفرمایند غیر از زیبایی ندیدم. حال این صور حسی و خیالی به مدد نویسندۀ داستان آمده و می تواند با تخیلش تمام وقایع محتمل را که نشان دهنده این سعادت باشد، پیش رویمان بگذارد.کما این که هنوز نفس معجزه گرم است و در عالم امروزی نیز از اولیاء شاهد کرامات بسیار هستیم. پس وقتی عارفه لیوان آب را چون شراب معرفت می‌نوشد تشنه‌تر می‌شود، تعجب نمی‌کنیم و به مسعود حق می‌دهیم که با همین خواب و عطش و حسرت - احضاریه به دست- هر چند با غرغرها و تردیدهای راهگشایش، راهی سفر سعادت شود.

از قدح گر در عطش آبی خورید                         در درون آب حق را ناظرید

آن که عاشق نیست او در آب در                       صورت خود بیند ای صاحب بصر

صورت عاشق چو فانی شد در او                         پس در آب اکنون که را بیند بگو (مولانا)

و باز ما که بارها در زیارت نایب الزیاره شده‌ایم یا دیگران رانایب الزیارۀ خود کرده‌ایم و بارها در زیارت دیده‌ایم کسانی را که فقط با پای دل راهی شده‌اند، از حضور زیبای عارفه و قایم باشک بازی‌های عارفه و مسعود شگفت زده نمی‌شویم .کما این که نویسنده هم زحمت باور پذیر کردن رویداد را هم برای مخاطبی که علقۀ دینی ندارد، کشیده . از طرفی شگفتی‌های این داستان باور پذیر است، با توجه به این که داستان درباره شخصیتی است که علم لدنی دارد _ بانو زینب (س)- و قادر است با عشق وکششی که در عارفه می‌بیند و تشنگی‌اش، حاج ناصر نامی را به عنوان یکی از صُلَحایش واسطه کند تا به مسعود نشان دهد آنچه را سهم و روزی او و عارفه در این  سفر است ، و ببیند اصلا رسالت و احضار او و عارفه برای چیست . وقتی پرده از چشم مسعود یا عارفه کنار می‌رود و بانو زینب در هنگامۀ عاشورا می‌فرمایند ما نمی‌خواهیم تاریخ ما را بنی امیه بنویسند، رسالت و تعهد همه قلم به دستان و هنرمندان آزاده مشخص می‌شود.

راز احضاریه آمدن برای مسعودِ متلاطم در وادی عشق و معرفت و تردید و ... هم  عیان می‌شود. از سویی ما در داستان‌های مذهبی خیلی منتظر شگفتی نیستیم، زیرا  هزاران بار تاریخ را در کتاب‌ها و منبرها و ...خوانده‌ایم، اما خواننده تا می‌آید دچار کمی ملال از صفحات تاریخی شود، نویسنده با بازی نفس‌گیر خواهر و برادر شگفتی آفرین می‌شود و تجربه تعلیق جاندار و ناب را به خواننده هدیه می‌دهد و به عینه نشان می‌دهد درد طلب با طالب چه می‌کند .

در صفحه ۱۸۵ می‌خوانیم :

... شاید بهتر بود در کودکی وقتی قرار من و عارفه به جابه جایی بود، در عارفه بودن غرق می‌شدم نه آن که با فاصله از او بایستم و با تعجب خیرۀ  مسعود بودن عارفه شوم ...

و این حسرت برادرانه همچنان به نزدیکی عارفه و به داشته‌های دلی‌اش ، و به طلب زیبایی که وجودش را فرا گرفته است ، ادامه دارد. برای همین این بازی ادامه پیدا می‌کند به دست میزبان سفر، و مسعود هم یک‌سره تسلیم این طلب می‌شود و تردیدهایش را در وادی مقدس از بین می‌برد .

مطلوب را طالب کند مغلوب را غالب کند            ای بس دعاگو را که حق کرد از کرم قبله دعا

از سویی عارفه از مرحله طلب به عشق رسیده و گویی رویایش دروازۀ ورود او به این وادی است. اما او می‌داند که وادی عشق پیش نیاز وادی معرفت است. پس برای این سلوک باید نسبت به میزبانِ سفر برادرش معرفت پیدا کند. او عشق امام را در سر دارد. زنی است که با خصوصیاتی که راوی بیان می‌کند، صبور است و احساس مسئولیت دارد، نسبت به برادر مخصوصا . و متعهد است نسبت به خانواده، آن قدر که بی اجازۀ  همسرش و رضایت او حتی راهی سفری روحانی نمی‌شود، چون این قانون را از سوی حضرت حق می‌داند و باورش دارد و لازمۀ این عشق الهی را رعایت قوانین الهی می‌داند.

دانسته‌های مسعود بیشتر است، اما عشقش و در نتیجه جسارتش کمتر، چون هنوز مثل خواهر بی پا و سر نشده و شاید همۀ بی پا و سری عارفه همین است که به فرمان الهی می‌نشیند سر جایش و دکان معرفت را تعطیل نمی‌کند و با دل زیارت می‌کند. برای همین عارفه لاجرعه لیوان آب را سر می‌کشد و شک نمی‌کند. عارفه پا به پای مسعود و به بهانه ستون نویسی کسب معرفت می‌کند و شاید زیباترین پاداش را دریافت می‌کند. خیالش صاف و روشن می‌شود. زلال می‌شود. تطهیر می‌شود ، آن قدر که راوی کودکی کودکانه های خانۀ نور و بانوی نور می‌شود و این جا زیباترین جلوۀ خیال و تاریخ و ارادت را به تماشا می‌نشینیم ، روضه‌ای  تمام با همه زیبایی‌های زبانی و تصویری که بی‌تردید اشک ارادتمندان اهل بیت را در می‌آورد.

نویسنده با جسارت تمام  از زاویه‌ای ما را به تماشای خیمۀ اهل بیت می‌برد که به جرات می‌توانم بگویم تا به حال دیده نشده. کودکی بانو زینب (س) و روضۀ منثور شهادت حضرت زهرا و غربت مولا و آنچه با دین و اهل بیت (ع) رسول الله بعد از او کردند و مادری کودکانه زینب سلام الله ، همگی در این روضۀ زیبا دیدنی است .

من فکر می‌کنم اذن دخول به این خانۀ نور را فقط باید خود خدا بدهد تا روزی فرح بخش نویسنده و همه مخاطبانش باشد و بی شک علی موذنی در این صفحات قلمش معطر به عطری لایزال شده است؛ او برعکس روال معمول رسانه‌ای، در نقل تاریخ زندگی اهل بیت که صرفا با هدف اشک آوری صورت می‌گیرد، شادیهای این خانۀ منور را هم به تصویر می‌کشد.

رجوع کنید به صفحه ۶۹ که امام حسن کوچک و بانو زینب برای شاد کردن مادر خطبه خوانی می‌کنند و آفتاب و باران را یک‌جا در این خانه جمع می‌آورند.


خیال و خیال انگیزی


این خیالاتی که دام اولیاست                           عکس مه رویان بستان خداست

علامه حسن زاده می‌فرماید: ((قوه خیال به منزله آینه‌ای می‌ماند که مستعد نشان دادن صور غیبیه است که افکار پراکنده و سوء ظن و خیال پردازیها و مشغول شدن به کارهای لغو و بی فایده باعث سیاه شدن و کور شدن این آینه می‌شود و تا این آینه با حضور عنداللهی و اذکارو اوراد و توجهات و تفکرات انفسی و آفاق زلال و پاک نشود، صاحب کشفیات و مشاهدات عینیه نمی‌شود. در طریق سیر و سلوک الی الله قوه خیال باید به توحد و سکون برسد.))

آبشخور رمان نویس چشمه خیال است و رمان نویسی که قرار است موضوع داستانش به نوعی مستند باشد، راه سختی را پیش رو دارد. حال اگر این موضوع مستند موضوعی دینی باشد، کار سخت‌تر می‌شود، چرا که حتی برفرض که خود نویسنده  باورهای دینی نداشته باشد- که معمولا دارد- ناچار است حساسیت‌های اقشار مذهبی  را در نظر بگیرد و از خط قرمزها عبور نکند. پس عالم خیالش محدود می شود.  

از آن سخت‌تر نویسنده‌ای است که نه تنها معتقد است، بلکه خود نیز به خاطر علاقه به این ساحت،  بار سنگین تری را به دوش می‌کشد. هر چه هم بگوییم خب، لابد می‌ارزد و عواید و پاداش‌های مادی و معنوی دارد، اما خطرات و بیم‌ها و محدودیت‌ها و تردیدهای شخصی، عشق و شجاعتی سترگ می‌طلبد. از طرفی با توجه به فرمایش علامه ،کسی که می‌خواهد خیالش را در این وادی قدسی به چرخش درآورد، بایدکه آینۀ خیالش را تطهیر کند تا عکسی که از حضرات معصوم یا اولیاء در این پیاله می‌افتد، شفاف باشد تا خدای ناکرده به فرمایش قرآن کریم این قصه و پی گیری، به سرنوشت اساطیرالاولین دچار نشود . باید چون مادری باردار که قرار است فرزندی مقدس به دنیا آورد، مراقب همه ورودی‌ها و خروجی‌های روحش باشد و این امر بسیار سخت است.

وجه افتراق روایت در منبر و روضه با رمان دینی همین است که خیال این جا بیکار نیست، اما خیال مطهر، یا حداقل این که دنیای خیال نباید ناپاک باشد، وگرنه ما پای همه روضه‌ها و منبرها و کتابهای تاریخی چشم‌هایمان را می‌بندیم و تصور می‌کنیم ، اما این که نویسنده بگوید بیا با خیال من تصور کن و خیالش وهن نباشد و اهانت نباشد و بتواند به اندازۀ یک روضۀ ناب دلم را تکان بدهد و بتواند به اندازۀ سخنرانی یک عالم والا اطلاعات بدهد و به اندازۀ یک داستان نو از یک طرح قدیمی من را  جذب کند که یک نفس بخوانم، هنری می خواهد عظیم و عنایتی ویژه.

البته به شرطی که من معنی رمان را بدانم و انتظار تاریخ محض نداشته باشم و اجازه خیال پردازی بدهم به نویسنده و هر خیال محتمل زیبایی را -از آن که دوستش دارم -کفر ندانم و حد زمینی و آسمانی بودن معصوم یا اولیاء را بدانم و نخواهم همۀ دنیا را با خط کش خودم اندازه بگیرم.

 موذنی در گفتگویی با روزنامه صبح نو می‌گوید: ... من  به عنوان داستان نویس به داستانم متعهدم نه به تاریخ...

 علی موذنی با نوشتن داستان‌ها و نمایشنامه‌هایی دربارۀ  پیامبران ثابت کرده که این عشق و جسارت روزی او شده است -که ان شاالله قدر بداند - و البته بسیار هم زیر تیغ نقد رفته است و قطعا همراهانی را از دست داده است که تاب رقص خیال او را در این وادی نداشته‌اند. اما مخاطب همچنان برایش دیدن تاریخ از نگاه رمان نویس وفادار به تاریخ جذاب است و مخاطبان خاص داستان‌های موذنی که با قلم او آشنایی دارند و از جمله کتابخوانان حرفه‌ای هستند که این نگرش را می‌شناسند و دوست دارند و ذهنشان را از چها رچوبهای از پیش تعیین شده رها کرده‌اند.

او در همین گفتگو چنین می‌گوید : ... من حتی در مقام پژوهش هم موضع داستان نویس بودن خودم را حفظ می‌کنم و از میان وقایع و شخصیت‌ها ، آن‌هایی را انتخاب می‌کنم که بار دراماتیک بیشتری داشته باشند. سیر وقایع را طوری ترتیب می‌دهم که به فرمی که برای  روایت داستان در نظر گرفته ام، پاسخ بدهند نه به تاریخ. من به عنوان رمان نویس مجازم که تخیل کنم، کاری که  یک مورخ اجازه‌اش را ندارد...  

 شخصیت پردازی


شخصیت‌های اصلی رمان در معاصرت عبارتند از مسعود، عارفه، حاج ناصر و در تاریخ ، بانو زینب ( س )، بانو فاطمه (س) حضرت علی (ع)، امام حسن(ع) و امام  حسین (ع)

موذنی در کتاب دانشکدۀ خصوصی ( انتشارات علمی فرهنگی، چاپ اول، ۱۳۹۷ ) به قلم خودش در فصل مربوط به شخصیت از فورستر نقل قولی دارد که در اینجا می‌آورم : اشخاص داستان با مردمی مانند رمان نویس یا شما یا من و یا ملکه ویکتوریا چه فرقی دارند ؟ بی گمان فرق دارند ، باید هم داشته باشند . اگر شخصیت داستان عینا شبیه ملکه ویکتوریا باشد و با او سرمویی تفاوت نداشته باشد ، در آن صورت خود ملکه ویکتوریاست و آن وقت رمان  و یا آن قسمت از آن که به چنین شخصیتی می‌پردازد، صورت تاریخچه و یا ترجمۀ احوال پیدا می‌کند و ترجمۀ احوال تاریخ است، زیرا اساس آن بر شواهد و مدارک استوار است، در حالی که اتکای رمان بر شواهد و مدارک است به علاوه یا منهای ایکس ، و این کمیت مجهول حالت و طبیعت رمان نویس است که تاثیر شواهد و مدارک را تعدیل می‌کند یا آن را پاک دگرگون می‌کند... و این به علاوه یا منهای ایکس، هنر نویسنده است، همان هنری که واقعیت را تبدیل به داستان می‌کند. تاریخ به زعم من کلی نگر است، ما در جزییات زندگی شخصیت‌های تاریخی وارد نمی‌شویم. مقاطعی از زندگی آنها را که تبدیلشان کرده به یک شخصیت تاریخی،  درنظر می‌گیریم ، ولی داستان نویس به جزییات زندگی همین شخصیت تاریخی می‌پردازد. همان گوشه‌های دیده نشده که اتفاقا بی تاثیر در تاریخی شدن این آدم نبوده است.

بدیهی است که در این راه از تخیل خود مدد هم بگیرد. قطعا شخصیت را در موقعیت‌های مختلف قرار می‌دهد، در برخورد با خانواده، در مدرسه، در تعامل با گروه همسالان، در بزنگاه های خیلی معمولی، و نشان می‌دهد که قهرمان تاریخی نود درصد زندگی معمولی‌اش چطور می گذشته ، و از این راه شخصیت پردازی می‌کند برای شخصیتی که اتفاقا ما فکر می‌کنیم خیلی می‌شناسیمش، اما می‌بینیم چنین چیزی نیست و قلم نویسندۀ قهار برای ما انگار شخصیتی تازه می‌سازد که باور پذیرتر است...

در احضاریه هم ما بانو زینب (س)را در هیات دختری و مادری و همسری و معلمی می‌بینیم،  در حالی که ما فقط ایشان را در قاب خواهری دیده بودیم و این وجوه جدید به مدد شخصیت پردازی و مهندسی  نویسنده صورت گرفته است . از دیگر شخصیت‌های اصلی، شخصیت‌های عارفه و مسعود هستند. مسعود نیز در قامت یک برادر یک روزنامه نگار یک دوست یک زایر یک برادر زن و یک مامور از سوی بانو برای ارائۀ تاریخی مقبول از حماسه کربلا ، وجوهی متفاوت و شخصیتی ملموس  دارد. در پردازش شخصیت معصومین و دیالوگهای بین آنها در منزل و درمراوده با مردم عادی سعی شده است  جنبه های زمینی لحاظ شود و مشغولیاتی برای آنها متصور شود که از شأن آنها به دور نباشد و خیلی هم جنبه ماورایی و آسمانی نگیرد .امام حسن و امام حسین بازی می‌کنند، از سرو کول پدر بالا می روند. بانو زینب در پنج سالگی بازی مادرانه ای را شروع می‌کند. بر دوش پدر می نشیند و همراه او برای کمک به ایتام و مستمندان می رود. نمایش بازی می کنند و این زاویه‌ها از زندگی اهل بیت به شخصیت پردازی درست کمک بسیاری کرده است ...


زبان


زبان رمان احضاریه در خدمت داستان است . و یکی از دلایل  خوش خوانی رمان همین زبان روان داستان است که درکنار تعلیق باعث شده خواننده در حداقل زمان ممکن کتاب را بخواند . شاید اختلافی اگر در سطح زبان می‌بینیم، برای این است که راوی ها با اطلاعات و روحیه های متفاوت داستان را روایت می‌کنند. عارفه به عنوان نویسنده‌ای تازه کار که بیشتر وجوه عاطفی را در نظر می‌گیرد و مسعود ستون نویسی حرفه‌ای که متنش شور و هیجان کمتری دارد.

البته نویسنده خیلی به عارفه کمک کرده ، چون با توجه به تجربۀ اندکِ عارفه، صفحات درخشانی را آفریده است. مسعود و عارفه زبان و لحن متفاوتی دارند.  مسعود در ستون نویسی پخته‌تر به نظر می‌رسد، اما شور و شوق عارفه در کلامش پیداست و بروز راحت احساساتش. موذنی در مصاحبه‌ای  با خبرگزاری فارس در این باره گفته است : ... نقش الگوگیری عارفه این امکان را فراهم کرد که بخش‌هایی از زندگی بانو توسط او نوشته شود، مخصوصا که از نظر فنی، زبانِ نوشتاری او با زبان نوشتاری برادرش باید فرق می‌کرد. تازه‌کاری او در پژوهشگری و نویسندگی باعث می‌شود پرشور و حال بنویسد، بر خلاف برادرش که روزنامه‌نگاری حرفه‌ای است و علاوه بر نوع سانسور حاکم بر روزنامه، خودسانسوری را هم یاد گرفته است.تفاوت نگارش تاریخی این دو شخصیت در رمان مشهود است. مسعود در رمان دو نوع زبان دارد. یکی زبان شخصی یکی رسمی. زبان شخصی او مربوط به شخصیت حقیقی  اوست و زبان رسمی او مربوط به شخصیت حقوقی او به عنوان روزنامه‌نگار. این تفاوت‌ها در زبان رعایت شده است. در بخش اول ما شاهد این دو نوع زبان متفاوت مسعود هستیم. وقتی از حال و هوا و شکل‌گیری واقعه سفر می‌گوید، زبان او به عنوان یک شخصیت حقیقی عمل می‌کند، اما آنجا که استدلال‌های عارفه را مقاله می‌کند، زبان حقوقی او به عنوان یک روزنامه‌نگار است. اوج زبان رسمی او به عنوان روزنامه‌نگار در بخش چهارم است که مستقیما تاریخ را روایت می‌کند، همچنان که در بخش سوم که شروع سفر او به کربلاست، ما با زبان حقیقی او طرفیم. همین زبان حقیقی در بخش سوم تفاوت اساسی با زبان حقیقی مسعود در بخش اول دارد، چرا که در دو موقعیت کاملا متفاوت حسی است.  بخش‌های مربوط به بانو زینب که توسط عارفه نوشته می‌شود، دچار سهوهایی است که در بخش اول رمان، هم سردبیر و هم مسعود سانسور می‌کنند، اما بخش‌های دوم و پنجم را که عارفه برای دل خودش می‌نویسد، با شور و حال زنی می‌نویسد که شیفته شخصیت بانو شده، و در عین حال خود سانسوری هم بلد نیست، چون حرفه‌ای نیست. نه سردبیری هست که یقه‌اش را بگیرد نه حتی برادرش که آقا بالاسری کند...

 عارفه در مقام مادر و همسر- هرچند کمرنگ تر از نقش خواهری -اما ابعاد دیگری از شخصیتش را روشن می‌کند. مسعود چون راوی است،  بیشتر خود را افشا می‌کند . قوت‌ها ، ضعف‌ها ، تردیدها و حتی هوشیاری‌اش نسبت به عمل حاج ناصر را به راحتی نشان می‌دهد . کشف و شهود مسعود در دنیای بسیار خاص شخصی او و توجیهش برای تنهایی‌اش و ترس‌هایش در سفر  جزییات شخصیتی او را نمایان می‌کند . انزوای روشنفکرانه‌ای که حتی گاهی احساس می‌کنیم تحمل جمع و هرگونه تغییر برنامه و سختی را ندارد و اصلا ریسک سفر را نمی خواهد بپذیرد،  به قول خودش می‌خواهد همیشه طاق بماند نه جفت . کمی هم در موضع برتربینی است، اما  خود را به محاکمه می‌کشد و گاهی خود را تنبیه می‌کند و اگر شخصیت مقابلش در مقام خواهر و هم‌خون نبود ،چه بسا این قدر پذیرش هم در مقابل او نداشت و می خواست اصرار بر طاق بودن و بی نیازی به او را هم به رخ بکشد. حتی در برخورد با حاج ناصر هم با این که به قدرتهای شهودی او کاملا اشراف دارد، به شدت مقاومت می‌کند، اما همین مقاومت و قدرت مبارزه با شرایط و شاید عدم سرسپردگی سریع  و درگیر شدن کج دار و مریز با حوادث، باعث می‌شود در نهایت به مقام تسلیم دست پیدا کند و به این نکته واقف شود که تسلیم در مقابل مامورانی که خدا فرستاده و روزی ات شده، تسلیم در برابر خداست و ما همه آمده‌ایم که تسلیم باشیم و مربی اگر تربیتش الهی باشد یا حتی مامور باشد تو را به سفری ببرد یا همسفرت شود هم، دست مریزاد دارد و موجب شکر الهی است.

اگر هفت وادی عشق عطار را در نظر بگیریم، در این سفر مسعود و عارفه و حتی حاج ناصر هر کدام تا مسیری رهرو هستند. آنها  وادیهای طلب و عشق و معرفت را طی می کنند و شاید همان جا که مسعود- عارفه  به تسلیم می‌رسد، وادی استغناست. استغنا نه از غیر، بلکه از خودی که همیشه با آن می جنگیده و شاید بزرگترین استغنا، راحت شدن از شر نفس است. واگذار کردن خود به خداست و التماس به خدا که مرا به خود واگذار نکن . این استغنا پیش نیاز وادی توحید است که نمی دانیم مسعود- عارفه  به آن می رسد یا نه ، اما می‌بیند مقام‌ها‌ی بالاتر را و رسیدنشان را . یعنی اصلا کشان کشان آورده‌اندش به این سفر که ببیند دو وادی دیگر را .که در وجود نازنین خواهر و برادری دیگر که پی عشق بالاتری هستند و این خواهر و برادری هم نه که مانع،  بلکه نردبان رسیدن به این عشق الهی است و کارزار کربلا مگر غیر از نمایش توحید است و شهادت مگر رسیدن به مرحله فقر و فنا نیست  و مگر اعطای جان و مال و فرزند آخرین مرحلۀ عاشقی نیست ؟

صحنه‌ای که پرده از جلوی چشم‌های مسعود- عارفه کنار می‌رود و میدان نبرد را در کربلا می‌بینند و با بانو زینب هم کلام می‌شوند، مصداق تماشای وادی آخر است .


وجه تاریخی


در رمان احضاریه با صفحاتی رو به رو هستیم که به تاریخ به ما هو  می‌پردازد. البته تاریخ همان دوره‌ای که رمان  به آن پرداخته است ، و البته با روشنگری‌های خاص. این یادآوری می‌تواند در چند جهت باشد .یا به جهت حساسیت موضوع، نویسنده شاهد مثال آورده که بفرما ، این تاریخ اصلی، این حوادث و تاریخ و این هم تخیل من، پس من از خط قرمزها عبور نکرده ام. یا نویسنده چنین باور دارد که قسمتی از اطلاعات باید به شکلی گزیده و واقعی در اختیار خواننده قرار بگیرد که وجه اطلاع رسانی دارد.

برداشت سوم این است که اصلا آن بزنگاه‌ها را داستانی دیده، آن قدر داستانی که احتیاجی به لباس واضح داستان پوشیدن ندارد و خواننده به هوای خواندن بقیه داستان نه ، بلکه برای زیبایی و نفس گیر بودن این صحنه‌ها از تاریخ و در جهت کامل فهمیدن فضای داستان و  بهتر تصور کردن آن تاریخ را تحمل می‌کند. به هر روی ممکن است مخاطب اگر علاقه تاریخی یا حتی مذهبی نداشته باشد یا مخاطب کنجکاو و با حوصله‌ای نباشد، به راحتی این صفحات را ورق بزند و بگذرد و البته اطلاعات ذی قیمتی را از دست بدهد. بگذریم که  برای مخاطبی فراری از تاریخ مثل بنده این تکنیک نویسنده ترفند خوبی بود که به زورِ آب گوارای داستان، شربت تلخ تاریخ را فرو ببرم. موذنی در مصاحبه با خبرگزاری فارس در خصوص بخش‌های تاریخی چنین گفته است :   ... گذشته در این رمان معاصرت پیدا کرده، چون عارفه در حال زیستن دوبارۀ زندگی بانو زینب در قالب کلام است. نوشتن از نظر من یعنی زنده کردن. عارفه برای کشف شخصیت بانو زینب دربارۀ او می‌نویسد. و مسعود از نوشتن بخش چهارم به صورت ستون‌های تاریخی دارد مسیر وقایع را تفسیر می‌کند تا به این معنی برسد که واقعه عاشورا طی روندی چنین از عملکرد افراد است که به وقوع می‌پیوندد. مسعود با بخش چهارم ساختار معنایی رمان را تکمیل می‌کند...

رمان احضاریه، احضاریه‌ای است برای کسانی که خود را پیرو و دوستدار اهل بیت می‌دانند و این حضور که به پای دل و به مدد قلم نویسنده  صورت می‌گیرد، نه فقط در مسعود که می‌تواند برای تک تک خوانندگان و شاید ابتدا برای نویسنده یک سفر قهرمانی باشد. سفری از تردید تا یقین، سفری که قافله سالارش اهل بیتند. شاید بعد از این سفر بتوانیم بفهمیم فارغ از مجالس روضه و هیات‌ها چقدر حسینی هستیم، چقدر زینبی هستیم، چقدر معرفت داریم نسبت به این بزرگواران؟  احضاریه سفری عارفانه است به میزبانی بانویی که جز زیبایی نمی‌بیند و به ما می‌فهماند که چطور می‌شود در اوج درد غیر از زیبایی ندید...

منبع: فارس